سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هرکس به جستجوی دانش برخیزد، فرشتگان بر وی سایه اندازند و در معیشتش برکت حاصل می شود و از روزی او کم نمی گردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 13

رفیق خوبم محمد بینا، برایم نوشته است: « ... مهم حضور در انتخابات است. من نمی­گویم به چه کسی رأی بدهید ... ولی به کسی رأی بدهید که کاپشن [!!] به تن می­کند ... »

شاید تنها همین یک خط را از میان نوشته­اش، می­توانستم در «تخته سیاه» جای دهم. و باز شاید این اولین واکنش به کامنت یکتا، از طرف من باشد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 88/2/31 و ساعت 10:16 صبح | نظرات دیگران()

سخت دل­تنگ شده بودم برای نوشتن در «تخته سیاه». اما خواندن چند تایی از کامنت­های یادداشت­ها، مثل آب سردی بود بر سر اشتیاقم. کمی که گذشت با خودم گفتم که عیبی هم ندارد، خوب هم هست تازه. قصد ندارم دوباره این زمان کوتاه بودن را به بازخوانی کامنت­ها اختصاص دهم. تنها از دوستی که در پیامی خصوصی از من گله می­کند و من بی­اجازه­ی او، پیامش را عمومی می­کنم، خواهش می­کنم تا دست­کم، نامش را بنویسد تا بتوان شاید کمی از او دلجویی کرد. 

این­ها همه هم بماند. هفته­ی گذشته درگیر همایشی بودم که حدود 15 ساعت از وقت هر روزم را می­گرفت. این هفته هم سه باری به نمایشگاه کتاب رفتم .

بار اول برای گرفتن لیست کتاب­های مورد نظرم از انتشاراتی­های باز هم مورد نظر. بار دوم برای انتخاب کتاب برای کتاب­خانه­ی اداره و البته به دستور رؤسا. بار سوم هم با مصطفی و به قصد خرید کتاب. با خودم قرار گذاشته بودم که از نمایشگاه امسال فقط کتاب ادبی بگیرم و البته تا امروز هم موفق شده­ام. گفتم که دور سیاست و تاریخ و جامعه و فلسفه و خلاصه همه را خط بکشم تا به همه­ی این­ها برسم!

«مثنوی معنوی» و «کلیات شمس» و «هزار و یک­شب» را از «هرمس» خریدم. آن­چنان که دختر فروشنده با خوش­رویی دعوتم می­کرد به خرید از دفتر مرکزی انتشارات­شان و استفاده­ی همیشه­گی از تخفیف 20 درصدی. «بی­وتن» اثر رضا امیرخانی، «کافه پیانو» اثر فرهاد جعفری، «کتاب اوهام» از پل اُستر، «بحر در کوزه»ی دکتر عبدالحسین زرین­کوب و البته کتاب پرفروش «دا» از خانم نویسنده­ای که نامش را متأسفانه به یاد ندارم و کتاب هم پیش مصطفی است و نمی­توانم از روی آن نام نویسنده را ببینم، خریدهایم از نمایشگاه کتاب امسال بود.

دیروز هم باز با مصطفی به سینما رفتیم و «وقتی همه خوابیم» بهرام بیضایی را دیدیم. به نظرم فیلم خوب و جالبی بود و به خصوص از بازی­های قوی­ای برخوردار بود. این­ها همه در کنار هم، باعث شد تا کمتر از پیش فرصت خواندن و البته نوشتن داشته باشم. هر چند در همین مدت هم خواندن 3 کتاب را تمام کرده­ام و 3 کتاب دیگر را در دست خواندن دارم. از آن­ها هم، خواهم نوشت ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/25 و ساعت 3:36 عصر | نظرات دیگران()

در میدان آرژانتین هستم. به یاد خاطراتم از این میدان. رها می­کنم و می­گذرم ...

