سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
باروری دانش، تصور و فهم است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 1

نمی دانم چرا چند وقتی است که حال و حوصله ای برای نوشتن در "تخته سیاه" نیست . حجم کار روزانه و عدم دسترسی به کامپیوتر شخصی تا پایان هفته ، شاید تنها بهانه ای است برای این ننوشتن های مدام . اما هنوز هم چون همیشه ان نوشتن های خودمانی ، ان نامه های هنوز بی جواب -- که هنوز هم 2 تای اخری که در این جا دیده ای شان ، به همراه 2 همراه دیگرشان بی سرنوشتند و رها – و ان واگویه های من با "تو" ، که هیچ راه فراری ازشان نیست ، هستند و هستند و ... و جان ز من می ستانند .

اری بهانه است که لابد می توان به راحتی در همین تعطیلی کوتاه پایان هفته به صندلی جلوی کامپیوتر چسبید و نوشتن که نه ، تایپ کرد . می توان اما فقط اگر" تو"  بیایی . فقط اگر دلیلی پیدا می شد برای همه ی این از "تو"  نوشتن ها . فقط اگر می دانستم ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/2/28 و ساعت 9:15 صبح | نظرات دیگران()

می دانستی که بودن با "تو" ، دعای هر قنوتم است ؟
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/2/20 و ساعت 8:0 صبح | نظرات دیگران()

امسال هم نمایشگاه مطبوعات سربه نیست شد . این کار احتمالا هیچ ارتباطی به برگزاری نشست های جانبی و استقبالی که قشر فرهیخته ازجلسات  پرسش و پاسخ می کنند، ندارد . باز هم احتمالا ربطی به این ندارد که بعضی ها حرفی برای گفتن ندارند و به همین دلیل ترجیح می دهند نمایشگاه مطبوعات در سکوت و بی حاشیه برگزار شود . شاید هم اقای وزیر که دیگر سردبیر نیست نمی خواهد که مردم سردبیردیگری را ببینند !!


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در چهارشنبه 86/2/19 و ساعت 8:0 صبح | نظرات دیگران()

1-     قبلا گفته بودم که به حرف وزیر ارشاد گوش می کنم و در مورد طرح امنیت اجتماعی چیزی نمی نویسم . اما خب بقیه که می توانند بنویسند !! البته اگر اقای وزیر اجازه دهند . به وبلاگ مسیح علی نژاد سر بزنید: http://www.masihalinejad.blogfa.com/

2-     به وبلاگ معصومه ناصری  http://www.mimnoon.com/ هم حتما سر بزنید و " فدای دامن ابیت بگردم " را بخوانید . بخوانید و ببینید که ممیزی ارشاد که از چاپ بسیاری اثار برجسته جلوگیری می کند ، در عوض چه چیزها که چاپ نمی کند !

3-     بعد از بارها و بارها نصفه و نیمه خواندن " دست نوشته های یک کودک فهیم " بالاخره هفته گذشته ان را پیوسته و کامل خواندم. امیر مهدی ژوله طنز نویس خوبی است که روزی بزرگ هم می شود!

      4-    به نمایشگاه هم سر بزنید .
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در سه شنبه 86/2/18 و ساعت 8:0 صبح | نظرات دیگران()

دیدید که رئیس جمهور بر دستان معلم سال اول ابتدایی اش بوسه زد ؟ و لابد دیده اید که معلم ایشان ، خانمی بودند که بی تردید سن و سالی از او گذشته است . نمی دانم که چرا بعد از این اتفاق خانم شیرین عبادی به یاد روزهایی افتاده که جایزه صلح نوبل را برنده شده بود و در ایران به شدت مورد استقبال – از ان یکی نوع البته !! --  قرار گرفته بود . او به یاد اورده که در فرودگاه با حبیب الله پیمان – او هم پیرمرد است!! – دست داده و ...  خب همه چیز را که من نباید بگویم ، خودتان حدس بزنید بعدش چه شده است !! 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در دوشنبه 86/2/17 و ساعت 8:0 صبح | نظرات دیگران()

در تصاویری که سیما پنج شنبه شب  از اجلاس شرم الشیخ پخش کرد ، مشخص نبود که سمت چپ متکی چه کسی نشسته است ! البته احتمالا کسی ان جا ننشسته و کنار وزیر ما ، دیوار بوده است . به خصوص که سمت چپ بوده و نه راست ...   


