سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
اندوه خوردن نیم کهنسال شدن است . [نهج البلاغه]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

از مترو پیاده می­شوم. از کنار واگن مخصوص بانوان رد می­شوم و نگاهی به داخل واگن می­اندازم. البته اگر به این کار ایراد نگیرید! در نمای اول خانمی را می­بینم که که سررسیدی در دست، در حال خواندن چیزی است. از توجه دیگران، مشخص است که با صدای بلند می­خواند و در حال اطلاع رسانی خبری است.

نمای دوم از آنِ خانمی است که مشغول فروختن روسری است و عده­ای در کنارش جمع شده­اند و لابد انتخاب می­کنند. اما سومین نما، نمایی است که در آن دختری، روژلبی را بالا گرفته و باز به احتمال زیاد آن را به دوستش نشان می­دهد. هم قطار می­گذرد و هم من ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 88/2/31 و ساعت 10:12 عصر | نظرات دیگران()

رفیق خوبم محمد بینا، برایم نوشته است: « ... مهم حضور در انتخابات است. من نمی­گویم به چه کسی رأی بدهید ... ولی به کسی رأی بدهید که کاپشن [!!] به تن می­کند ... »

شاید تنها همین یک خط را از میان نوشته­اش، می­توانستم در «تخته سیاه» جای دهم. و باز شاید این اولین واکنش به کامنت یکتا، از طرف من باشد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 88/2/31 و ساعت 10:16 صبح | نظرات دیگران()

سخت دل­تنگ شده بودم برای نوشتن در «تخته سیاه». اما خواندن چند تایی از کامنت­های یادداشت­ها، مثل آب سردی بود بر سر اشتیاقم. کمی که گذشت با خودم گفتم که عیبی هم ندارد، خوب هم هست تازه. قصد ندارم دوباره این زمان کوتاه بودن را به بازخوانی کامنت­ها اختصاص دهم. تنها از دوستی که در پیامی خصوصی از من گله می­کند و من بی­اجازه­ی او، پیامش را عمومی می­کنم، خواهش می­کنم تا دست­کم، نامش را بنویسد تا بتوان شاید کمی از او دلجویی کرد. 

این­ها همه هم بماند. هفته­ی گذشته درگیر همایشی بودم که حدود 15 ساعت از وقت هر روزم را می­گرفت. این هفته هم سه باری به نمایشگاه کتاب رفتم .

بار اول برای گرفتن لیست کتاب­های مورد نظرم از انتشاراتی­های باز هم مورد نظر. بار دوم برای انتخاب کتاب برای کتاب­خانه­ی اداره و البته به دستور رؤسا. بار سوم هم با مصطفی و به قصد خرید کتاب. با خودم قرار گذاشته بودم که از نمایشگاه امسال فقط کتاب ادبی بگیرم و البته تا امروز هم موفق شده­ام. گفتم که دور سیاست و تاریخ و جامعه و فلسفه و خلاصه همه را خط بکشم تا به همه­ی این­ها برسم!

«مثنوی معنوی» و «کلیات شمس» و «هزار و یک­شب» را از «هرمس» خریدم. آن­چنان که دختر فروشنده با خوش­رویی دعوتم می­کرد به خرید از دفتر مرکزی انتشارات­شان و استفاده­ی همیشه­گی از تخفیف 20 درصدی. «بی­وتن» اثر رضا امیرخانی، «کافه پیانو» اثر فرهاد جعفری، «کتاب اوهام» از پل اُستر، «بحر در کوزه»ی دکتر عبدالحسین زرین­کوب و البته کتاب پرفروش «دا» از خانم نویسنده­ای که نامش را متأسفانه به یاد ندارم و کتاب هم پیش مصطفی است و نمی­توانم از روی آن نام نویسنده را ببینم، خریدهایم از نمایشگاه کتاب امسال بود.

