سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هرگاه یکی از شما از چیزی که نمی داند، پرسیده شود، از گفتن «نمی دانم» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: چهارشنبه 103 اردیبهشت 5

تا به حال از کتاب­هایی که در سال جدید خوانده­ام، چیزی ننوشته­ام. باید بنویسم و خدا کند که حال تایپ کردن هم باشد تا چند مطلب دیگر را که حالی دست داده و نوشته­ام، در وبلاگ قرار دهم. اما، باز هم اول کتاب:

اولین کتاب، «تضاد دولت و ملت، نظریه­ی تاریخ و سیاست در ایران» است نوشته­ی دکتر محمد علی همایون کاتوزیان. کتاب را علی­رضا طیب در 412 صفحه ترجمه کرده و نشر نی منتشر ساخته است. چند سال پیش، با حسین به نمایشگاه رفته بودم و این کتاب، یکی از ارمغان­های آن­جا بود. راستش را بخواهید این 4 سال فرصت خوبی بوده برای تمام کردن کتاب­هایی که از قبل خریده بودم و مانده بود! هر چند امیدوارم دیگر تکرار نشود! از کتاب می­گفتم. دکتر کاتوزیان استاد دانشکده شرق شناسی دانشگاه آکسفورد است و نظریه­ی حکومت خودکامه در ایران را به کمک 11 مقاله، در این کتاب توضیح می­دهد. برای شناخت سرشت سیاست در ایران کتاب خوبی است، که البته بیشتر بر دوران بعد از مشروطه، تمرکز دارد.

کتاب دوم، یکی از کتاب­های بسیار معروف و البته مرجع در علوم انسانی است. «ایران بین دو انقلاب» نوشته­ی پروفسور یرواند آبراهامیان را احمد گل­محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ترجمه کرده­اند. کتاب را نشر نی در 709 صفحه منتشر کرده است و مترجمان آن را به دکتر حسین بشیریه تقدیم کرده­اند. استاد بزرگی که در همین سال­ها، از ایران هجرت کرد. آبراهامیان دوران قاجار و انقلاب مشروطه، دوران رضا خان و ماجراهای سرنگونی او در شهریور 1320 و در پایان، دوران محمد رضا شاه را تا کودتای 28 مرداد 1332 و سپس پیروزی انقلاب اسلامی را بررسی می­کند. به دوران تثبیت حکومت پهلوی در سال­های 42 تا 57 اشاره می­کند و توسعه­ی اجتماعی و اقتصادی را در کنار توسعه نیافته­گی سیاسی، عامل اصلی سقوط سلطنت پهلوی می­داند. کتاب بسیار خواندنی است و حیف است که جوان امروزی، آن را نخواند. این را هم بگویم که پروفسور آبراهامیان، استاد ایرانی تاریخ کالج باروک دانشگاه نیویورک است.

اما وعده داده بودم که از «روز اول عشق» بنویسم. این سه­گانه­ی محمد محمدعلی را نشر کاروان منتشر کرده است. بخش اول به «آدم و حوا» اختصاص دارد و 281 صفحه است. کتاب دوم «مشی و مشیانه، داستان آفرینش نخستین زن و مرد در اساطیر ایرانی» نام دارد و 226 صفحه است. بخش سوم این سه­گانه هم که به نظر من، بهترین و زیباترین بخش آن است، عنوان «جمشید و جمک، سرگذشت جمشید شاه، نخستین پادشاه آریاییان» را بر پیشانی دارد و 275 صفحه است. محمدعلی داستان آفرینش را بسیار زیبا و بر پایه­ی عشق بنا می­کند و گناه نخستین را به یاد ما فرزندان آدم می­آورد. متنی را می­نویسم که در پشت جلد بسته­ی مجموعه، نوشته شده است تا کمک کند به کمی آشنایی بیشتر:

«راویان قصه­های سه­گانه روز اول عشق، زنانی هستند که در کنار قهرمانان بزرگ می­زیسته­اند و تاکنون به چشم نمی­آمده­اند. اما نقش آنان چه بسا بسیار مهم و حضور آنان در تحقق اسطوره بسیار مؤثر بوده است. چرا که در کنار هر مرد بزرگ و خداگونه، زنی، همسری، می­زیسته در شأن و منزلت او، که خود عاشقی بی­نظیر بوده است. اقلیما، دختر حوا قصه­ی آدم و حوا را روایت می­کند، مشیانه از جفت و همسرش مشی می­گوید و جمک سرگذشت برادر و همسر خود جمشید را نقل می­کند.»