پژویی در جلوی پایم ترمز می­کند و می­گویم سیدخندان. راننده­ی جوان سری به موافقت تکان می­دهد. در جلوی ماشین را باز می­کنم و می­نشینم. چند متری جلوتر، 3 جوان دیگر هم­مسیرمان می­شوند. راننده می­پرسد که زیر پل می­رویم و من تأیید می­کنم. از پارکینگ بیهقی رد شده­ایم که انگار 3 جوان عقب ماشین از ارمنستان و تایلند و پاتایا صحبت می­کنند. راننده، شیشه­ی طرف خود را بالا می­دهد و بی­خیال سیگار می­شود. بحث گل انداخته است.

جوانان از تور یک هفته­ای ارمنستان می­گویند با 500 هزار تومان. راننده می­گوید که 2 سال پیش از میدان 96 نارمک با یک دستگاه اتوبوس به ارمنستان رفته است. 8 نفر بوده­اند و با هم خرج کرده­اند. در بهترین خیابان پایتخت و در پشت سفارت آلمان، خانه­ی 4 خوابه­ی لوکسی را کرایه کرده­اند. می­گوید که 2 هفته آن­جا مانده­اند و نفری 500 هزار تومان خرج­شان شده است. تأکید می­کند که با همه چیز! و چقدر بر روی این واژه­ی همه! اصرار دارد. در میان صحبت­هایش از من هم عذرخواهی می­کند البته!

کمی بعد، از مشروب­های آن­جا تعریف می­کند که سردرد نمی­آورد و این که یک­ماه دیگر، فصل رفتن به ارمنستان است و تمام آن خرج­ها با دیسکو و رستوران رفتن و البته همه چیز بوده است! می­گوید که دوستش به تایلند رفته و تعریف می­کند که آن­جا همه چیز ارزان است. در خیابان دستت را می­گیرند و می­برند! 

یکی از آن 3 جوان می­گوید امسال می­خواهم به تنهایی پاتایا را فتح کنم! باز هم راننده می­گوید که در مقابل ارمنستان، آدم به تایلند و پاتایا نمی­رود و از من عذرخواهی می­کند!

می­گویم قیافه­ی من این­قدر غلط انداز است؟! یکی از آن جوانان می­گوید که خیلی باحال گفتی! راننده می­گوید که آخر به نظرم شما از من بزرگ­تر هستید. به سهروردی رسیده­ایم. می­پرسم که مگر من چند ساله به نظر می­رسم؟ می­گوید که خودش متولد 60 است و من جواب می­دهم پس از من بزرگ­تر هستید. هر 4 نفر خوشحال می­شوند. راننده می­گوید که پس راحت باشید و همه چیز جور است!

یکی از آن 3 نفر می­گوید پس در ارمنستان، [...] و [...] اینا، قشنگ جور است؟ دیگری می­گوید که دیگر از ما که بزرگ­تر است. به منظور رعایت کردن می­گوید لابد. به تقاطع قندی و شریعتی رسیده­ایم. پیاده می­شوم و راننده باز عذرخواهی می­کند.

از کنار پارک اندیشه به سمت چهار راه قصر، راه می­افتم. فکر می­کنم و می­آیم. کمی مانده به چهار راه، پیرزنی را می­بینم که در میان سطل زباله، به دنبال نیازش می­گردد. به چهار راه که می­رسم، ماه را در آسمان می­بینم، قرص کامل. امشب، انگار که نیمه­ی ماه است ...     


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/11 و ساعت 4:58 عصر | نظرات دیگران()

و چه کلمه­ای هم. «دلواپسی» ...

 برایم نوشته­ای بعد از سلام، که: «دلواپست شده­ام، خبری بده». بخواهم امانت­داری کنم، باید بگویم که فینگلیش نوشته­ای. همان طور که من برایت می­نویسم. ساعت چند؟ فکر می­کنم 15 دقیقه­ای بعد از نیمه شب. و من، تنها، خواب.

