سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
محبّت دنیا خرد را تباه می کند و دل را از شنیدن حکمت باز می دارد و کیفری دردناک می آورد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: جمعه 103 آذر 9

تا به حال از کتاب­هایی که در سال جدید خوانده­ام، چیزی ننوشته­ام. باید بنویسم و خدا کند که حال تایپ کردن هم باشد تا چند مطلب دیگر را که حالی دست داده و نوشته­ام، در وبلاگ قرار دهم. اما، باز هم اول کتاب:

اولین کتاب، «تضاد دولت و ملت، نظریه­ی تاریخ و سیاست در ایران» است نوشته­ی دکتر محمد علی همایون کاتوزیان. کتاب را علی­رضا طیب در 412 صفحه ترجمه کرده و نشر نی منتشر ساخته است. چند سال پیش، با حسین به نمایشگاه رفته بودم و این کتاب، یکی از ارمغان­های آن­جا بود. راستش را بخواهید این 4 سال فرصت خوبی بوده برای تمام کردن کتاب­هایی که از قبل خریده بودم و مانده بود! هر چند امیدوارم دیگر تکرار نشود! از کتاب می­گفتم. دکتر کاتوزیان استاد دانشکده شرق شناسی دانشگاه آکسفورد است و نظریه­ی حکومت خودکامه در ایران را به کمک 11 مقاله، در این کتاب توضیح می­دهد. برای شناخت سرشت سیاست در ایران کتاب خوبی است، که البته بیشتر بر دوران بعد از مشروطه، تمرکز دارد.

کتاب دوم، یکی از کتاب­های بسیار معروف و البته مرجع در علوم انسانی است. «ایران بین دو انقلاب» نوشته­ی پروفسور یرواند آبراهامیان را احمد گل­محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ترجمه کرده­اند. کتاب را نشر نی در 709 صفحه منتشر کرده است و مترجمان آن را به دکتر حسین بشیریه تقدیم کرده­اند. استاد بزرگی که در همین سال­ها، از ایران هجرت کرد. آبراهامیان دوران قاجار و انقلاب مشروطه، دوران رضا خان و ماجراهای سرنگونی او در شهریور 1320 و در پایان، دوران محمد رضا شاه را تا کودتای 28 مرداد 1332 و سپس پیروزی انقلاب اسلامی را بررسی می­کند. به دوران تثبیت حکومت پهلوی در سال­های 42 تا 57 اشاره می­کند و توسعه­ی اجتماعی و اقتصادی را در کنار توسعه نیافته­گی سیاسی، عامل اصلی سقوط سلطنت پهلوی می­داند. کتاب بسیار خواندنی است و حیف است که جوان امروزی، آن را نخواند. این را هم بگویم که پروفسور آبراهامیان، استاد ایرانی تاریخ کالج باروک دانشگاه نیویورک است.

اما وعده داده بودم که از «روز اول عشق» بنویسم. این سه­گانه­ی محمد محمدعلی را نشر کاروان منتشر کرده است. بخش اول به «آدم و حوا» اختصاص دارد و 281 صفحه است. کتاب دوم «مشی و مشیانه، داستان آفرینش نخستین زن و مرد در اساطیر ایرانی» نام دارد و 226 صفحه است. بخش سوم این سه­گانه هم که به نظر من، بهترین و زیباترین بخش آن است، عنوان «جمشید و جمک، سرگذشت جمشید شاه، نخستین پادشاه آریاییان» را بر پیشانی دارد و 275 صفحه است. محمدعلی داستان آفرینش را بسیار زیبا و بر پایه­ی عشق بنا می­کند و گناه نخستین را به یاد ما فرزندان آدم می­آورد. متنی را می­نویسم که در پشت جلد بسته­ی مجموعه، نوشته شده است تا کمک کند به کمی آشنایی بیشتر:

«راویان قصه­های سه­گانه روز اول عشق، زنانی هستند که در کنار قهرمانان بزرگ می­زیسته­اند و تاکنون به چشم نمی­آمده­اند. اما نقش آنان چه بسا بسیار مهم و حضور آنان در تحقق اسطوره بسیار مؤثر بوده است. چرا که در کنار هر مرد بزرگ و خداگونه، زنی، همسری، می­زیسته در شأن و منزلت او، که خود عاشقی بی­نظیر بوده است. اقلیما، دختر حوا قصه­ی آدم و حوا را روایت می­کند، مشیانه از جفت و همسرش مشی می­گوید و جمک سرگذشت برادر و همسر خود جمشید را نقل می­کند.»