از «آیین» هم بنویسم و این پست طولانی و به احتمال حوصله سر بر را تمام کنم. شماره 19 و 20 «آیین» همان شماره­ی ویژه­ی نوروز است، که در 192 صفحه منتشر شده است. در بخش تأملات ایرانی این شماره، موضوع انقلاب، اصلاحات و انتخابات، مورد بررسی قرار می­گیرد. مقاله­های دکتر سعید حجاریان، دکتر حمید رضا جلایی­پور و مهندس عباس عبدی در این بخش بسیار خواندنی هستند. در بخش جامعه و انتخابات، مقاله­ای خواندنی از سید محمد خاتمی در تبیین اصلاحات، چاپ شده است. بخش اندیشه­ی این شماره، مثل همیشه حاوی مقالاتی خواندنی است که به نظرم نوشته­های دکتر مصطفی ملکیان و دکتر سروش دباغ از باقی، بهتر بودند. بخش­های ماه­نو، تجربه ایرانی، زنان و خیلی دور، خیلی نزدیک، باقی مطالب این شماره را تشکیل می­دهند.


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/4 و ساعت 10:26 صبح | نظرات دیگران()

خبر انصراف خاتمی از رقابت­های انتخاباتی ریاست جمهوری دهم با آن­که قابل پیش­بینی بود، اما شاید به دلیل نحوه و زمان اعلام آن، شوک­آور هم بود. برای خود من که از مدت­ها پیش گمانم بر این بود که میرحسین موسوی کاندیدای نهایی اصلاح طلبان است، این نوع کناره گیری به راحتی قابل هضم نبود چه برسد به طرفداران دو آتشه و اعضای ستاد 88 و بچه­های موج سوم. به هر حال به نظرم می­رسد که علاوه بر این­که سید محمد خاتمی به قول خود اخلاقی عمل کرد و قرار پیشین خود را زیر پا نگذاشت، رفتارش عاقلانه هم بود. هم به این دلیل که در مقابل او، جبهه­گیری­ها بسیار زیاد است و به طور قطع نخواهند گذاشت تا آن­گونه که می­خواهد کار را پیش ببرد و هم به این دلیل که به اجماع اصلاح طلبان کمک بزرگی کرد. تنها مشکل این است که بتوان آن جوانان علاقه­مند را هدایت کرد و ضرورت­ها و شرایط موجود را برایشان به درستی تبیین کرد. تنها مشکل این است که عاقلانه رفتار کرد و کمی آرمان­گرایی را با واقعیت­ها تطبیق داد، که چاره­ای هم جز این نیست.

چند شب پیش دوستی برایم SMSی فرستاد. می­گفت که به شماره­ای SMS بزنیم و به آن بگوییم: khatami beman. اضافه می­کرد که این آخرین فرصت است و تلاش برای انصراف سید از انصراف! کاری نکردم. موافق نبودم با این کار. چند دقیقه بعد، همان دوست تماس گرفت. می­گفت که این پیام را برای 40 نفری ارسال کرده است. صحبت کردیم و من به او می­گفتم که شاید کاندیدای آرمانی ما، سید باشد البته آن هم با هزار اما و اگر. اما واقعیت را باید در نظر داشت و از این حیث، میر حسین موسوی و حتا کروبی بر خاتمی ارجحیت دارند. می­گفتم که این هم مهم است که این دو نشان داده­اند بیش از آن یکی، مرد سیاست هستند و خب سیاست هم به چنین مردانی نیاز دارد. او هم از دغدغه­ها می­گفت و باورهایمان. راست می­گفت که نخست وزیر دوران جنگ در سخنرانی­اش در نازی­آباد بسیار کم و تقریبا هیچ از آرمان­ها و باورهایی که ما با آن ساخته شده بودیم، نگفت. حرفش را قبول داشتم. تنها به این اشاره کردم که باید به نفرات تیم همراه و کابینه اندیشید که آن­ها می­توانند چنین کمبودی را جبران کنند. بماند که هر سخن جایی دارد و هر نکته مقامی و شاید هم در نازی­آباد از دموکراسی گفتن و حرفی از اقتصاد نزدن، کج سلیقگی باشد.

این را هم اضافه کنم که شرایط بسیار پیچیده­تر از این حرف­ها است و راستش را بخواهید، نمی­شود و نمی­توان هر چه را که آدمی می­داند و یا به آن می­اندیشد، بر زبان بیاورد. که در غیر این صورت، می­شد حرف­های دیگری هم زد و بسیار بهتر دلیل آورد و تحلیل کرد. یاد گرفته­ام که در میان کتاب­ها و یادداشت­های روزنامه­ها و سایت­ها و وبلاگ­ها، تنها باید به دنبال نشانه­ای بود. باقی راه را باید خود رفت و تنها به وقت عمل، کاری کرد ...