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در یکشنبه 86/2/16 و ساعت 8:0 صبح | نظرات دیگران()

1-     پیش بینی ام درست از اب در امد . با ان که " شرق" چند روز دیگر منتشر می شود ، اما قوچانی و تیمش به " هم میهن" می روند . به نظرم این اتفاق کاملا میمون و مبارک است . هم به روشن تر شدن فضای سیاسی کمک می کند و هم احتمالا کرباسچی به نسبت رحمانیان مدیر مسئول بهتری است .

2-     چند سال پیش که پای درس سردبیری و مدیریت خبر استاد علی اکبر قاضی زاده بودم . او می گفت که قطعا " شرق" بی حمایت مالی کارگزاران ، قادر به چاپ چنین روزنامه ای با این حجم نخواهد بود . جواب اما تکیه کلام خود استاد است : لابد !

3-     خبر رایزنی مهاجرانی برای بازگشت هم احتمالا ربطی به بازگشت کرباسچی با قویترین تیم مطبوعاتی – شمس را فاکتور بگیرید البته -- حال حاضر ایران ندارد !! دارد ؟

4-     می دانید که انتخابات مجلس نزدیک است ؟ البته اگر باشد ...

5-     امیدوارم که کار سیاسی بر کار حرفه ای خبری در هم میهن نچربد .

      6-    راستش را بخواهید " هم میهن" اسم زیبا تری است برای یک روزنامه تا "شرق".
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 86/2/15 و ساعت 8:0 صبح | نظرات دیگران()

این پست هم نامه ای است که چون قبلی هنوز به دست صاحبش نرسیده و قبل از این که او بخواند ، " تو" شاید بخوانی اش .اگر بخوانی ...

 

سلام

همه چیز را نمی توان گفت حتما . غم را چگونه می توان به زبان اورد ؟ درد را چطور ؟ مگر کفتن دوستت دارم به همین راحتی است ؟ انان که عامه اند گاه به راحتی این سخنان را ، این کلمات مقدس را به زبان می اورند و راحت تر از ان خرج هر که و هر چه که باید و نباید ، می کنند . و یا اصلا شاید این سخنان برایشان مفهومی ندارد که عشق یعنی چه ؟ منظورت از درد چیست ؟ غم نان داری شاید ؟

می ماند ان عده ای که چاره ای ندارند جز سکوت و یا گفتن با استعاره و اشاره . که خب در نظر چون انانی، این سخنان حرمتی دارندکه بی شک نمی توان به سادگی ، برای هر کسی گفت که لابد درد از ان من است و به خاطر تو . که حتما غم با بودن تو رنگ می بازد و در نبودت ، این منم که رنگ می بازم .

و یا مگر جز این است که دوستت دارم را به هزار اشاره و ناز برایت می گویم و شاید ، تنها شاید در خلوتی بی همهمه ان را در گوش ت زمزمه کنم که می دانم و می دانی : گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش .

و می ماند سکوت . سکوتی که فریاد ناگفته هاست . سکوتی که راجع به ان حتی نمی توان نوشت ...

اما می دانی این دسته دوم در مقابل عامه چه دارند که انان را بی نیاز می کند ؟ اینان ، کلمه را دارند و زیر سایه ی کلمه زندگی می کنند . گاه حتی با او عشق بازی می کنند . حیران می شوی گاه وقتی که رقص کلمه را بر روی کاغذ به نظاره می نشینی که وای ، عجب طراح رقصی پشت این موزون کلمات است . زندگی می کنند با این کلمات . می نشینند و می خوانند و می نویسند . روزی ، دردنامه را ، نوشته هایشان را به چون تویی می دهند و گاه هم ، هیچ چاره ای ندارند که تو ، انگار نیستی . و تاب اوردن در برابر هجوم کلمه ان قدر دردناک است و سخت که باید تسلیم شد . هر چه گفت ، بنویسی و هر چه خواست ، انجام دهی و او را به روی صحنه بیاوری . این است که ناچار ، خود را و تو را به میان جمع می کشانند و ...  می شود ان چه که می بینی . وقتی قصه ی " گالان و سولماز" را ، قصه ی " گیله مرد و عسل بانو" را و یا حتما قصه ی "هلیا" را می خوانی ، می بینی که نادر ابراهیمی چگونه اتش گرفته و اتش زده . می بینی که چه کار سختی را انجام داده . که به قول مصطفی مستور ، گوی داغ را بر روی زمین انداخته .