نیم ساعتی بعد، به صدای زنگ تلفنی از دور دست، بیدار می­شوم. رفیقی است، سراغ از من می­گیرد و گله می­کند که چرا جواب تو را نمی­دهم. که انگار از او خواسته­ای که حال مرا بپرسد. می­گویم که تازه دیده­ام SMSی برایم آمده و هنوز آن را نخوانده­ام. می­پرسد که :«زنده­ای؟». می­گویم: «زنده­ی مُرده». صحبت­مان که تمام می­شود، برایت می­نویسم که خواب بوده­ام و متوجه نشده­ام و تمام. با خودم فکر می­کنم که این­ها که نوشته­ام، لابد در حکم خبر هستند. چند دقیقه­ای به انتظار به روی تخت دراز می­کشم و خبری از تو نمی­شود. برایت می­نویسم: «می­خوابم، باز هم سخت و سنگین. که انگار، این خواب، کیمیای دل است. در این زمانه­ای که نوشدارو را هم دریغ می­کنند حتا بعد از مرگ سهراب ...»

و من برمی­گردم به اول، به آغاز. و چه کلمه­ای هم، «دلواپسی». می­نشینم و به معنای این واژه فکر می­کنم. بویی از نگرانی را در آستین دارد. ردی از دوست داشتن. تکان دهنده است اگر لق­لقه­ی زبان نشود. دوست داشتنی است اگر پایدار نباشد. حسرت­آمیز است اگر از آنِ چون تویی باشد.

با خودم فکر می­کنم که از «دلی» می­گوید که انگار «پس» از واقعه­ای، حادثه­ای، رفتنی یا شاید حتا آمدنی، بودنی، شدنی، «وا» رفته است. شاید این گونه باشد. «دلی» که «پس» از چیزی «وا» رفته است و ترکیب این هجاها، کلمه را ساخته­اند، «دلواپسی».

اگر واژه­ها را به دقت برگزینی و اگر هم واژه را در معنای درست آن به کار بری و البته به شرط این­که، آن معنای درست و مورد نظر، در نزد مخاطب تو هم موجود باشد و به قولی دیگر، هر دو بر روی آن معنا، توافق داشته باشید، آن وقت، چه می­شود. چه هنگامه­ای می­شود ساخت با معنای «دلواپسی».


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/4 و ساعت 4:28 عصر | نظرات دیگران()

تا به حال از کتاب­هایی که در سال جدید خوانده­ام، چیزی ننوشته­ام. باید بنویسم و خدا کند که حال تایپ کردن هم باشد تا چند مطلب دیگر را که حالی دست داده و نوشته­ام، در وبلاگ قرار دهم. اما، باز هم اول کتاب:

اولین کتاب، «تضاد دولت و ملت، نظریه­ی تاریخ و سیاست در ایران» است نوشته­ی دکتر محمد علی همایون کاتوزیان. کتاب را علی­رضا طیب در 412 صفحه ترجمه کرده و نشر نی منتشر ساخته است. چند سال پیش، با حسین به نمایشگاه رفته بودم و این کتاب، یکی از ارمغان­های آن­جا بود. راستش را بخواهید این 4 سال فرصت خوبی بوده برای تمام کردن کتاب­هایی که از قبل خریده بودم و مانده بود! هر چند امیدوارم دیگر تکرار نشود! از کتاب می­گفتم. دکتر کاتوزیان استاد دانشکده شرق شناسی دانشگاه آکسفورد است و نظریه­ی حکومت خودکامه در ایران را به کمک 11 مقاله، در این کتاب توضیح می­دهد. برای شناخت سرشت سیاست در ایران کتاب خوبی است، که البته بیشتر بر دوران بعد از مشروطه، تمرکز دارد.