شاهد هم، همین ملی شدن صنعت نفت و نام­هایی که از تاریخ بر جای مانده­اند و نام­هایی که تبلیغ می­شوند. خیابان­هایی که نام می­گیرند و میدان­هایی که بی­نام می­مانند! تاریخی که ساخته می­شود تا باز به یاد «1984» جورج اورول، از مردانی بگوییم که در حال، نه به فکر ساخت فردا، که به فکر اصلاح و گاه حتا ساختن گذشته­اند! اگر دوست خوبم «رضا» باز بر من خرده نگیرد!!


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/12/29 و ساعت 9:50 صبح | نظرات دیگران()

جواب دادن به کامنت دوستان و به این بهانه، پستی را نوشتن و وبلاگ را به روز کردن، از آن کارهاست. شاید اما این هم جالب باشد که بیشتر از این کامنت­ها که البته کم نوشته می­شوند، صحبت و گفت­وگوی حضوری و تلفنی و البته SMSی در مورد این نوشته­ها برایم پیش می­آید و رفقا و دوستان، گاه و بی­گاه مرا مورد لطف­شان قرار می­دهند. عیبی که ندارد هیچ، گله هم نه می­توان و نه باید کرد. اما، این چند خط بهانه­ای است تا باز هم به بهانه­ی پاسخی به کامنت دوستی به نام عباس، -- که البته ایشان را نمی­شناسم -- که برای دو یادداشت آخر من مطالبی را نوشته­ است، کمی شفاف­تر سخن بگویم و شاید بتوان گفت مواضعم را روشن کنم.

کامنت این دوست را نمی­نویسم. اما پاسخ می­دهم که من نه عاشق سرمست خاتمی هستم و نه مخالف سرسخت احمدی­نژاد.

 کتمان نمی­کنم که سید را دوست دارم، اما او را بیشتر یک اندیشمند می­دانم تا سیاستمدار. ارزش­های مورد قبول او را باور دارم و می­ستایم و این لابد دلیل بر آن نیست که به شیوه­ی دوران ریاست جمهوری او نقدی نداشته باشم. بماند که از کجای «آزادی در قفس» می­توان بوی عشق و عاشقی را استشمام کرد. این را هم بگویم که آن عکس گوشه­ی سمت راست صفحه­ی وبلاگ، خود به مدد هنر عکاس، به نیکی گویای منظور است. که اگر قصد نمایش دادن عکسی از سید بود – که البته اشکالی هم ندارد – هزاران تصویر زیباتر یافت می­شد.

در مورد رئیس جمهور فعلی هم، باز کتمان نمی­کنم که بسیاری از عقاید و اقدام­های ایشان را نمی­پسندم. اما او را مردی نیک، صالح، شجاع و دارای بسیاری صفات نیک اخلاقی دیگر می­دانم. و این­ها هیچ کدام به معنای مخالفت سرسختانه نیست. که مگر اصلا، چون منی، توان آن عاشقی و این مخالفت را دارد!؟ که مگر اصلا در چنین مقامی هست؟

دیگر این­که من تعریفی از آزادی، ارایه نداده­ام. تنها و تأکید می­کنم تنها، سیر ماجرایی کوتاه را نوشته­ام و نقل قول­هایی کرده­ام از شخصیت­هایی واقعی. قضاوت هم حتا نکرده­ام و دیده­اید و خوانده­اید که آن را به بعد واگذار کردم، به بازتابی که از این پست، به دستم می­رسد ...

بگذارید در مورد خصوصی­سازی هم این را بگویم که اگر تنها سرکی کوچک به اصل 44 قانون اساسی بزنید و بعد سیاست­های ابلاغی همین اصل را بخوانید، خوب می­بیند که چگونه قانون اساسی به شکلی خلاف آن تفسیر شده است تا راه برای شکوفایی اقتصاد مملکت باز شود. و آن وقت لابد، به خصوصی سازی گیر نخواهید داد!

و مطلبی کوتاه در مورد کامنت همین دوست بر «همیشه از عشق سخن باید گفت». کاش کتاب­ها را می­خواندیم. کاش می­خواندیم و به این راحتی قضاوت نمی­کردیم.

شاید بگویید که یک کامنت چند خطی، یک جواب این چنینی می­خواهد؟ حق دارید. این­ها همه را گفتم تا این را بگویم که درد ما در این­گونه مطلق­انگاری­هایی است که در روح آن کامنت­ها در مورد آقا عباس و در ظاهر همان­ها در مورد نوشته­های من می­بینید. و این سخت خطرناک است. رها کردن نسبیت در دو روزه­ی دنیا و مطلق انگاری و در نهایت، فهم و باور خود را در هاله­ای از تقدس فرو بردن، سخت، بسیار سخت، خطرناک است. باشد که خداوند ما را در زمره­ی آگاهان قرار دهد ... 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/12/1 و ساعت 9:22 عصر | نظرات دیگران()

