سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
کار نیک را به جاى آرید و چیزى از آن را خرد مشمارید که خرد آن بزرگمقدار است و اندک آن بسیار ، و کسى از شما نگوید دیگرى در انجام کار نیک از من سزاوارتر است که به خدا سوگند ، بود که چنین شود ، چه نیک و بد را مردمانى است ، هر کدام را وانهادید اهل آن ، کار را به انجام خواهد رسانید . [نهج البلاغه]
 
امروز: جمعه 103 اردیبهشت 28

معمول اینه که آدم ها دوست دارند خیلی کارها بکنند، اما این دوست داشتن دلیل بر انجام دادن و انجام شدن این کارها نیست . شاید یکی از کوچکترین دوست داشتن های من، نوشتن هر روزه در « تخته سیاه » باشد، که طبیعی است و معلوم، حاصل اش چه می شود ...

 

یادداشتی می خواندم از دکتر مهاجرانی، چاپ شده در آیین – از این شماره بعد خواهم نوشت – که خب حتما دکتر این یادداشت را در «مکتوب» قرار داده است و راستش من الآن دل و دماغ لینک دادن به آن را ندارم ! یادداشت در سوگ عبدالوهاب مسیری نوشته شده است و در آن گوشه ای از شعر یک ملوان انگلیسی نوشته شده است . بخوانید :

He prayth best                                                                                                                

who loveth best                                                                                                              

all things both great and small                                                                                      

forth  dear GOD who loveth us                                                                                             

« او که بهترین نیایشگر است

همانی است که برترین عاشق است

همه پدیده ها چه بزرگ و چه کوچک

از آن خداوندی است که ما را دوست دارد ...»

 

و ادامه می دهد :

Water water every where                                                                                                  

Nor any drop to drink …                                                                                                 

باید ترجمه کرد ؟ بخوان :

« آب، آب همه جا را فراگرفته است،

اما دریغ از قطره ای برای نوشیدن ... »

 

 

و خوب می بینی که انسان همه ی کارهایی را که دوست دارد و باید، نمی تواند انجام دهد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/6/15 و ساعت 12:29 صبح | نظرات دیگران()

دو یادداشت آخر من باعث شده است تا هم در کامنت های محدود پست ها و هم در chat های گاه و بی گاه و حتا sms های دوستانه، گفته شود که سیاسی نوشته ام . شاید این برداشت هم درست باشد اما فراموش نکنید که اگر قرار بر سیاسی نوشتن باشد، بسیارند مطالبی که می توان نوشت . و آنان که مرا از نزدیک می شناسند، می دانند که توانایی این کار را دارم آن هم چه جور ! این هم کمی تعریف از خودم !!

 

اما می خواستم و هنوز هم می خواهم که در « تخته سیاه » کمتر از سیاست  بنویسم و اگر هم اشاره ای می شود از زاویه فرهنگ و اجتماع باشد . هر چند که سیاست در تمام شئون زندگی ما دخیل است از سینما و ورزش گرفته تا انتخابات و حتا طرح تحول اقتصادی . باز هم تاکید می کنم که اگر بنا بر نوشتن ازسیاست باشد، مطلب گفتنی زیاد است . هم در مورد این دولت و هم در مورد این 30 سال .

 

اما، و به قول احمد شاملو : « امان از این امای اول جمله ... »

 

دیگر توضیح ندهم بهتر است . از خواندنی های این چند روزه ام می نویسم :

 

1/ شماره 57 « شهروند» با ذکر تهدید خاتمی به رد صلاحیت در « کیهان» شروع می شود . من مانده ام که اگر قرار است، خاتمی رد صلاحیت شود ، پس چه کسی قرار است تائید شود !! بگذریم .