از «آیین» هم بنویسم و این پست طولانی و به احتمال حوصله سر بر را تمام کنم. شماره 19 و 20 «آیین» همان شماره­ی ویژه­ی نوروز است، که در 192 صفحه منتشر شده است. در بخش تأملات ایرانی این شماره، موضوع انقلاب، اصلاحات و انتخابات، مورد بررسی قرار می­گیرد. مقاله­های دکتر سعید حجاریان، دکتر حمید رضا جلایی­پور و مهندس عباس عبدی در این بخش بسیار خواندنی هستند. در بخش جامعه و انتخابات، مقاله­ای خواندنی از سید محمد خاتمی در تبیین اصلاحات، چاپ شده است. بخش اندیشه­ی این شماره، مثل همیشه حاوی مقالاتی خواندنی است که به نظرم نوشته­های دکتر مصطفی ملکیان و دکتر سروش دباغ از باقی، بهتر بودند. بخش­های ماه­نو، تجربه ایرانی، زنان و خیلی دور، خیلی نزدیک، باقی مطالب این شماره را تشکیل می­دهند.


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/2/4 و ساعت 10:26 صبح | نظرات دیگران()

تنبلی کرده­ام. نوشتن از کتاب­ها مانده است و شاید از آن هم بدتر، متن­های دیگری که آماده کرده بودم و هنوز تایپ نشده­اند. بماند. از کتاب­ها می­نویسم هر چند که نمی­دانم چقدر جلب توجه می­کند. به هر حال امیدوارم که گام بسیار کوچکی باشد در ترغیب به کتاب­خوانی.

دو کتاب از دکتر علی شریعتی را خوانده­ام. «با مخاطب­های آشنا» مجموعه نامه­های دکتر است به افراد مختلف. از همسر گرامی­شان پوران خانم و پسرش احسان – به خصوص – و دخترانش و البته مرحوم پدرشان، تا نامه­هایی به چند تن از دوستان مثل آقایان میناچی و حجتی کرمانی. نامه­ها بیشتر به راهنمایی احسان و دفاع از نحوه­ی فعالیت خود و انتقاد و گلایه از برخوردهای مخالفان، اختصاص دارد. 348 صفحه است و ناشر آن هم چاپخش.

کتاب دوم، کتاب معروف «ابوذر» است. به قول خود دکتر، این کتاب هم ترجمه است و هم تألیف. کتاب مادر، «ابوذر غفاری، خداپرست سوسیالیست» نام دارد که نوشته­ی عبدالحمید جوده السحار است. چند سخنرانی هم به آن اضافه شده است و البته در متن کتاب اصلی هم، سبک نگارشی دکتر قابل تشخیص است. این کتاب هم، 307 صفحه­ای است.

اما آخرین کتاب این پست که از آن نقل قولی طولانی هم خواهم کرد نوشته­ی دکتر ماشاا... آجودانی استاد دانشگاه ایرانی مقیم لندن است. «مشروطه­ی ایرانی» را نشر اختران در 560 صفحه منتشر کرده است. نویسنده­ی کتاب سعی می­کند دلایل شکست مشروطه را بررسی کند و البته در این میان با آن­که روشنفکران را بی­نصیب نمی­گذارد، سهم اصلی را به دلیل تبعیت عامه­ی مردم از روحانیون، متوجه­ی آنان می­داند.

 او می­نویسد:

«مهم این نیست که مورخی در کار خود اشتباه کند یا به برداشت نادرستی برسد. در هر کجای دنیا ممکن است مورخی دچار اشتباه شود. اما در هیچ کجای دنیا، جز کشورهایی چون ایران عزیز ما، به آسانی ممکن نیست که برداشت­های اشتباه، جزو «باور»های روشنفکران آن جامعه گردد. در کشورهای متمدن، اشتباهاتی از این دست، به برکت تحقیقات، تفکر و آموزش، تصحیح می­شود و در نتیجه آثار مخرب آن نوع برداشت­ها، خنثی می­گردد. اما در کشور ما که همچنان بعد از دو انقلاب بزرگ، گرفتار استبداد دوسویه، یعنی استبداد حکومت و استبداد جامعه­ی استبداد زده است، نه نقد و نظر، و تحقیق و تفکر؛ به معنای واقعی وجود دارد و نه جامعه عرصه­ای است برای برخورد اندیشه­ها.