ساعت دوازده ظهر با اصغر قرار داشتم در چهار راه قصر. چند دقیقه­ای دیر آمد. می­خواست که از عابربانک پول بگیرد. به سمت عباس آباد آمدیم و تا چهارراه سهروردی، دو تا از بانک­های دولتی را امتحان کردیم و هر دو بی­نتیجه. از بانکی خصوصی پول گرفتیم. نام بانک­ها را هم نمی­نویسم تا نه تبلیغ شود و نه تخریب! سوار تاکسی شدیم به مقصد ایستگاه متروی بهشتی. به نزدیک مصلی رسیده بودیم. گفتم: « راستی، چرا رئیس جمهور نخواسته که این پروژه­ی مصلی نیمه تمام را تمام کند؟» اصغر نیشخندی زد و گفت: « وقت هست. گذاشته است برای دور بعدی» گفتم که کار به دور بعد نمی­رسد. راننده­ی تاکسی گفت: «گذاشته است برای قالیباف. او می­آید و تمام می­کند.» گفتم: « اصولگراها جرأت نمی­کنند که با آمدن خاتمی، دو کاندیدا به صحنه بیاورند.» اصغر پرسید که مگر آمدن خاتمی قطعی شده است و من گفتم که اعلام کرده آمدنش را. راننده هم نیشخندی زد و فحشی داد به دخترها و پسرها و گفت: «جوان­ها به خاتمی رأی می­دهند. به آن­ها آزادی داده بود.» من گفتم که به هر حال از این وضعیت بهتر بود و ماند در دلم که هیچ دوره­ای خالی از اشکال نیست. این­جا بود که راننده­ی تاکسی، تیر خلاص را شلیک کرد. گفت: « چه فایده! آزادی در قفس!» جواب کوتاهی به راننده دادم که آن را فعلا این­جا نمی­نویسم. تا شما چه بخواهید ... به مصلی رسیدیم و پیاده شدیم ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/11/24 و ساعت 5:42 عصر | نظرات دیگران()

حدود 9سال پیش، وزیر ارشاد دولت اول خاتمی، دکتر مهاجرانی در مجلس پنجم استیضاح شد. آن استیضاح به دلیل مطالب بسیار مهم مطرح شده در آن که نشان دهنده­ی دو دیدگاه بسیار متفاوت در مورد فرهنگ بود و البته به دلیل ترکیب مجلس پنجم و رأی اعتماد گرفتن کسی چون مهاجرانی از مجلسی با آن ترکیب، تاریخی شد. همان سال – 1378 -- کتاب «استیضاح» مهاجرانی را به واسطه­ی یکی از اقوام – که از قضا، کیهان خوان بود و هست! – تهیه کردم. کتاب را خواندم تا این­که 9 سال گذشت ...

هفته­ی گذشته، شاید سرم درد گرفته بود که دوباره به سراغ این کتاب رفتم. برخی از کتاب­ها را باید بعد از چند سال خواند و دوباره قضاوت کرد. سال گذشته هم البته اتفاقی دیگر در این زمینه افتاد. همکار مهربانی که سال­ها سابقه­ی خدمت داشت، شدید مخالف دکتر بود و سخن من را که گاه از سایت او نقل قولی می­کردم، تاب نمی­آورد. دیدم که فایده­ای ندارد. قراری گذاشتیم که «استیضاح» را برایش بیاورم تا بخواند و بعد از آن با هم صحبت کنیم. کتاب را در روزنامه پیچاندم و تحویلش دادم. هفته­ای گذشت. روزی که کتاب را برایم آورد، باور کرده بود که تنها کیهان خواندن، چاره­ی کار نیست ...

بگذریم. تنها این را بگویم که یکی از موارد مطرح شده توسط استیضاح کنندگان، نوشتن مقاله­ی «مذاکره مستقیم» است در رابطه با آمریکا. امروز اما، لابد خبر دارید از نامه­نگاری­های رسمی و پیام دادن­های با چشم و ابرو! دیگر این­که کارگردانانی که فیلم­هایشان دلیل بر استیضاح مهاجرانی بود، تنها با گذشت چند سال، مجری و برنامه­ساز تلویزیون می­شوند و روزنامه­نگاری که دوره دیده­ی اسراییل است – به قول آقایان البته! – سال­ها پیش از همکاری با دکتر، به همکاری با کسالت! دعوت می­شود. گفتم که سرم درد گرفته بود که دوباره به سراغ این کتاب رفتم! راستی کتاب 541 صفحه­ای است و ناشر آن اطلاعات.