پرونده های مهم این شماره تفاوت وقت کشی و خودکشی در سیاست، نسل کشی – به بهانه دستگیری کارادزیچ – خداحافظی رضازاده و فقه سیاسی است . این پرونده اخیر بنا بر سخنان جدید هاشمی رفسنجانی است مبنی بر ضرورت بازنگری در حوزه علمیه و تشکیل شورای فتوا در کنار شورای نگهبان. پرونده ویژه این شماره مربوط به سازمان مجاهدین خلق یا منافقین است . در این پرونده روند این سازمان تا تبدیل شدن به فرقه بررسی می شود . اطلاعات جالبی را در مورد انقلاب های ایدئولوژیک رجوی در این پرونده می توانید به دست آورید .

 

2/  در شماره 58 « شهروند » ستون هفته گی دکتر مهاجرانی برای تفسیر مثنوی شروع می شود که اتفاق مبارکی است . فکر می کنم صورت مکتوب درس های دکتر در کانون توحید لندن باشد . پرونده های مهم این شماره عبارتند از : نقد پذیری، حزب عدالت و توسعه ی ترکیه، نحوه آمارگیری طرح تحول اقتصادی و پرونده ویژه و طولانی به مناسبت 102 ساله گی مشروطه .

یادداشت خشایار دیهیمی در این شماره خواندنی است .

 

3/ شماره 59 « شهروند » با خبرهایی از شایعه کاندیداتوری عبدالله نوری و مدرک کردان – وزیر کشور – شروع می شود . پرونده های ملی گرایی، حمله گرجستان به اوستیا، دکتر حسن آیت – پیشنهاد دهنده اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی – نسل سوم فروشگاه های زنجیره ای، الکساندر سولژنیتسین، المپیک و شایعه ممنوع شدن حضور گلزار در فیلم های سینمایی در این شماره کار شده است .

 

4/ از میان کتاب ها هم، « 1984» جورج اورول را خوانده ام . چاپ 1361 . فکر نمی کنم چاپ جدید آن کامل باشد . قبلا هم « قلعه حیوانات » را از او خوانده بودم . در « 1984» اورول به توصیف یک جامعه دیکتاتوری می پردازد که البته گویا سوسیالیست هم هست . کتاب خوبی است . مثل کتاب اولی که از او خوانده ام، در حین خواندن کتاب، مشغول مقایسه آن با شرایط کشور خودمان بودم . چه شرایط تاریخی و چه فعلی . به نتایج جالبی رسیدم که اجازه بدهید از آن چیزی نگویم . اما با کسی که کتاب را خوانده است، می توان نشست و صحبت کرد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/5/31 و ساعت 10:57 صبح | نظرات دیگران()

در ادامه ی سیاست های دولت محترم در حل پرونده ی هسته ای ایران – البته بماند که به قول آقای رئیس جمهور این پرونده حل شده است – و با توجه به گفته ی رئیس جمهور در رابطه با کسب مدال و مقایسه این 3 سال و آن 30 سال، به نظرم رسید که نکند مدال نیاوردن ما در المپیک محصول سیاست دولت و ناشی از توافقی در پشت پرده  است !؟

 

بله . این احتمال هست که با مدال نیاوردن در المپیک، با یک تیر سه نشان – بلکه هم بیشتر --  زده شود . ما که در این 3 سال اخیر، آن قدر مدال آورده ایم که دیگر بی نیاز هستیم . پس چه بهتر که با 3 قدرت جهانی به توافق برسیم تا هم آن ها به نوایی برسند و هم مشکلات ما حل شود .

 

به این ترتیب ما به آمریکا و روسیه و چین، اجازه می دهیم تا بر سر اول شدن در المپیک با هم رقابت کنند و پای خود را از رقابت بیرون می کشیم . به ازای این کار ما، دولت آمریکا متعهد می شود که پرونده هسته ای ما را از شورای امنیت خارج کند . دولت روسیه متعهد می شود که بعد از 30 سال، نیروگاه بوشهر را تحویل دهد و دولت چین متعهد می شود که صادرات محصولات بنجلش به ایران را قطع کند تا اقتصاد ما جان بگیرد  و له نشود .

 

بله . به این ترتیب ما علاوه بر این که تمام مشکلات خود را حل کرده ایم – آن هم با کار کوچکی مثل مدال نیاوردن در المپیک --  این 3 کشور و بلکه کل دنیا را سر کار گذاشته ایم .

