تخته سیاه
راستش را بخواهید نوشتنی زیاد داشته ام، اما دلیل ننوشتن این چند روزه، که می دانم طولانی هم شده، سردرگمی بوده است . وگرنه از این همه اتفاق های این چند روزه، زیاد و البته خوب می توان نوشت . از کامنت ها – چه عمومی و چه خصوصی ! – می توان نوشت . از گفت وگوهایم با امیر و حسین و مهدی، می توان نوشت . از نامه ای که نوشته ام و الآن به جای آن که در دستان گیرنده اش باشد، در کیفم آرام گرفته است . از گفت وگوی اینترنتی ام با یکتا، از سه نقطه ها می توان نوشت . اما حسی نیست ...
شعری از بهرام رحیمی می نویسم از کتاب « وقتی هر عابر یک ایستگاه باشد» :
« سال ها می گذرد
از سنگ تو
و شاید هزاره ها
از شکستن من
تو تنها ماندی
من اما
بسیار شدم »