کتاب دیگری هم از دکتر سید جواد طباطبایی خوانده­ام. «زوال اندیشه­ی سیاسی در ایران» با زیر عنوان «گفتاری در مبانی نظری انحطاط ایران» را نشر کویر منتشر کرده است و نزدیک به 400 صفحه است. دکتر از یونان باستان و سقراط و افلاطون و ارسطو شروع می­کند و با ورود به ایران بعد از اسلام، تاریخ اندیشه­ی سیاسی را تا یورش مغولان و آغاز دوران انحطاط ایران، پی می­گیرد. برخی از مطالب کتاب، هم پوشانی­هایی با کتاب قبلی که از دکتر معرفی کرده­ام دارد و به نوعی دو کتاب، مکمل یک­دیگرند. کتاب به خوبی نشان می­دهد که چه بوده­ایم و چه شده­ایم ...

دست آخر آن­که، شماره­ی 17 و 18 «آیین» را خوانده­ام. در بخش «تأملات ایرانی» این مجله، موضوع اصلاحات در کدام­سو؛ جامعه یا دولت؟ به نقد گذاشته شده است و کسانی چون یوسف اباذری، محمد جواد غلامرضا کاشی، سید علی­رضا بهشتی، محمد رضا تاجیک، حسین سلیمی، سعید حجاریان و مصطفی تاج­زاده در آن مطلب نوشته­اند که شاید بتوان «لگالیسم و پارلمانتاریسم» حجاریان را خواندنی­ترین آن­ها دانست. مقالاتی از سید محمد خاتمی، محمد رضا خاتمی، مصطفی معین محسن امین­زاده، هادی خانیکی و محمد مجتهد شبستری به همراه مصاحبه­ای با ذکتر ناصر هادیان از دیگر مطالب خواندنی «آیین» هستند. در بخش «اندیشه» هم، علاوه بر مقاله­ی بسیار خواندنی مصطفی ملکیان، ابوالقاسم فنایی در نقد نظریه­ی دکتر سروش در مورد وحی، مطلبی بسیار عالی نوشته است.


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/11/11 و ساعت 5:8 عصر | نظرات دیگران()

قرار بود که بنویسم. در طول هفته هم، کم ننوشته بودم. اما نمی­دانم چه شده که حالا که باید نوشت و در وبلاگ قرار داد، نمی­نویسم. اوضاع چندان خوب نیست. قرار بود که به مسافرتی بروم و همراه آن مسافرت، وعده را وفا نکرد. خلاصه این که انگار، روزگار چندان بر وفق مراد نیست.

در این هفته، شخصی که دارای مقام بالای نظامی در کشور است و البته حجم بدن او بیشتر به مکعب مستطیل شبیه است تا چیز دیگر، افاضاتی در رابطه با انتخابات و احمدی­نژاد داشته است و غیر مستقیم، اصلاح طلبان را نواخته است. این صحبت­ها را لابد خوانده­اید و جواب آتشین کروبی را هم. به مزخرفات این مکعب مستطیل و این­که حرف­هایش بیشتر در انتخابات به نفع اصلاح طلبان خواهد بود تا اصول­گرایان – البته اگر اصلاح طلبی بماند!-- کاری ندارم.

 درد از این­جا هم شاید نباشد که چرا کسی، نظارتی نمی­کند و سخنی نمی­گوید که داشتن چنین انتظاری و بهتر بگویم، امید به ثمربخش بودن آن سخن فرضی و گفته نشده، خود کار بیهوده و عبثی است. درد از این تاریخ بی­سرانجام و این تکرار مکرر است که هنوز زمین و سرزمین خویش را آباد نکرده، به رهبری و نجات جهان می­اندیشیم. که اگر چون منی، کار خویش را درست انجام می­دادم، در همان محدوده­ی کوچک و یا بزرگ مسؤولیتم، دنیای ما این­گونه نبود.

 درد شاید از این باشد که همچنان چوب وظیفه را بر سرمان می­کوبند، بی آن­که به حق خود بیاندیشیم ... و نمی­دانیم انگار که ابتدای راه پیشرفت، باور محق بودن آدمی است ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/11/11 و ساعت 3:25 عصر | نظرات دیگران()

به نظرم خواسته و ناخواسته این یادداشت هم به دُم، مربوط شود! می­خواهم از خواندنی­هایم بنویسم. هر چند که برایم بنویسید، جنجالی کتاب می­خوانم و من آن­گونه که باید متوجه منظورتان نشوم که لابد همین مانده که در میانه­ی این همه چاپ نشدن کتاب­ها و بد ترجمه شدن و سانسور به بهانه­ی ابتذال – معنای ابتذال هم عوض شده البته، به فرهنگ لغت مراجعه کنید، بد نیست!--  و از این­ها همه بدتر، نخواندن­ها، همین چهار کتاب هم جنجالی تلقی شوند و لابد خواندنشان ممنوع! من درک نمی­کنم واژه­هایی را که کتابی را مضر معرفی می­کنند. خوش­بینانه این است که بگویم، دوستان نمی­دانند و متوجه نشده­اند. بدبینانه­اش را هم نمی­نویسم!