 

و این ما هستیم که همه چیز را می فهمیم و درست می گوییم و مسوولیت جهان را بر دوش می کشیم . این ما هستیم که تمام جهان را سر کار می گذاریم . حالا دلیل مدال نگرفتن در المپیک را فهمیدید ؟

 

 

پانوشت : آمریکایی ها مثلی دارند که بیشتر در سیاست کارایی دارد . می گویند وقتی می خواهید دروغ بگویید، آن قدر دروغ بزرگی بگویید که خودتان هم باورتان شود . و این حکایت ماست انگار . حکایت باور کردن دروغ های بزرگ .
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در یکشنبه 87/5/27 و ساعت 10:3 عصر | نظرات دیگران()

دیدن بازی های المپیک، اعصاب برایم نمی گذارد . همان بهتر که اصلا بی خیال مدال و قهرمانی و دور افتخار و سرود ملی شویم . می دانید که هنوز هم که هنوز است مدالی نیاورده ایم و این حتما جای افسوس دارد . نمی دانم آن ها که به این راحتی حذف می شوند، حواس شان هست در وطن، چه چشم ها گریان و چه دل ها نگران آنانند؟

بگذریم . حیف است از مثلا قهرمانانی نوشت که بی خیال طرفدارانشان هستند .

 

 مدال نیاوردن های این چند روزه و پیام آقای علی آبادی که ورزشکاران نگران مدال نباشند و بی استرس در مسابقه ها شرکت کنند، مرا یاد آن روزها انداخت که صدای همین آقا و اعوان و انصارش گوش خلایق را پر کرده بود که ما باید در رشته هایی در المپیک شرکت کنیم که شانس داشته باشیم و المپیک جای تجربه اندوزی نیست و نباید بیت المال را حرام کرد و هزار و یک شعار مزخرف دیگر که فقط از همین عده بر می آید .

 

یاد آن مصاحبه ی شبانگاهی رئیس جمهور افتادم با شبکه سراسری . آن جا که با لبخندی بر لب -- که نمی دانم نشانه تمسخر بود یا بلاهت یا اصلا تو بگو اعتماد به نفس – از مدال هایی می گفت که در این 3 سال کسب شده اند و تعدادشان از تمام مدال های کسب شده در این 30 سال بعد از انقلاب بیشتر بوده است .

و لابد این ها همه از مدیریت ایشان و دوستانشان بوده است !!

 

نمی دانم الآن چه دارند برای گفتن ؟ خدا کند که این بار تقصیر استکبار جهانی نباشد !! چه خوب است که آقایان کمی از موج پوپولیسم فرود آیند و با علم و منطق صحبت کنند و هر چیزی را دست مایه ی بازی های سیاسی خود نسازند . که روزی دین بازیچه می شود و روزی دیگر ورزش و خود بازی .

 

امروز صبح برنامه ی « فیتیله » از شبکه دو، آیتمی داشت به نام فیتیل المپیک . شاید دار و دسته ی مدیران رئیس جمهور که آمار مدال ها را به ایشان می دهند، منظورشان قهرمانی در این مسابقه ها بوده است !!

کسی چه می داند !؟  


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 87/5/26 و ساعت 8:22 عصر | نظرات دیگران()

پنج شنبه دو هفته پیش بود که مهمان عزیزی داشتم . امیر به خانه مان آمده بود و دقایقی کوتاه قبل از آمدنش، حسین با موبایل من تماس گرفته بود و پدرم به گمان این که امیر است، با او صحبت کرده بود . این شد که حسین از آمدن مهمانم خبردار شد . عیبی هم نداشت البته . امیر خواسته بود که بیاید، بعد از نماز مغرب و عشا آمد و دقایقی کوتاه نشست و رفت . این چند خط را برای خوانندگان « تخته سیاه» ننوشتم که این بار حتما حرف یکتا درست است که نوشته ات گنگ است . این چند خط را نوشتم تا آمدنش را فراموش نکنم ...