دیروز هم باز با مصطفی به سینما رفتیم و «وقتی همه خوابیم» بهرام بیضایی را دیدیم. به نظرم فیلم خوب و جالبی بود و به خصوص از بازی­های قوی­ای برخوردار بود. این­ها همه در کنار هم، باعث شد تا کمتر از پیش فرصت خواندن و البته نوشتن داشته باشم. هر چند در همین مدت هم خواندن 3 کتاب را تمام کرده­ام و 3 کتاب دیگر را در دست خواندن دارم. از آن­ها هم، خواهم نوشت ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/25 و ساعت 3:36 عصر | نظرات دیگران()

در میدان آرژانتین هستم. به یاد خاطراتم از این میدان. رها می­کنم و می­گذرم ...

پژویی در جلوی پایم ترمز می­کند و می­گویم سیدخندان. راننده­ی جوان سری به موافقت تکان می­دهد. در جلوی ماشین را باز می­کنم و می­نشینم. چند متری جلوتر، 3 جوان دیگر هم­مسیرمان می­شوند. راننده می­پرسد که زیر پل می­رویم و من تأیید می­کنم. از پارکینگ بیهقی رد شده­ایم که انگار 3 جوان عقب ماشین از ارمنستان و تایلند و پاتایا صحبت می­کنند. راننده، شیشه­ی طرف خود را بالا می­دهد و بی­خیال سیگار می­شود. بحث گل انداخته است.

جوانان از تور یک هفته­ای ارمنستان می­گویند با 500 هزار تومان. راننده می­گوید که 2 سال پیش از میدان 96 نارمک با یک دستگاه اتوبوس به ارمنستان رفته است. 8 نفر بوده­اند و با هم خرج کرده­اند. در بهترین خیابان پایتخت و در پشت سفارت آلمان، خانه­ی 4 خوابه­ی لوکسی را کرایه کرده­اند. می­گوید که 2 هفته آن­جا مانده­اند و نفری 500 هزار تومان خرج­شان شده است. تأکید می­کند که با همه چیز! و چقدر بر روی این واژه­ی همه! اصرار دارد. در میان صحبت­هایش از من هم عذرخواهی می­کند البته!

کمی بعد، از مشروب­های آن­جا تعریف می­کند که سردرد نمی­آورد و این که یک­ماه دیگر، فصل رفتن به ارمنستان است و تمام آن خرج­ها با دیسکو و رستوران رفتن و البته همه چیز بوده است! می­گوید که دوستش به تایلند رفته و تعریف می­کند که آن­جا همه چیز ارزان است. در خیابان دستت را می­گیرند و می­برند! 

یکی از آن 3 جوان می­گوید امسال می­خواهم به تنهایی پاتایا را فتح کنم! باز هم راننده می­گوید که در مقابل ارمنستان، آدم به تایلند و پاتایا نمی­رود و از من عذرخواهی می­کند!

می­گویم قیافه­ی من این­قدر غلط انداز است؟! یکی از آن جوانان می­گوید که خیلی باحال گفتی! راننده می­گوید که آخر به نظرم شما از من بزرگ­تر هستید. به سهروردی رسیده­ایم. می­پرسم که مگر من چند ساله به نظر می­رسم؟ می­گوید که خودش متولد 60 است و من جواب می­دهم پس از من بزرگ­تر هستید. هر 4 نفر خوشحال می­شوند. راننده می­گوید که پس راحت باشید و همه چیز جور است!

یکی از آن 3 نفر می­گوید پس در ارمنستان، [...] و [...] اینا، قشنگ جور است؟ دیگری می­گوید که دیگر از ما که بزرگ­تر است. به منظور رعایت کردن می­گوید لابد. به تقاطع قندی و شریعتی رسیده­ایم. پیاده می­شوم و راننده باز عذرخواهی می­کند.

از کنار پارک اندیشه به سمت چهار راه قصر، راه می­افتم. فکر می­کنم و می­آیم. کمی مانده به چهار راه، پیرزنی را می­بینم که در میان سطل زباله، به دنبال نیازش می­گردد. به چهار راه که می­رسم، ماه را در آسمان می­بینم، قرص کامل. امشب، انگار که نیمه­ی ماه است ...     


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/11 و ساعت 4:58 عصر | نظرات دیگران()

و چه کلمه­ای هم. «دلواپسی» ...

