سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بارالها! نگریستن به رخسار تو شوق دیدارت را از تو درخواست می کنم . [فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
امروز: چهارشنبه 103 فروردین 29

این روزها که سرد است ، که برف می بارد ، که زمستان است ، این روزها که انگار هم زمین و هم زمان یخ زده است ، من و دلم که هیچ ، دل « تو» هم انگار یخ بسته است ... انگار که « تو» هم افسون این سرما شده ای . پایت در این برف ها فرو رفته است و سرمای آن تا مغز استخوانت ، تا تمام « تو» نفوذ کرده است .

« تو» را هیچ گاه این گونه  به یاد نمی آورم و به یاد هم نمی سپارم . که « تو» هنوز هم همان خوبی هستی که بودی ... که هستی ...

 

 

زندگی از این یکنواختی ملال آور رهایی ندارد و شاید بهترین دلیل این ننوشتن چند وقته به جز سرما و یخبندان ! شکاندن همین یکنواختی باشد حتا اگر این تغییر نه خوب که حتا تلخ هم باشد .  از بسیاری چیزها می توان نوشت . از همین سرما و یخبندان ، از انتخابات و حتا آمدن بوش به منطقه . اما به خود می گویم همین لحظاتی که چه کم و زیاد صرف گفتن این حرف ها می کنیم زیادی هم هست و این روزها که می گذرد ، به قول « قیصر» می گذرد . از دیدار دوستان و سفر کوتاهی که رفتم  هم می توان نوشت . از بودهای نابود شده هم . از انتظار . از انتظار هم می توان نوشت .

 

انگار که پیدا کرده ام . داشتم همین جور می نوشتم تا به این بهانه از هیچ ننویسم و این پست را تمام کنم تا نامه ای دیگر را در پست بعدی قرار دهم . اما آن کلمه آخر مرا گرفت . در این روز « تاسوعا» که جمعه هم هست ، آن کلمه ، « انتظار» مرا گرفت . یادم افتاد باز که این همه نوشتن و ننوشتن ها حکایت از انتظار « آقا» یی دارد که همیشه منتظرش هستیم . که روزی که بیاید دیگر هیچ دردی نیست . از او هم نمی توان نوشت ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/10/28 و ساعت 6:8 عصر | نظرات دیگران()

پستی نوشته بودم و هنوز save نکرده بودم که برق قطع شد و پست ناتمام . چاره ای هم که نیست .

  • « خاطره روسپیان سودازده من » را از اینترنت گرفتم و خواندم . کتاب خوبی است و برخلاف گفته ی وزیر ارشاد آن گونه هم نیست که نباید چاپ شود . خوب است کمی هم دید آقایان گسترش یابد .
  • آخرین کتابی که خوانده ام کتابی است با عنوانی طولانی از جی.دی.سلینجر . « تیرهای سقف را بالا بگذارید ، نجاران و سیمور؛ پیشگفتار» یکی دیگر از کتاب هایی است که این نویسنده عجیب در آن به خانواده ی عجیب تر «گلس» می پردازد .
  • «شنیدن کی بود مانند دیدن» را خواندم . سفرنامه ای که یکی از دوستان نوشته بود از سفر گروهی شان به مناطق جنگی . به خواست نویسنده ، چند صفحه ای برایش نوشتم . تا بعد که در «تخته سیاه» قرار گیرد ...
  • تعداد شماره هایی از «شهروند» که آن ها را خوانده ام و در این جا به آن ها نپرداخته ام زیاد شده اند .  پس تنها به مطالب مهم اشاره می کنم و سریع می گذرم .
  • شماره 24 : پرونده هایی در مورد حقوق بشر ، اوضاع پاکستان ،آیت الله صانعی و پرونده ی ویژه ای برای کوروش .
  • شماره 25 : پرونده هایی در مورد جامعه مدنی و شیوه جدید بودجه نویسی دولت نهم با مصاحبه ای بسیار جالب با محمد علی نجفی .
  • شماره 26 : پرونده هایی در مورد مرگ ، اوپک ، نامه های کروبی و نیما یوشیج .
  • شماره 27 : پرونده هایی در مورد باز هم مرگ ،اوضاع لبنان ، حساب ذخیره ارزی ، 16 آذر، دانشگاه آزاد و البته مقاله ای از دکتر سروش در مورد مولانا .
  • شماره 28 : پرونده هایی در مورد اجلاس آناپولیس ، میرزا کوچک خان ، درویشان گنابادی ، احمد شاملو و تک مصاحبه ای با محسن نامجو که به تازگی به ایران برگشته .
  • شماره 29 : پرونده هایی در مورد جنگ ،شکست انتخاباتی چاوس و مجله کیان که مصاحبه ای با دکتر سروش چاشنی آن است .
  • شماره 30 : پرونده هایی در مورد بازهم جنگ ، قصه احمد و محمود ، موسسه مصباح ، گرانی ، نمایشگاه میر حسین موسوی و یادنامه علی حاتمی .

 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/10/7 و ساعت 9:45 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 9
مجموع بازدیدها: 197841
جستجو در صفحه

خبر نامه