 

جمعه گذشته با مصطفی به چیتگر رفته بودم . این شد که اصلا به خانه نیامدم تا وبلاگ را به روز کنم . دوچرخه کرایه کردیم و رکاب زدیم . پیاده هم، پارک را زیر و رو کردیم و کنار برکه به صحبت مشغول شدیم . به قول مصطفی، حیف که دوربین نداشتیم . اتفاقاتی هم افتاد که بماند، که باز به قول مصطفی خاطره شد . آن روز جلد اول « آتش بدون دود» را به مصطفی دادم تا بخواند . خوش گذشت . احتمالا جایتان خالی بود !!

 

شنبه بود که مصطفی sms زد برای جلد دوم کتاب . من کمی گرفتار بودم و نشد که تا دیروز ببینمش . دیروز، متروی بهشتی محل قرارمان بود . به سینما آزادی رفتیم و « همیشه پای یک زن در میان است » را دیدیم . کمال تبریزی حتا در دولت احمدی نژاد هم دست از تیکه انداختن بر نمی دارد . از تیکه هایش به دولت می گذرم که نمی خواهم خطر کنم ! جایی در فیلم، مهران مدیری رو به حبیب رضایی می کند و از ناشری می گوید که کتاب کودک منتشر می کند . ناشری که « شنل قرمزی » را منتشر می کند و متهم می شود به این که جلد دوم و ادامه ی عالیجناب سرخپوش را چاپ کرده است . به این ترتیب ناشر داستان کمال تبریزی، به زندان می افتد . می بینید وضعیت ما را ؟

 

بگذریم . مصطفی خیلی از کتاب خوشش آمده بود و این شد که جلد دوم و سوم را هم یکباره به او دادم . راست می گفت . داستان گالان و سولماز، داستان زندگی است . کتاب « شهید جاوید » آیت الله صالحی که برای حسن است هم در دست مصطفی بود . با این که نخوانده بود، برایم آورد . باید خودم بخوانم .

 

دیشب، مصطفی داستانی از « برف» دکتر مهاجرانی را تعریف کرد که یادم رفته بود . دکتر نوشته بود و مصطفی گفت داستان استاد دانشگاهی را که متوجه مریضی اش می شود، به بیمارستان می رود و با غده ای 16 کیلویی در شکمش مواجه می شود . جراحی می کند و حالا خوشحال برای دوستش تعریف می کند که پس از سال ها – دقت کنید !— پس از سال ها آلت مردانگی اش را دیده است . دوستش می گوید : چه وقت خودت را می بینی ؟

و استاد داستان مهاجرانی، می شکند انگار ...

 

امروز به وبلاگ مهدی و وحید و یکتا و دکتر سر زدم . وحید، چیزی ننوشته بود . متن دکتر طولانی بود و تصمیم گرفتم سر صبر آن را بخوانم . مهدی، زیبا غزلی سروده بود و یکتا متنی نوشته بود . می خواستم  --  هنوز هم می خواهم --  که کامنتی برایشان بنویسم . نتوانستم ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/5/24 و ساعت 8:46 عصر | نظرات دیگران()

18 جولای ( 28 تیر) روز تولد نلسون ماندلا بود . به همین مناسبت در خیلی از کشورهای جهان، مردمی که او را دوست داشتند، دور هم جمع شدند و به شادی و پایکوبی پرداختند . البته که باید کشور ما را استثنا کرد !

ویژه نامه های مختلفی هم به همین مناسبت چاپ شده، ازجمله ویژه نامه مجله تایم . ریچارد استنگل سردبیر این مجله  در یادداشتی به « 8 درس ماندلا برای سیاستمداران » می پردازد، که ترجمه آن در شماره 55 « شهروند » چاپ شده است . استنگل بر روی « راه دشوار آزادی » که خاطرات خودنوشت ماندلا است، 1سال و نیم کار کرده تا آماده شود و بنابراین خیلی خوب مادیبا را می شناسد . تیرماه 86 درباره این کتاب نوشته ام که می توانید آن را دوباره از این جا بخوانید .

