سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بهترین دستیار دانش بردباری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: پنج شنبه 103 فروردین 9

قرار است بنویسم انگار. دیشب همین موقع­ها بود، که مهمان داشتیم. رفتم و در خانه را باز کردم. دایی محمد بود و همسرش. آمدند و نشستند و گفتند و گفتیم و شاید ناخواسته گفت­وگو به این قصه­ی پر غصه و همیشه ناتمام سیاست رسید. به آن­که انگار همیشه و هنوز، چنان سنگی بر پا است، چنان­چه روزهایی قبل، از آن نوشته بودم. من از نامه­های جدید کروبی به یزدی و آملی لاریجانی گفتم و دایی محمد از تشیع جنازه­ی منتظری. شاید همین جاها بودیم که زن دایی منصوره، از من شاکی شد که چرا چنین می­گویم و چنان. مطابق معمول این گقت­وگوها و شاید هم بحث­ها، نه او سخن مرا باور می­کرد و نه من سخن او را. هر چند که به احتمال زیاد، قصد هیچ کدام­مان این نبود و بیشتر به نوعی نگاه دیگر و خواندن نظرات مخالف خود، دعوت می­کردیم. خوش بینانه می­گویم البته! باز و مطابق همیشه­ی این بحث­ها، آن­جا که استدلال و منطق و دلالت بر ماجراهای واقع شده و به خصوص قانون – تأکید می­کنم بر قانون – کم می­آید و پای عقل در گرداب احساس و پیش فرض­های قبلی، فرو می­ماند، هم چو منی، متهم می­شوم به ضدیت با چه و که و ... بماند!

آخر ماجرا اما، بعد از گفتنی کوتاه از توافق­نامه­ی هسته­ای ژنو و قطع­نامه­ی جدید شورای حکام و رأی منفی نماینده­ی مالزی به قطع­نامه و سپس احضار او به کوالالامپور برای ادای توضیح و خلاصه اعلان این­که موضع دولت مالزی این نیست، در هنگام رفتن، دایی محمد به نقل حکایتی پرداخت تا آویزه­ی گوش خود کنم:

«پادشاهی خواب می­بیند که تمام دندان­هایش می­ریزد. خواب گزاران و معبران سلطنتی تعبیر به این می­کنند که پادشاه، تنها می­شود و تمام یاران و سردارانش، او را ترک می­کنند. پادشاه تمام معبران را جمع می­کند و همه، همین را می­گویند. اما خواب گزاری دیگر که در شهری دور زنده­گی می­کند، به قصر شاه می­آید و بعد از شنیدن خواب او و گوشه­هایی از زندگی­اش، خواب را چنین تعبیر می­کند که عمر شاه دراز تر از تمام وزرا و یاران و سردارانش است و بعد از مرگ تمام آن­ها، شاه هم­چنان به سلطنت خود، ادامه می­دهد. پادشاه به این خواب­گزار هدیه وپاداش می­دهد و باقی را به دست جلاد می­سپارد.»

اشاره­ای بود به لحن بیان حقایق و هم این­که، دانسته­ها نباید باعث فاصله گرفتن و زیاد تند تر رفتن از دیگران شود، که در این صورت، سنگ­ها روانه خواهند شد و مقصدی در کار نخواهد بود.

این­ها را نوشتم تا هر چند وقتی بازگردم و بخوانم. تا تکرار شود و فراموش نشود که از همین دیشب تا به حال، سخت فکر مرا به خود مشغول داشته است ...

راستی اما بگذارید به حساب پانوشت، اگر تنها گوشه­ای از معنای این خواب، تنها شدن پادشاه باشد، دندان­هایی فرو نریخته است!؟  


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 88/10/5 و ساعت 5:44 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 50
مجموع بازدیدها: 197583
جستجو در صفحه

خبر نامه