دو کتاب خوانده­ام که به نظرم نوشتن از آن­­ها، کمی طولانی شود. بیشتر البته سعی می­کنم از متن خود کتاب­ها بنویسم تا فضا، بهتر تداعی شود. اولین کتاب، «سمفونی مردگان» است. رمان بسیار زیبای عباس معروفی که برنده جایزه­ی سال 2001 بنیاد انتشارات فلسفی سورکامپ شده است. از معروفی، که به واقع استاد است، «سال بلوا» و «پیکر فرهاد» را پیش از این­ها خوانده بودم. انتشارات ققنوس در پشت جلد این رمان 350 صفحه­ای نوشته است:

« ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تیرماه سال 1325. ساعت سر در کلیسا سال­ها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می­گردد و ویرانی به بار می­آورد.

سمفونی مردگان، رمان بسیار ستوده شده­ی عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می­کشند و در جنون ادامه می­یابند. در وصف این رمان بسیار نوشته­اند و بسیار خواهند نوشت؛ و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک­تک مخاطبان را می­طلبد: کدام یک از ما، آیدینی پیش­رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه­اش درآورده­ایم، به قتلگاهش برده­ایم و با این همه او را جسته­ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده­ایم. کدام یک از ما؟» اگر رمان خوان باشید و کتاب را بخوانید، به من حق می­دهید در اعتقاد به آن­چه که در مورد دراز بودن دُم، گفتم.

کتاب دوم هم از نویسنده­ای است که او هم جنجالی است. «درآمدی بر تاریخ اندیشه­ی سیاسی در ایران» را خوانده­ام. دکتر سید جواد طباطبایی در این کتاب به ریشه­های سیاست در ایران می­پردازد. از اندیشه­های نظام­الملک طوسی می­گوید که در عین سیاستمدار بودن، پایه­گذار سلطنت مطلقه می­شود و از امام محمد غزالی که ظل­ا... بودن سلطان و واجب بودن اطاعت از او را نهادینه می­کند. سید جواد هم عقیده با دکتر شریعتی است که غزالی با کُشتن فلسفه، کمر به قتل علم وعقل در ایران می­بندد و زمینه­ی انحطاط ایران را فراهم می­سازد. کتاب، سخت دردناک است. از حکم واجب بودن قتل شیعیان و گوشه­نشینی و رها کردن دنیا به بهانه­ی عرفان می­گوید و اشک آدم را درمی­آورد. دکتر طباطبایی اشاره­ای می­کند به دوران صفویه و می­نویسد:

« در شرایطی که از دیدگاه تاریخ اندیشه در سده­ی پانزدهم و نیمه­ی نخست سده­ی شانزدهم، نظریه پردازان بزرگی مانند اراسموس روتردامی، تامس مور، مارتین لوتر، ویتوریا و نیکلا ماکیاولی شالوده­ی نظری استواری برای دوران جدید فراهم می­آوردند، اهل نظر و فرمانروایان دنیای اسلام خیال خام تجدید خلافت را در سر می­پختند.» سید جواد طباطبایی در صفحه­ی آخر کتاب 270 صفحه­ای خود نتیجه­گیری می­کند که:

« درست در زمانی که مغرب زمین با تکیه بر اندیشه­ی نوین و شیوه­های نوین اندیشیدن درباره­ی عالم و آدم از خواب گران سده­های میانه بیدار می­شد، ایران زمین به همراه مجموعه­ی کشورهای حوزه­ی تمدن و فرهنگ اسلامی در سراشیب سقوطی که با حمله­ی مغولان آغاز شده بود، به جای رویارویی با چالش مغرب زمین به تنش بی­سرانجام در درون کشورهای اسلامی رانده شد و تا زمان فراهم آمدن مقدمات نهضت مشروطه خواهی و حتا پس از آن به هبوط مقاومت­ناپذیر خود ادامه داد.»

دیگر نیاز به توضیح ندارد. دیگر کنار هم چیدن را نیز طلب نمی­کند. باید خواند و عمل کرد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 87/11/5 و ساعت 7:0 صبح | نظرات دیگران()

داستان سید حسن مدرس و محدوده­ی دُم رضاخان را لابد شنیده­اید. این را داشته باشید تا پایان این پست و شاید هم پست بعدی!!

1- به دنبال این می­گشتم که منبع پشتیبان رادیو زمانه را بیابم. در جست­وجوی اینترنتی، به سایت -- که البته می­گویند به­جایش باید گفت: ایستگاه!--  ویکی­پدیا رسیدم. خلاصه این­که، گویا وابسته به دولت هلند است و با بودجه­ای مصوب از پارلمان هلند، شروع به کار کرده است. در آن­جا نوشته بود که کسانی چون نیک­آهنگ کوثر و عباس معروفی و ... با این رادیو همکاری می­کنند. و درست این­جا بود که یکی از همان افرادی که برای به راه راست هدایت شدن چون منی، سخت دلسوزند، آهی از نهاد برآورد که لابد معروفی، چنین است و چنان. منبع اطلاعات ما هم شده کیهان!