 

 من در این جا تنها عنوان آن 8 درس را می نویسم . خواندن کامل مقاله و نتیجه گیری از آن با خودتان :

1/ شجاعت یعنی الهام بخشیدن به دیگران برای پشت سر گذاشتن ترس .

2/ با دشمنت مذاکره کن، اما در وقت مناسب .

3/ از عقب رهبری کن و اجازه بده دیگران فکر کنند همه کاره اند .

4/ دشمنت را بشناس و بدان که از چه ورزشی خوشش می آید .

5/ به دوستانتان نزدیک شوید، به رقبا ( مخالفان ) نزدیک تر .

6/ ظاهر شما مهم است، لبخند فراموش نشود .

7/ هیچ چیز سیاه و سفید نیست .

8 / دست کشیدن از رهبری، یک نوع رهبری است .

 

متاسفانه این مقاله هنوز در سایت « شهروند » قرار نگرفته است !


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/5/11 و ساعت 5:52 عصر | نظرات دیگران()

این چند وقته، هیچ کتابی نخوانده ام و این به هیچ وجه خوب نیست . اما تعداد مجله ها دارد زیاد می شود و چاره ای جز نوشتن از آن ها نیست :

 

1/ شماره 53 « شهروند » با سرمقاله قوچانی شروع می شود با عنوان « چه کسی ایران را رهبری می کند؟» . اشاره دارد به مقاله ی دکتر ولایتی که بسیار مهم بود . به نظرم این مقاله اشاره هایی به امریکا داشت برای شروع مذاکره . پرونده هایی راجع به موگابه و کشورش زیمبابوه، آیت الله گلپایگانی، خاموشی های تابستانی و محمد جابریان – مردی که دارای 30 درصد سهام فولاد خوزستان است با پرداخت 1364میلیارد تومان – در « شهروند » کار شده است . پرونده ویژه این شماره به شومن های تلویزیون ایران می پردازد و مصاحبه های جالبی با رضا رشیدپور، محمد رضا شهیدی فرد و فرزاد حسنی دارد . مصاحبه ای هم با مهرداد بذرپاش انجام شده است .

 

2/ شماره 54 « شهروند » هم با سرمقاله قوچانی شروع می شود که به بهانه ی پرونده جابریان، به ستایش سرمایه داری پرداخته است . پرونده هایی در مورد سرمایه داری، دموکراسی و سکولاریسم در ترکیه، آزادی اسیران حزب الله، تغییرات کابینه دولت، طرح تحول اقتصادی و دکتر قریب در این شماره چاپ شده اند . ضمیمه این شماره صفحات طولانی نقد و بررسی کتاب است .

 

3/ شماره 55 « شهروند » خواندنی تر است . پرونده ویژه و تیتر و عکس روی جلد به آمدن و نیامدن سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری پرداخته است . در همین زمینه از قوچانی، خجسته رحیمی، عباس عبدی، کرباسچی و محمد علی نجفی مقاله ای چاپ شده است و با حجاریان، تاج زاده، موسوی لاری و اصغرزاده مصاحبه شده است . در بخش دیگری هم خشایار دیهیمی مصاحبه ای مفصل با محمد رضا خاتمی کرده است . در این شماره خبر قطعی شدن کاندیداتوری حسن روحانی و پرونده هایی در مورد بازنشتگی سیاسی، طرح تحول اقتصادی، آیت الله جوادی آملی و دادن مجوز کتاب در وزارت ارشاد چاپ شده است . مقاله ای در مورد ماندلا هم هست که در مورد آن جداگانه می نویسم .