 برایم نوشته­ای بعد از سلام، که: «دلواپست شده­ام، خبری بده». بخواهم امانت­داری کنم، باید بگویم که فینگلیش نوشته­ای. همان طور که من برایت می­نویسم. ساعت چند؟ فکر می­کنم 15 دقیقه­ای بعد از نیمه شب. و من، تنها، خواب.

نیم ساعتی بعد، به صدای زنگ تلفنی از دور دست، بیدار می­شوم. رفیقی است، سراغ از من می­گیرد و گله می­کند که چرا جواب تو را نمی­دهم. که انگار از او خواسته­ای که حال مرا بپرسد. می­گویم که تازه دیده­ام SMSی برایم آمده و هنوز آن را نخوانده­ام. می­پرسد که :«زنده­ای؟». می­گویم: «زنده­ی مُرده». صحبت­مان که تمام می­شود، برایت می­نویسم که خواب بوده­ام و متوجه نشده­ام و تمام. با خودم فکر می­کنم که این­ها که نوشته­ام، لابد در حکم خبر هستند. چند دقیقه­ای به انتظار به روی تخت دراز می­کشم و خبری از تو نمی­شود. برایت می­نویسم: «می­خوابم، باز هم سخت و سنگین. که انگار، این خواب، کیمیای دل است. در این زمانه­ای که نوشدارو را هم دریغ می­کنند حتا بعد از مرگ سهراب ...»

و من برمی­گردم به اول، به آغاز. و چه کلمه­ای هم، «دلواپسی». می­نشینم و به معنای این واژه فکر می­کنم. بویی از نگرانی را در آستین دارد. ردی از دوست داشتن. تکان دهنده است اگر لق­لقه­ی زبان نشود. دوست داشتنی است اگر پایدار نباشد. حسرت­آمیز است اگر از آنِ چون تویی باشد.

با خودم فکر می­کنم که از «دلی» می­گوید که انگار «پس» از واقعه­ای، حادثه­ای، رفتنی یا شاید حتا آمدنی، بودنی، شدنی، «وا» رفته است. شاید این گونه باشد. «دلی» که «پس» از چیزی «وا» رفته است و ترکیب این هجاها، کلمه را ساخته­اند، «دلواپسی».

اگر واژه­ها را به دقت برگزینی و اگر هم واژه را در معنای درست آن به کار بری و البته به شرط این­که، آن معنای درست و مورد نظر، در نزد مخاطب تو هم موجود باشد و به قولی دیگر، هر دو بر روی آن معنا، توافق داشته باشید، آن وقت، چه می­شود. چه هنگامه­ای می­شود ساخت با معنای «دلواپسی».


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/4 و ساعت 4:28 عصر | نظرات دیگران()

تا به حال از کتاب­هایی که در سال جدید خوانده­ام، چیزی ننوشته­ام. باید بنویسم و خدا کند که حال تایپ کردن هم باشد تا چند مطلب دیگر را که حالی دست داده و نوشته­ام، در وبلاگ قرار دهم. اما، باز هم اول کتاب:

اولین کتاب، «تضاد دولت و ملت، نظریه­ی تاریخ و سیاست در ایران» است نوشته­ی دکتر محمد علی همایون کاتوزیان. کتاب را علی­رضا طیب در 412 صفحه ترجمه کرده و نشر نی منتشر ساخته است. چند سال پیش، با حسین به نمایشگاه رفته بودم و این کتاب، یکی از ارمغان­های آن­جا بود. راستش را بخواهید این 4 سال فرصت خوبی بوده برای تمام کردن کتاب­هایی که از قبل خریده بودم و مانده بود! هر چند امیدوارم دیگر تکرار نشود! از کتاب می­گفتم. دکتر کاتوزیان استاد دانشکده شرق شناسی دانشگاه آکسفورد است و نظریه­ی حکومت خودکامه در ایران را به کمک 11 مقاله، در این کتاب توضیح می­دهد. برای شناخت سرشت سیاست در ایران کتاب خوبی است، که البته بیشتر بر دوران بعد از مشروطه، تمرکز دارد.