2- باز لابد می­دانید که « نود» فردوسی­پور، جنجالی شده است و سازمان تربیت بدنی نامه می­نویسد و دستور تحریم می­دهد. تحریم کردن رسانه هم در دنیای امروز ما، سخت خنده­دار است. یاد مسعود بهنود می­افتم و علی­اکبر قاضی­زاده، که در این­ لحظه­های تاریخی، باید حتما نظرات آنان را خواند. جالب اما، استدلال­های سازمان است. این­که فردوسی­پور برخلاف ارزش­های اسلام و نظام و خون شهدا و ... -- تو بگو، هر واژه­ی مقدس دیگری که به ذهن بیاید – فعالیت می­کند و برگزاری مسابقه­ی SMSی خلاف شرع است!

3- وقتی حتا کسی چون فردوسی­پور و برنامه­ای چون « نود» هم تحمل نمی­شود، حتا آن­گونه که صدای اعتراض کامران نجف­زاده را هم بلند می­کند، چه انتظاری می­توان داشت از تحمل دیگرانی چون معروفی و... دوستان ما از تاریخ درس نمی­گیرند که پادشاهان زمانه­ی حافظ و سعدی و فردوسی از یاد رفته­اند و اینانند که جاودانه­اند. درس نمی­گیرند و شاید هم نمی­گیریم که حرمت فرهنگ و ادب، بس بالاتر از این دو روزه دنیای سیاست است، حتا اگر رنگ و لعابی به ظاهر دینی داشته باشد. راستی اگر قرار بود که به شعرهای مولانا و دیوان شمس و غزل­های حافظ، امروز مجوز چاپ بدهند، به نظرتان چیزی از نام این بزرگان، به ذهن ما مانده بود؟ با این همه باز هم سانسور می­کنیم و ای کاش فقط همین بود که به ساده­گی، تکفیر می­کنیم کسانی را که برخلاف ما می­اندیشند. حواسمان نیست، حواسمان نیست که چه­ها و که­ها می­مانند و چه­ها و که­ها از یاد می­روند. که اگر این­گونه نبود، نوبت به امروزیان نرسیده بود ...

این همان داستان محدوده­ی دُم است. هر جا که پا می­گذاری، دُم سیاست را می­بینی که دنیاداری، انگار سخت شیرین است ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/11/4 و ساعت 10:50 صبح | نظرات دیگران()

می­خواهم بنویسم و حال و حوصله­ای ندارم. از چه باید نوشت هم، خوب نمی­دانم. با آرش به دانشگاه رفته بودیم. بچه­ها را دیدم. مصطفی و امین و آرش و سجاد و احمد وکمال و...  کارمان در ساختمان اداری دانشگاه بود و در این میان هم چند تایی از اساتید دانشکده خودمان و چند نفری هم از مسؤولین اداری دانشگاه را دیدیم. همین الان به نظرم رسید که مثل گاو پیشانی سفید بودیم. – البته با عذرخواهی از آرش! – قرار بود که بی­سر و صدا برویم و کارمان را انجام دهیم و برگردیم. اما انگار که جار زده شده بود آمدنمان. همه گرم احوال­پرسی و یاد ایام. زندگی در گذشته­ای انگار بی­پایان ...

به مسجد رفتیم و نماز خواندیم. بعد از نماز کمی دورمان شلوغ شده بود و همین جلب توجه می­کرد. بعد هم به دیدار یکی از اساتیدمان رفتیم. کمی گپ زدیم و من پیش­بینی کردم در نهایت، از میان خاتمی و میرحسین موسوی، یک نفر کاندیدا خواهد شد و کروبی در طی یک برنامه­ریزی حساب شده به کنار خواهد رفت. استادمان می­گفت که خوش­بینانه است تحلیل من و دلایلم. خودم هم قبول داشتم!

بچه­ها در حال ناهار خوردن بودند و ما به انتظار تا بعضی از آن­ها را ببینیم. ناهار را در دانشگاه نخوریم. بعد از ظهر بود که با دو آرش! به رستورانی رفتیم و مهمان یک آرش! شدیم. به فردوسی رفتیم و کاری را انجام دادیم. بعد از کلی گپ زدن، از هم جدا شدیم. یک آرش به چهار راه استانبول رفت و دیگری به آزادی. من هم در دروازه­ دولت، با احمد قرار گذاشتم و او را دیدم. بعد از چند سال، صحبتی گرم کردیم و قدمی زدیم و عصرانه­ای خوردیم که برای من شام شد و برای او ناهار بود ...