کتاب دوم، یکی از کتاب­های بسیار معروف و البته مرجع در علوم انسانی است. «ایران بین دو انقلاب» نوشته­ی پروفسور یرواند آبراهامیان را احمد گل­محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ترجمه کرده­اند. کتاب را نشر نی در 709 صفحه منتشر کرده است و مترجمان آن را به دکتر حسین بشیریه تقدیم کرده­اند. استاد بزرگی که در همین سال­ها، از ایران هجرت کرد. آبراهامیان دوران قاجار و انقلاب مشروطه، دوران رضا خان و ماجراهای سرنگونی او در شهریور 1320 و در پایان، دوران محمد رضا شاه را تا کودتای 28 مرداد 1332 و سپس پیروزی انقلاب اسلامی را بررسی می­کند. به دوران تثبیت حکومت پهلوی در سال­های 42 تا 57 اشاره می­کند و توسعه­ی اجتماعی و اقتصادی را در کنار توسعه نیافته­گی سیاسی، عامل اصلی سقوط سلطنت پهلوی می­داند. کتاب بسیار خواندنی است و حیف است که جوان امروزی، آن را نخواند. این را هم بگویم که پروفسور آبراهامیان، استاد ایرانی تاریخ کالج باروک دانشگاه نیویورک است.

اما وعده داده بودم که از «روز اول عشق» بنویسم. این سه­گانه­ی محمد محمدعلی را نشر کاروان منتشر کرده است. بخش اول به «آدم و حوا» اختصاص دارد و 281 صفحه است. کتاب دوم «مشی و مشیانه، داستان آفرینش نخستین زن و مرد در اساطیر ایرانی» نام دارد و 226 صفحه است. بخش سوم این سه­گانه هم که به نظر من، بهترین و زیباترین بخش آن است، عنوان «جمشید و جمک، سرگذشت جمشید شاه، نخستین پادشاه آریاییان» را بر پیشانی دارد و 275 صفحه است. محمدعلی داستان آفرینش را بسیار زیبا و بر پایه­ی عشق بنا می­کند و گناه نخستین را به یاد ما فرزندان آدم می­آورد. متنی را می­نویسم که در پشت جلد بسته­ی مجموعه، نوشته شده است تا کمک کند به کمی آشنایی بیشتر:

«راویان قصه­های سه­گانه روز اول عشق، زنانی هستند که در کنار قهرمانان بزرگ می­زیسته­اند و تاکنون به چشم نمی­آمده­اند. اما نقش آنان چه بسا بسیار مهم و حضور آنان در تحقق اسطوره بسیار مؤثر بوده است. چرا که در کنار هر مرد بزرگ و خداگونه، زنی، همسری، می­زیسته در شأن و منزلت او، که خود عاشقی بی­نظیر بوده است. اقلیما، دختر حوا قصه­ی آدم و حوا را روایت می­کند، مشیانه از جفت و همسرش مشی می­گوید و جمک سرگذشت برادر و همسر خود جمشید را نقل می­کند.»

از «آیین» هم بنویسم و این پست طولانی و به احتمال حوصله سر بر را تمام کنم. شماره 19 و 20 «آیین» همان شماره­ی ویژه­ی نوروز است، که در 192 صفحه منتشر شده است. در بخش تأملات ایرانی این شماره، موضوع انقلاب، اصلاحات و انتخابات، مورد بررسی قرار می­گیرد. مقاله­های دکتر سعید حجاریان، دکتر حمید رضا جلایی­پور و مهندس عباس عبدی در این بخش بسیار خواندنی هستند. در بخش جامعه و انتخابات، مقاله­ای خواندنی از سید محمد خاتمی در تبیین اصلاحات، چاپ شده است. بخش اندیشه­ی این شماره، مثل همیشه حاوی مقالاتی خواندنی است که به نظرم نوشته­های دکتر مصطفی ملکیان و دکتر سروش دباغ از باقی، بهتر بودند. بخش­های ماه­نو، تجربه ایرانی، زنان و خیلی دور، خیلی نزدیک، باقی مطالب این شماره را تشکیل می­دهند.


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/4 و ساعت 10:26 صبح | نظرات دیگران()

نامه­ها (17)

باز هم توضیح و این بار این­که، این همان نامه­ای است که در نامه­ی قبلی به آن اشاره­ی کوتاهی کرده­ام. که تنها در «تخته سیاه» قرار می­گیرد و به دستان مخاطبش نخواهد رسید. و دیگر این­که، هر چند چندان ضرورتی به نوشتنش هم نباشد، عنوان نامه را با یاد ترانه­ای برگزیده­ام که حمید حامی خوانده است. نام شاعر و نام ترانه و باقی همه، طلب شما!