طولانی می شود . بس است . قصدم این قدر نوشتن نبود . اما باز هم به کلمه پناه می برم و باز ان را که از مصطفی مستور نقل کرده بودم و گوشه ای از ان ر sms ساخته بودم ، می نویسم . می نویسم تا شاید بخوانی :

حرف که می زنی / من از هراس طوفان / زل می زنم به میز / به زیر سیگاری / به خودکار / تا باد مرا نبرد به اسمان /

لبخند که می زنی / من – عین هالو ها – زل می زنم به دست هات / به ساعت مچی طلایی ات / به استین پیراهن ات / تا فرو نروم در زمین /

دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای / در کلمه ای انگار / در شین / در قاف / در نقطه ها /


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/2/14 و ساعت 9:14 صبح | نظرات دیگران()

باز هم نامه ای دیگر . با این توضیح که هر جا از[…] استفاده کرده ام ، جای خالی نام اوست . تا "تو" به جای ان بنشینی . برای همیشه و چون همیشه . که بناچار این انگار راه چاره ای است و عهدی است میان ما سه تن :

 

به تنهایی ات سلام برسان ، […] .

گفتی سلام برسان و گفتم که سوژه به دستم دادی برای نوشتن . گفتی که سوژه ای هم به من بده تا بنویسم . گفتم همین ، سلام برسان ، سوژه است . مکث کردی انگار. گفتم می خواهی اولین جمله اش راهم بگویم. خواستی . گفتم : به تنهایی ات سلام برسان ...

چه گفتی بعد ؟

صحبت مان که تمام شد ، برگشتم و خواستم که خسته از کار روزانه ، کمی بیاسایم . پتو را بر روی خود کشیدم که بخوابم لابد . اما هجوم کلمه امانم را برید . سوژه انگار که عزم کرده بود تا همین امشب خون به پا کند . شط سیاه را بر سفیدی روان سازد و اتش زند دلی را .

 

هنوز هم به تنهایی ات سلام برسان […] . که هنوز هم حجم حضور من تا همیشه به سوی تنهایی تو هجوم می اورد تا ان را در میان بازوان خود بگیرد و بفشارد و بفشارد و ان دم که باید ، او را ببوسد .

اری ، به تنهایی ات سلام برسان و به او بگو که چون منی ، خسته دل و اشفته به انتظار او نشسته تا او را ببیند ، برباید و یا حتی به یغما برد . به او بگو که چون منی ، نقشه ها برای تنهایی تو دارد و خیال ها در سر می پروراند .

به او بگو ، به تنهایی ات بگو که هنوز ، چون تا همیشه و تا همیشه دوست ش دارم و گاه حرمت همین دو کلمه مقدس بوده که من و او را از جمع جدا کرده و به خلوت برده و " تنها" کرده .

سلام مرا به تنهایی ات برسان و یادش بیاور که من با لبانی تشنه و اغوشی به وسعت هر چه که هست باز ، به انتظار امدنش هستم . به او بگو که حتما "تنهایی" ما شیرین تر از تنهایی من و توست . اگر تو بخواهی .

 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/2/13 و ساعت 8:11 عصر | نظرات دیگران()

1-     در حالی که هنوز هم خبری از "شرق" نیست ، تبلیغات "هم میهن" برای بازگشت اغاز شده است . اولین تبلیغ "هم میهن" را در " شهروند امروز" دیدم .

2-     محمد قوچانی در شماره اول "شهروند امروز" از راست مدرن سخن گفته بود . فکر نمی کنم از میان نیروهای سیاسی موجود ، حزبی به اندازه کارگزاران به تعریف راست مدرن نزدیک باشد .

3-     به نظرم اگر قرار باشد قوچانی و تیم همراهش دوباره به کار روزانه بازگردند – هر چند که بعید می دانم – به "هم میهن" خواهند رفت و نه " شرق" .


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در دوشنبه 86/2/10 و ساعت 9:0 صبح | نظرات دیگران()
   1   2      >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 5
مجموع بازدیدها: 197858
جستجو در صفحه

خبر نامه