این­ها را برای چه نوشتم، نمی­دانم. اما این­که چه سودی دارد خواندنشان را می­دانم. ما یاد گرفته­ایم – و چه بد است!! – که یک حرف را در هزار لفافه بزنیم  تا لابد، راه گریزی داشته باشیم از درد تاریخی کشورمان.

دیگر آن­که، فردای آن روز، خاتمی گفت که از میان او و میر حسین، یک نفر کاندیدا خواهد شد. همین جا هم بگویم که در آن تحلیل هم معتقد بودم، کاندیدای نهایی اصلاح طلبان، میر حسین موسوی است. با آن­که این هم خوش­بینانه است اما تا حالا، یک – هیچ به نفع من استاد عزیز ...    


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/10/27 و ساعت 1:18 عصر | نظرات دیگران()

احساسی شبیه به یک ماشین کتاب­خوانی دارم! اگر چنین ماشینی وجود داشته باشد، البته! این روزها، شاید تنها خوبی این زندگی، در همین کتاب خواندن­ها باشد. در زندگی­ای که هیچ دلخوشی در آن وجود ندارد و امیدی هم. حرف هم فقط در زندگی شخصی نیست، که با آن می­توان سر کرد و البته ساخت. حرف از جامعه­ای است که دلخوشی و امید در آن مرده است، حتا اگر آمارهای رسمی دولت، سخن دیگری را در حافظه­ی تاریخ ثبت کنند. تنها حیف که این دوستان از یاد برده­اند که ما ایرانی­ها، حافظه­ی تاریخی ضعیفی داریم، که اگر این­گونه نبود، این همه تکرار نمی­کردیم و آزموده را بارها نمی­آزمودیم ...

شاید به مناسبت این روزها بود که بعد از مدت­ها، «شهید جاوید» را از کمدم در آوردم و خواندم. کتاب را از حسن به امانت گرفته بودم. همان طور که می­توان حدس زد، کتاب در خصوص امام حسین(ع) است و نوشته­ی آیت ا... صالحی نجف آبادی. در روزهای پیش از انقلاب، کتاب جنجالی می­شود و روحانیون به دو دسته در حمایت و رد آن تقسیم می­شوند. ساواک هم شروع به ماهی­گیری می­کند از این آب گل آلود. در سال­های بعد از انقلاب هم کتاب محجور واقع می­شود که به نظرم مواضع و عقاید سیاسی نویسنده­ دلیل این امر بوده است. راستی کتاب 536 صفحه است و چاپ انتشارات کویر.

کتاب دیگری خواندم از آلکسی دو توکویل. «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» را محسن ثلاثی ترجمه کرده است در 444 صفحه. بی هیچ توضیح اضافه­ای، 2 نکته را از کتاب نقل می­کنم:

« عموماً خطرناک­ترین لحظه برای یک حکومت بد، زمانی است که آن حکومت بخواهد روش­هایش را اصلاح کند.» و « از یک سوی، ملتی بود که عشق به ثروت و تجمل در میان آن هر روزه گسترش می­یافت و از سوی دیگر، حکومتی که از یک جهت پیوسته به این شوق دامن می­زد و از جهت دیگر، از تحقق آن جلوگیری می­نمود. همین تناقض مرگبار بود که مرگ رژیم پیشین را رقم زد.»

آخرین کتابی که می­خواهم از آن بنویسم، رمان معروف « سینوهه، پزشک مخصوص فرعون» است، نوشته­ی میکا والتاری فنلاندی. کتاب را ذبیح ا... منصوری ترجمه کرده و 1000 صفحه­ای است در دو جلد. گوشه­ای از مقدمه­ای را می­نویسم که سینوهه خود نگاشته است:

« علت این که مرا از مصر و شهر طبس تبعید کردند و به این جا فرستادند این است که من که در زندگی، همه چیز داشتم، می­خواستم چیزی به دست بیاورم که لازمه­ی به دست آوردن آن این است که انسان همه چیز را از دست بدهد. من می­خواستم که حقیقت حکم­فرما باشد و ریا و دروغ و ظاهرسازی از بین برود و نمی­دانستم که حکم­فرمایی حقیقت در زندگی انسان، امری محال است و هر کس که راست­گو باشد و با راست­گویی زندگی کند باید همه چیز را از دست بدهد و من باید خیلی خوشوقت باشم که هنوز ثروت خویش را حفظ کرده­ام.»

باز هم نیاز به توضیح بیشتر نیست. کنار هم که بچینی، پازل کامل می­شود ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/10/19 و ساعت 10:25 عصر | نظرات دیگران()
   1   2      >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 9
مجموع بازدیدها: 197905
جستجو در صفحه

خبر نامه