«من از تو نگفتم، شنیده گرفتی                      به یادت نبودم، ندیده گرفتی»

سلام.

کار سختی است. این­گونه بریدن، کار سختی است. یک عمر را در تمنا و تقاضا به سر بری، برای گوشه چشمی کوچک هم که شده، برای یادی در پس پستوی ذهن، برای بوده شمرده شدن و حرکت به سوی شدن. درست که دکتر می­گوید و شیرین و زیبا هم می­گوید که باید از «بود» گذشت و در راه «شدن» بود. اما، هم او هم انکار نمی­کند که باید در ابتدا این «بود» به بودن شمرده شود تا پس از آن رها شود و بال و پر گیرد و آزاد شود و «شدن» را و یا در مسیر «شدن» را، تجربه کند. بیازماید. زندگی کند.

آری. کار سختی است آن دم که پس از انتظار -- و چه واژه­ای هم، سراپا درد و حسرت، سراپا شور و اشتیاق، و باز به قول دکتر، سراپا اعتراض – پس از انتظاری که شاید به اندازه­ی یک عمر، یک قرن و یا اصلا به اندازه­ی تاریخ، به طول هبوط در این کویر، به درازا کشیده است، درست آن دم که قرار است انگار اتفاقی بیافتد، جامه­ای نو شود، صدایی برآید، دستی تکان بخورد و چه می­گویم، شاید قطره اشکی از چشمی فرو چکد، درست همان دم، این تو هستی که پس از قرن­ها سکوت و انتظار، درست در همین لحظه و همین مکان، نیستی. غایبی. نیامده­ای.

از دور شنیده­ای و دیده­ای، که این لحظه را بارها و بارها در ذهنت، در رؤیاهایت ساخته­ای و مرور کرده­ای و تو بگو که زندگی کرده­ایی. اما چه می­شود که درست وقتی که او قرار است به رؤیای تو، به تمام زندگی تو، برای یک بار هم که شده، جامه­ی عمل بپوشاند، نمی­آیی. دورمی­نشینی و با بغضی در گلو، با همان قطره­ی اشک در چشم و با همان شکسته­ی دل، نظاره می­کنی. که گویی درد را انتخاب کرده­ای و برگزیده­ای و حق هم داری. حق داری که آن همه را، آن همه­ی زندگی و عمر را که ارزان هم به دست نیاورده­ای، ارزان و آسان به میان نیاوری. که به همین راحتی، دستت را خالی نکنی.

حق داری که بخواهی در پس آن همه انتظار، دمی که باید، لحظه­ای که لایق است، را انتخاب کنی. و چه سخت است که تمام آن لحظه­های خوب و مناسب و دوست داشتنی و «شدن»ی از کف رفته باشد و حادثه­ای کوچک، بهانه­ای انگار مبتذل، قرار باشد تا زمینه­ساز وعده­گاه باشد و دیدار. آن هم نه از پس لحظاتی زیبا و شاید هم حتا سرشار از درد. -- که درد انتظار، خود شیرین است – که از پس لحظه­های پر از بی­تفاوتی و سردی و ... چه بگویم؟

و خُب، تو، چنین نمی­پنداشتی. برای او هم که شده، برای ساختن خودت هم که شده، دم فرو می­بندی. می­نشینی. باز هم و باز هم.

                                                                                                    سه­شنبه 13/ اسفند/ 87


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/1/28 و ساعت 3:52 عصر | نظرات دیگران()

نامه­ها (16)

 

 

توضیح این نامه هم این­که، سه­گانه­ی «روز اول عشق» از محمد محمد علی، کادوی من بود به صاحب نامه. از کتاب، می­دانید که خواهم نوشت ...

سلام.

تولدت مبارک.