کتاب دوم، یکی از کتاب­های بسیار معروف و البته مرجع در علوم انسانی است. «ایران بین دو انقلاب» نوشته­ی پروفسور یرواند آبراهامیان را احمد گل­محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ترجمه کرده­اند. کتاب را نشر نی در 709 صفحه منتشر کرده است و مترجمان آن را به دکتر حسین بشیریه تقدیم کرده­اند. استاد بزرگی که در همین سال­ها، از ایران هجرت کرد. آبراهامیان دوران قاجار و انقلاب مشروطه، دوران رضا خان و ماجراهای سرنگونی او در شهریور 1320 و در پایان، دوران محمد رضا شاه را تا کودتای 28 مرداد 1332 و سپس پیروزی انقلاب اسلامی را بررسی می­کند. به دوران تثبیت حکومت پهلوی در سال­های 42 تا 57 اشاره می­کند و توسعه­ی اجتماعی و اقتصادی را در کنار توسعه نیافته­گی سیاسی، عامل اصلی سقوط سلطنت پهلوی می­داند. کتاب بسیار خواندنی است و حیف است که جوان امروزی، آن را نخواند. این را هم بگویم که پروفسور آبراهامیان، استاد ایرانی تاریخ کالج باروک دانشگاه نیویورک است.

اما وعده داده بودم که از «روز اول عشق» بنویسم. این سه­گانه­ی محمد محمدعلی را نشر کاروان منتشر کرده است. بخش اول به «آدم و حوا» اختصاص دارد و 281 صفحه است. کتاب دوم «مشی و مشیانه، داستان آفرینش نخستین زن و مرد در اساطیر ایرانی» نام دارد و 226 صفحه است. بخش سوم این سه­گانه هم که به نظر من، بهترین و زیباترین بخش آن است، عنوان «جمشید و جمک، سرگذشت جمشید شاه، نخستین پادشاه آریاییان» را بر پیشانی دارد و 275 صفحه است. محمدعلی داستان آفرینش را بسیار زیبا و بر پایه­ی عشق بنا می­کند و گناه نخستین را به یاد ما فرزندان آدم می­آورد. متنی را می­نویسم که در پشت جلد بسته­ی مجموعه، نوشته شده است تا کمک کند به کمی آشنایی بیشتر:

«راویان قصه­های سه­گانه روز اول عشق، زنانی هستند که در کنار قهرمانان بزرگ می­زیسته­اند و تاکنون به چشم نمی­آمده­اند. اما نقش آنان چه بسا بسیار مهم و حضور آنان در تحقق اسطوره بسیار مؤثر بوده است. چرا که در کنار هر مرد بزرگ و خداگونه، زنی، همسری، می­زیسته در شأن و منزلت او، که خود عاشقی بی­نظیر بوده است. اقلیما، دختر حوا قصه­ی آدم و حوا را روایت می­کند، مشیانه از جفت و همسرش مشی می­گوید و جمک سرگذشت برادر و همسر خود جمشید را نقل می­کند.»

از «آیین» هم بنویسم و این پست طولانی و به احتمال حوصله سر بر را تمام کنم. شماره 19 و 20 «آیین» همان شماره­ی ویژه­ی نوروز است، که در 192 صفحه منتشر شده است. در بخش تأملات ایرانی این شماره، موضوع انقلاب، اصلاحات و انتخابات، مورد بررسی قرار می­گیرد. مقاله­های دکتر سعید حجاریان، دکتر حمید رضا جلایی­پور و مهندس عباس عبدی در این بخش بسیار خواندنی هستند. در بخش جامعه و انتخابات، مقاله­ای خواندنی از سید محمد خاتمی در تبیین اصلاحات، چاپ شده است. بخش اندیشه­ی این شماره، مثل همیشه حاوی مقالاتی خواندنی است که به نظرم نوشته­های دکتر مصطفی ملکیان و دکتر سروش دباغ از باقی، بهتر بودند. بخش­های ماه­نو، تجربه ایرانی، زنان و خیلی دور، خیلی نزدیک، باقی مطالب این شماره را تشکیل می­دهند.


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/4 و ساعت 10:26 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 22
مجموع بازدیدها: 197913
جستجو در صفحه

خبر نامه