روشنفکر چنین جامعه­ای هم روشنفکری است سردستی و باری به هر جهت،  یا مقِلد است یا مقَلد، یا امام است یا مأموم. و در هر دو حالت متعصب و خشک اندیش. میراث روشنفکری ایران معاصر، به معنی واقعی کلمه، فاقد تفکری اصیل و اندیشه­ای روشن است. اشتباه نشود، منظور من این نیست که در این نوشته یا آن نوشته از فلان فکر یا اندیشه سخن گفته نشده است. بسیار هم گفته شده، اما هیچ کدامشان واجد اصالت نیست. فکر و اندیشه­ای نیست که از سر تأمل و «اندیشیدن» ایرانی حاصل شده باشد. پژواک نارسای سخنان و اندیشه­های این یا آن متفکر بیگانه است که به جامه­ زبان فارسی در آمده است.»

راستی به نظرتان می­رسد روی سخن دکتر آجودانی، تنها با روشنفکران است؟ ما و نسل ما در کجای این گردونه­ی تاریخ ایستاده­ایم؟


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در چهارشنبه 88/1/5 و ساعت 10:26 صبح | نظرات دیگران()

این چند روزه قصد نوشتن داشته­ام و مهمان­ها نگذاشته­اند. آن چند ساعت بعد از تحویل سال تا نیمه­ی شب، به خصوص زمان مناسب و جالبی بود برای نوشتن. ساعاتی که در سال 88 بود و در عین حال هنوز یکم فروردین ماه نبود. به هر حال زمانی توانستم پشت کامپیوتر بنشینم که دقایقی از بامداد گذشته بود. نوشتن در روز 30اُم اسفند را هم از دست دادم که خب می­دانید 4 سال یک­بار است و و باید باز هم صبر کرد، البته اگر عمری باشد. از پارسال وعده دارم برای نوشتن از باقی کتاب­های خوانده شده، چیزهای دیگری هم هست اما اول کتاب­ها:

چند سال پیش، احمد و آرش به بهانه­ی تولدم، هدیه­ای را برایم به ارمغان آورده بودند. چند کتابی بود. یکی از آن­ها را در روزهای پایانی سال خواندم یا بهتر است بگویم در این یک مورد ورق زدم! «تاریخ جنون» نوشته­ی میشل فوکو. کتاب را فاطمه ولیانی در 296 صفحه به فارسی ترجمه کرده است و انتشارات هرمس که وابسته به شهر کتاب است، آن را منتشر نموده است. کتاب در رابطه با دیوانگی و جنون و نحوه­ی برخورد اروپاییان با آن در طول تاریخ است. چند فصل اول را خواندم و دیدم که موضوع آن هیچ تناسبی با من ندارد. بقیه­ی فصل­ها را ورق زدم و باز هم چیزی نیافتم. کتاب به درد روان­شناسان می­خورد لابد. راستی این را هم بگویم که به نظرم بقیه­ی کتاب­های همراه این هدیه را در طول این سال­ها خوانده­ام.

به نظر می­رسد که باز هم نتوان از تمامی کتاب­ها در یک پست نوشت. به دو کتاب دیگر اشاره­ای کوتاه می­کنم و 3 کتاب دیگر را به پستی دیگر وا می­گذارم.

«شاده احتجاب» را خواندم. اثر معروف هوشنگ گلشیری. کتاب را در 120 صفحه انتشارات نیلوفر منتشر کرده است. نکته­ی جالب سال انتشار و سپس تجدید چاپ­های کتاب است. گلشیری در سال 1348 کتاب را برای اولین بار چاپ می­کند. تا پیش از انقلاب، 6 بار دیگر کتاب تجدید چاپ می­شود. اما اولین تجدید چاپ بعد از انقلاب مربوط به سال 1368 است و باز یک فراموشی 11 ساله­ی دیگر، تا «شازده احتجاب» چاپ نهم خود را در سال 1379 تجربه کند. در همان سال، 2 بار دیگر تجدید چاپ می­شود و در سال 80 هم یک­بار. نسخه­ای را که من خریده بودم، مربوط به چاپ سیزدهم است در سال 81. راستی به نظرتان ... هیچ!

کتاب دیگری که می­خواهم در این پست از آن بنویسم، «دستور زبان عشق» است از قیصر امین­پور. این کتاب 95 صفحه­ای را انتشارات مروارید در برگه­هایی منتشر کرده است که وقتی به آن دست می­زنی ناحودآگاه یاد «نزدیکی» حُنیف قریشی می­افتی. آن شعر معروف مربوط به ایستگاه هم در این کتاب است. من اما دو بیت کوتاه از شعری دیگر را می­نویسم:

« دوست­ترت دارم از هر چه دوست

ای تو به من از خود من خویش­تر

دوست­تر از آن­که بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر»   


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در دوشنبه 88/1/3 و ساعت 10:47 صبح | نظرات دیگران()

در این دو، سه هفته­ای که فرصت نوشتن در وبلاگ نصیبم نشد، چندان بیکار هم نبودم. چند کتابی خوانده­ام و چند صفحه­ای نوشته­ام. باید از هر دو نوشت.