می­خواهم نامه­ای سرشار از شور و شادی برایت بنویسم. به کاغذهایم که نگاه می­کردم، نامه­ای را یافتم که تاریخ 13/12/87 را داشت. یعنی درست یک ماه قبل از تاریخ تولدت. آن نامه هم برای تو بود. وقتی دوباره آن را خواندم، دیدم که به هیچ وجه خواسته­ای را که در اول نامه به آن اشاره کردم، برآورده نمی­سازد. آن نامه را به دستت نخواهم رساند و تنها در «تخته سیاه» بایگانی­اش خواهم کرد. بگذار کمی از «روز اول عشق» بگویم. نیازی نیست لابد که به نویسنده و این جور چیزها اشاره کنم، که خودت خواهی دید. تنها این را بنویسم که چند سال پیش، جلد اول کتاب را به امانت از آرش گرفتم و خواندم. – با این توضیح که هنوز 2 جلد بعدی منتشر نشده بود – پس، این بار تنها کمی از آن عادتی را که کتاب­های نخوانده­ام را برایت به یادگار نمی­آورم، رعایت کرده­ام! هر چند شاید این بار حتا زودتر از تو، این سه گانه را بخوانم تا باز هم سنت پابرجا باشد! بماند. گفتن و نوشتن این­ها، چندان فایده­ای هم ندارد. آرزوی سلامتی و شادی و موفقیت و البته عشق برایت دارم و یک هدیه­ی دیگر که بی­ارتباط به «روز اول عشق» هم نیست، «وسوسه­ی چیدن» شعری از فاطمه روزبهانی:

«ممنوع نیستی که بچینمت،

این­جا هم که بهشت نیست،

تا گناه مادر را تکرار کنم.

... رنگ صلح چشم­هایت

دهان تنهایی­ام را، آب می­اندازد.

به شاخه­ات نرسیده می­لغزم.

همیشه لغزیدن، بهانه­ی خوبی است

برای فشردن دستی که دوستش داری!

وسوسه­ی چیدن

رها نکرد؛

رهایت نمی­کند ...

بچین!

ممنوع منم که بچینی­ام!»

پنج­شنبه 13/فروردین/88


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/1/21 و ساعت 4:38 عصر | نظرات دیگران()

نامه­ها (15)

 

 

می­خواهم بعد از مدت­ها، چند نامه را در «تخته سیاه» قرار دهم. تنها یکی از آن­ها به دست مخاطبش رسیده است و به همین دلیل هم هر سه­ی آن­ها یک نام را بر پیشانی دارند. توضیح دیگر این­که چون قبل، نامه­ها را نه در آرشیو ماهانه که در اینجا بایگانی می­کنم و باز این­که «وسوسه­ی چیدن» را در وبلاگ سایه خواندم و یادداشت کردم ...

 

سلام.

چند باری نوشتم و خط زدم. بار اول است که می­خواهم برایت بنویسم و این چنین می­شود. دو بار هم نامه را کامل نوشتم. هیچ کدام را نپسندیدم. این شد که بی­خیال شدم و با خودم گفتم که خب، چه کاری است اصلا؟! همین دو خط را می­نویسم و تولدت را تبریک می­گویم. از هر چه نا­گفتنی بهتر!

«ممنوع نیستی که بچینمت،

این­جا هم که بهشت نیست،

تا گناه مادر را تکرار کنم.

... رنگ صلح چشم­هایت

دهان تنهایی­ام را، آب می­اندازد.

به شاخه­ات نرسیده می­لغزم.

همیشه لغزیدن، بهانه­ی خوبی است

برای فشردن دستی که دوستش داری!

وسوسه­ی چیدن

رها نکرد؛

رهایت نمی­کند ...

بچین!

ممنوع منم که بچینی­ام!»

پنج­شنبه 13/فروردین/88

پانوشت: شعر زیبا، سروده­ی «فاطمه روزبهانی» است، به رسم امانت!