 

4 / سرمقاله و پرونده اصلی شماره 56 « شهروند » به بررسی انتخابات ریاست جمهوری امریکا و جدال مک کین و اوباما بر رابطه ی ایران و امریکا پرداخته است . علاوه بر سرمقاله ی قوچانی، مصاحبه هایی با عباس ملکی، هوشنگ امیر احمدی، نوام چامسکی و محسن امین زاده کار شده است تا معلوم شود بر سر کار آمدن بازها به گرم شدن روابط کمک می کند یا کبوترها . در ادامه هم پرونده هایی در مورد خسرو شکیبایی، آیین چانه زنی، سفر اوباما به خاورمیانه، اوضاع لبنان، شرکای نفتی ایران و پرونده ای با عنوان 30 سال پس از جنگ، کار شده است .

 

5/ شماره 13 و 14 « آیین» را هم خوانده ام . پرونده اصلی به جامعه اخلاقی اختصاص دارد و علاوه بر چاپ میزگرد دکتر کدیور، دکتر علوی تبار و دکتر سروش دباغ، به چاپ مقاله های محمد رضا خاتمی، هادی خانیکی، دکتر مصطفی ملکیان، سعید حجاریان، عباس عبدی، حسین قاضیان و سارا شریعتی پرداخته است .

مقاله ای در این شماره چاپ شده است که آرای کارل پوپر و جان راولز را مقایسه می کند و راستش من زیاد از اون سر در نیاوردم . مقاله هایی از خاتمی، مسجدجامعی، تاج زاده و دکتر میرسپاسی و مصاحبه ای جالب درباره دین و مدرنیته با استیو بروس از خواندنی های این شماره هستند .

 

6/ به عنوان آخرین خواندنی، پیشنهاد می کنم سری به سایت دکتر مهاجرانی بزنید و یادداشت زیبایش در مورد حضرت علی (ع) را بخوانید .


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/5/11 و ساعت 1:59 عصر | نظرات دیگران()

راستش را بخواهید نوشتنی زیاد داشته ام، اما دلیل ننوشتن این چند روزه، که می دانم طولانی هم شده، سردرگمی بوده است . وگرنه از این همه اتفاق های این چند روزه، زیاد و البته خوب می توان نوشت . از کامنت ها – چه عمومی و چه خصوصی ! – می توان نوشت . از گفت وگوهایم با امیر و حسین و مهدی، می توان نوشت . از نامه ای که نوشته ام و الآن به جای آن که در دستان گیرنده اش باشد، در کیفم آرام گرفته است . از گفت وگوی اینترنتی ام با یکتا، از سه نقطه ها می توان نوشت . اما حسی نیست ...

 

شعری از بهرام رحیمی می نویسم از کتاب « وقتی هر عابر یک ایستگاه باشد» :

 

« سال ها می گذرد

از سنگ تو

و شاید هزاره ها

از شکستن من

تو تنها ماندی

من اما

بسیار شدم »


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/5/11 و ساعت 1:13 صبح | نظرات دیگران()

می دانی، همیشه حسرت فریاد زدن دوست داشتنت در من باقی مانده و این را نمی دانم که دل « تو» را به درد آورده یا نه . اگر راستش را بخواهی آن حرف های همیشه گی ات، که به تکرار بر سرم فریاد زده ای – درست یادم هست، فریاد زده ای – هیچ گاه احساس درد این حسرت را نشان نداده . هیچ گاه . که انگار نیازی نداشته ای و ندیده ای ...

 

و حسرتی دیگر، فریاد که هیچ، آن که به کنار . با حسرت زمزمه ای آهسته در گوش هایت چه کنم ؟ با حسرت شنیدنت راه به کجا ببرم ؟

 

درد همیشه گی، درد جاودانه، نفهمیدن است . نفهمیدن « تو» . می بینی واژه ها چه معنای دردناکی دارند و چه راحت هر دوی ما را به گمراهی می کشانند ؟ نفهمیدن « تو»، نه به این معناست که « تو» نمی فهمی که من چه می گویم . که منظور نفهمیدن حس « تو» است . نفهمیدن نهاد « تو» . نفهمیدن خود خود « تو» . حس نکردنت . و این حس نکردن و این نفهمیدن لابد دارای دو جنبه است . شاید، هم مادی و هم معنوی . هم از تن « تو» است و هم از جان « تو» . و لابد هر دوی این ها لازم و ملزوم یکدیگرند . و این است که درد را باید نیمه شب ها فریاد کشید و بر روی صفحات ریخت .