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/1/21 و ساعت 4:36 عصر | نظرات دیگران()

تنبلی کرده­ام. نوشتن از کتاب­ها مانده است و شاید از آن هم بدتر، متن­های دیگری که آماده کرده بودم و هنوز تایپ نشده­اند. بماند. از کتاب­ها می­نویسم هر چند که نمی­دانم چقدر جلب توجه می­کند. به هر حال امیدوارم که گام بسیار کوچکی باشد در ترغیب به کتاب­خوانی.

دو کتاب از دکتر علی شریعتی را خوانده­ام. «با مخاطب­های آشنا» مجموعه نامه­های دکتر است به افراد مختلف. از همسر گرامی­شان پوران خانم و پسرش احسان – به خصوص – و دخترانش و البته مرحوم پدرشان، تا نامه­هایی به چند تن از دوستان مثل آقایان میناچی و حجتی کرمانی. نامه­ها بیشتر به راهنمایی احسان و دفاع از نحوه­ی فعالیت خود و انتقاد و گلایه از برخوردهای مخالفان، اختصاص دارد. 348 صفحه است و ناشر آن هم چاپخش.

کتاب دوم، کتاب معروف «ابوذر» است. به قول خود دکتر، این کتاب هم ترجمه است و هم تألیف. کتاب مادر، «ابوذر غفاری، خداپرست سوسیالیست» نام دارد که نوشته­ی عبدالحمید جوده السحار است. چند سخنرانی هم به آن اضافه شده است و البته در متن کتاب اصلی هم، سبک نگارشی دکتر قابل تشخیص است. این کتاب هم، 307 صفحه­ای است.

اما آخرین کتاب این پست که از آن نقل قولی طولانی هم خواهم کرد نوشته­ی دکتر ماشاا... آجودانی استاد دانشگاه ایرانی مقیم لندن است. «مشروطه­ی ایرانی» را نشر اختران در 560 صفحه منتشر کرده است. نویسنده­ی کتاب سعی می­کند دلایل شکست مشروطه را بررسی کند و البته در این میان با آن­که روشنفکران را بی­نصیب نمی­گذارد، سهم اصلی را به دلیل تبعیت عامه­ی مردم از روحانیون، متوجه­ی آنان می­داند.

 او می­نویسد:

«مهم این نیست که مورخی در کار خود اشتباه کند یا به برداشت نادرستی برسد. در هر کجای دنیا ممکن است مورخی دچار اشتباه شود. اما در هیچ کجای دنیا، جز کشورهایی چون ایران عزیز ما، به آسانی ممکن نیست که برداشت­های اشتباه، جزو «باور»های روشنفکران آن جامعه گردد. در کشورهای متمدن، اشتباهاتی از این دست، به برکت تحقیقات، تفکر و آموزش، تصحیح می­شود و در نتیجه آثار مخرب آن نوع برداشت­ها، خنثی می­گردد. اما در کشور ما که همچنان بعد از دو انقلاب بزرگ، گرفتار استبداد دوسویه، یعنی استبداد حکومت و استبداد جامعه­ی استبداد زده است، نه نقد و نظر، و تحقیق و تفکر؛ به معنای واقعی وجود دارد و نه جامعه عرصه­ای است برای برخورد اندیشه­ها.

روشنفکر چنین جامعه­ای هم روشنفکری است سردستی و باری به هر جهت،  یا مقِلد است یا مقَلد، یا امام است یا مأموم. و در هر دو حالت متعصب و خشک اندیش. میراث روشنفکری ایران معاصر، به معنی واقعی کلمه، فاقد تفکری اصیل و اندیشه­ای روشن است. اشتباه نشود، منظور من این نیست که در این نوشته یا آن نوشته از فلان فکر یا اندیشه سخن گفته نشده است. بسیار هم گفته شده، اما هیچ کدامشان واجد اصالت نیست. فکر و اندیشه­ای نیست که از سر تأمل و «اندیشیدن» ایرانی حاصل شده باشد. پژواک نارسای سخنان و اندیشه­های این یا آن متفکر بیگانه است که به جامه­ زبان فارسی در آمده است.»