 

حسرتی دیگر، یاد آن شب ها به خیر که این همه نبودن های « تو» مجالی بود برای نجواهای شبانه ی من . یاد آن شب ها یه خیر . چه حیف که در این هیاهوی بی مقدار دنیا، در این هیاهوی علم و دانش و سیاست و فلسفه و اقتصاد و فرهنگ و ادبیات و شنیدن و خواندن و رفتن و ماندن و گفتن و دیدن، آن چه که از دست می رود، آن چه که فدا می شود، همان نجواهای شبانه است . همان « تو» . همان نبودن « تو» که در عمق جان من ریشه می دواند و مرا بارور می کرد، می ساخت، مرا به بذری تبدیل می کرد که دم به دم رشد می کرد و تن رنجور خود را از زیر خاک، این خاکی که نور خورشید را، نور « تو» را حرام من می کرد، رها می ساخت . و لابد در نهایتش به « تو» می رسیدم ...

 

این ها همه را بگویم هم فایده ای ندارد . همه بهانه است که درد من، نداشتن « تو» است . دیشب یادم افتاده بود که گفته بودم می خواهم با « تو» باشم . خندیده بودی و گفتی که : « برای تو بودن بهتر است » .

و حالا ...

و حالا نه با « تو» و نه برای « تو» . من کجا هستم ؟ « تو» کجایی ؟  

 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در چهارشنبه 87/4/26 و ساعت 10:52 صبح | نظرات دیگران()

دیشب منتظرت بودم که « خدا کند « تو» باشی » که کاش تنها کلمه ای کوچک برایم می نوشتی تا رها شوم . پر بگیرم . کاش ...

 

دیشب منتظرت بودم . با خودم گفته بودم و همه چیز هم دلالت بر « تو» می داد . که بیایی . که شاید چند شب پیش، در نیمه روز این گرمای تیر ماه آمده ای و من نبوده ام و در این فاصله چند روزه که من، نادان از حضور « تو» و آمدنت، تنها به روزمره گی هایم می پرداختم، شاید « تو» به انتظار بوده ای و من خوب می دانم که این انتظار چه قدر دردناک است . سخت است و چه دلی می خواهد تاب آوردنش .

 

کجایی ؟ خدا کند که پاسخ دهی . خدا کند که امروز عصر وقتی از این روزمره گی ها رها می شوم و می روم، پیغامی از «تو»، هر چند کوتاه، در انتظارم باشد . خدا کند که باشد ...

 

فدای « تو»، خواهی دید مرا نشسته و سر در گریبان فرو برده که اگر پیغام از «تو» نرسیده باشد، اشک ها صورتم را خواهند گرفت . خواهی دید ؟ نه، نیستی ...

 

همین الان که همین جا در این دوره ی کذایی که می گذرانم، درست در همین لحظه ای که استاد درس می دهد و من به ظاهر گوش می کنم، ناگاه به یاد « چهل نامه ی کوتاه به همسرم » نادر ابراهیمی افتادم . بارها، بارها با خودم عهد بسته ام که برایت نامه بنویسم . اما هیچ گاه نشد که « تو» می دانی تمام این نوشته ها برای «تو» است و در این میان تنها نامه نوشتن یعنی چه ؟ اما آن روز – اگر بیاید، خدا کند که بیاید – چون آن عاشقانه های همیشه گی، خواهی دید که چگونه واژه را، کلمه را، این تن مقدس را به پای « تو» خواهم فشاند ...

 

کاغذی که در زیر دستانم است و قلم بر روی آن می رقصد، خیس است از عرق سردی که نبودن « تو» بر تمام بدنم جاری کرده است . مدتی است که نیستم و این نبودن، بد عیان است ...

 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در سه شنبه 87/4/25 و ساعت 8:26 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 10
مجموع بازدیدها: 198554
جستجو در صفحه

خبر نامه