راستی به نظرتان می­رسد روی سخن دکتر آجودانی، تنها با روشنفکران است؟ ما و نسل ما در کجای این گردونه­ی تاریخ ایستاده­ایم؟


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در چهارشنبه 88/1/5 و ساعت 10:26 صبح | نظرات دیگران()

این چند روزه قصد نوشتن داشته­ام و مهمان­ها نگذاشته­اند. آن چند ساعت بعد از تحویل سال تا نیمه­ی شب، به خصوص زمان مناسب و جالبی بود برای نوشتن. ساعاتی که در سال 88 بود و در عین حال هنوز یکم فروردین ماه نبود. به هر حال زمانی توانستم پشت کامپیوتر بنشینم که دقایقی از بامداد گذشته بود. نوشتن در روز 30اُم اسفند را هم از دست دادم که خب می­دانید 4 سال یک­بار است و و باید باز هم صبر کرد، البته اگر عمری باشد. از پارسال وعده دارم برای نوشتن از باقی کتاب­های خوانده شده، چیزهای دیگری هم هست اما اول کتاب­ها:

چند سال پیش، احمد و آرش به بهانه­ی تولدم، هدیه­ای را برایم به ارمغان آورده بودند. چند کتابی بود. یکی از آن­ها را در روزهای پایانی سال خواندم یا بهتر است بگویم در این یک مورد ورق زدم! «تاریخ جنون» نوشته­ی میشل فوکو. کتاب را فاطمه ولیانی در 296 صفحه به فارسی ترجمه کرده است و انتشارات هرمس که وابسته به شهر کتاب است، آن را منتشر نموده است. کتاب در رابطه با دیوانگی و جنون و نحوه­ی برخورد اروپاییان با آن در طول تاریخ است. چند فصل اول را خواندم و دیدم که موضوع آن هیچ تناسبی با من ندارد. بقیه­ی فصل­ها را ورق زدم و باز هم چیزی نیافتم. کتاب به درد روان­شناسان می­خورد لابد. راستی این را هم بگویم که به نظرم بقیه­ی کتاب­های همراه این هدیه را در طول این سال­ها خوانده­ام.

به نظر می­رسد که باز هم نتوان از تمامی کتاب­ها در یک پست نوشت. به دو کتاب دیگر اشاره­ای کوتاه می­کنم و 3 کتاب دیگر را به پستی دیگر وا می­گذارم.

«شاده احتجاب» را خواندم. اثر معروف هوشنگ گلشیری. کتاب را در 120 صفحه انتشارات نیلوفر منتشر کرده است. نکته­ی جالب سال انتشار و سپس تجدید چاپ­های کتاب است. گلشیری در سال 1348 کتاب را برای اولین بار چاپ می­کند. تا پیش از انقلاب، 6 بار دیگر کتاب تجدید چاپ می­شود. اما اولین تجدید چاپ بعد از انقلاب مربوط به سال 1368 است و باز یک فراموشی 11 ساله­ی دیگر، تا «شازده احتجاب» چاپ نهم خود را در سال 1379 تجربه کند. در همان سال، 2 بار دیگر تجدید چاپ می­شود و در سال 80 هم یک­بار. نسخه­ای را که من خریده بودم، مربوط به چاپ سیزدهم است در سال 81. راستی به نظرتان ... هیچ!

کتاب دیگری که می­خواهم در این پست از آن بنویسم، «دستور زبان عشق» است از قیصر امین­پور. این کتاب 95 صفحه­ای را انتشارات مروارید در برگه­هایی منتشر کرده است که وقتی به آن دست می­زنی ناحودآگاه یاد «نزدیکی» حُنیف قریشی می­افتی. آن شعر معروف مربوط به ایستگاه هم در این کتاب است. من اما دو بیت کوتاه از شعری دیگر را می­نویسم:

« دوست­ترت دارم از هر چه دوست

ای تو به من از خود من خویش­تر

دوست­تر از آن­که بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر»   


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در دوشنبه 88/1/3 و ساعت 10:47 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 7
مجموع بازدیدها: 198179
جستجو در صفحه

خبر نامه