کتاب ششم از «آتش بدون دود» را خواندم با زیر عنوان «هرگز آرام نخواهی گرفت» که 299 صفحه است. گفته بودم که نه می­شود و نه باید از ماجراهای درون داستان نوشت. از این جلد تنها چند خطی را برگزیده­ام که برایتان می­نویسم: «تو در قلب خویش چقدر گریه داری مرد، و علی چقدر گریه داشت؟ شرمت باد از این خرده ریز اندوه که گمان می­بری حکایتی است واقعا! شرمت باد!»

آخرین کتاب این رمان هم، 416 صفحه است و عنوان «هر سرانجام، سرآغازی است» را بر پیشانی دارد. نادر ابراهیمی نوشتن کتاب رادر اردیبهشت 1371 تمام کرده است و چون دیگر آثارش، انتشارات روزبهان آن را منتشر کرده است. راستش را بخواهید تا به حال کسی را ندیده­ام که از خواندن آثار به جا مانده از او پشیمان شده باشد. این را هم بگویم که طراحی هر 7 جلد با پدر گرافیک ایران، مرتضی ممیز بوده است که در آن از فرهنگ بومی مردم صحرا و نقشمایه­های ترکمنی استفاده کرده است.

آخرین چیزی که می­خواهم از این رمان بنویسم، ترانه­ی «مرا ببوس» از حیدر رقابی است، که نادر ابراهیمی آن را در گوشه­ای از کتاب هفتم آورده است و چه تلخ هم هست:

«مرا ببوس!  مرا ببوس!

برای آخرین بار، خدا تو را نگهدار، که می­روم به سوی سرنوشت.

بهار ما گذشته، گذشته­ها گذشته، منم به جست­وجوی سرنوشت.

در میان توفان، هم پیمان با قایق­ران­ها.

گذشته از جان، باید بگذشت از توفان­ها.

به نیمه شب­ها دارم با یارم پیمان­ها.

که برفروزم، آتش­ها در کوهستان­ها.

آه ...

شب سیاه، سفر کنم. ز تیر راه، حذر کنم.

نگه کن ای گل من، سرشک غم به دامن،

برای من میفکن!

دختر زیبا!

امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می­مانم،

تا لب بگذاری بر لب من.

دختر زیبا!

این برق نگاه تو، اشک بی­گناه تو، روشن سازد یک امشب من ...

مرا ببوس! مرا ببوس!»

چند کتاب دیگر هم خوانده­ام، اما این پست به قدر کافی طولانی شده است!


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 87/12/24 و ساعت 1:30 عصر | نظرات دیگران()

همین اول بگویم که در مثل، مناقشه نیست. تکلیف را معلوم کنم که منظورم از نوشتن این یادداشت، تنها و لابد، خودم و نوشته­هایم نیستند.

ادبیات خاص دوست خوب من، «رضا»، که بیش از 6 سال است، یکدیگر را می­شناسیم و ماجراها با هم داشته­ایم – که شاید همین هم باز خود طرح­واره­ی داستانی باشد که به انتظار آینده مانده است – باعث شده است تا دوست خوب دیگری پیشنهاد «همه­پرسی» بدهد برای تعیین تکلیف این­که من در یاداشت­هایم، « تند » می­روم یا نه؟ و این بار حتا، دایره وسیع­تر می­شود و خطاب قرار می­گیرم که «نه تنها علیزاده بلکه همه» را رعایت کنم و به آن­ها «فحش ندهم».

اما کاش، «همه­پرسی» ابزار مناسبی بود برای نه تنها این کار و بلکه هر کار دیگری. آنان که کمی، سیاست خوانده­اند، خوب می­دانند که بزرگ­ترین آفت دموکراسی، پوپولیسم است. با ادبیات حاکم بر مسؤولین کشور بخواهم بگویم، عامه­گرایی آفت مردم­سالاری است. بماند که چگونه معنای واژه­ها در این تبدیل، تقلیل یافته­اند که اکنون بحث ما این نیست.

شاید به جرأت بتوان ادعا کرد که هیچ نویسنده و گوینده­ای در دنیا وجود نداشته و ندارد و نخواهد داشت که تمام و کمال منظور و هدف او را، مخاطبانش توانایی درک داشته باشند. یقین دارم که کسی فصیح­تر و زیباتر و پرمعنادارتر از امام اول شیعیان، در این دنیای خاکی اثری به جا نگذاشته و نخواهد گذاشت و خب ببینید که «نهج البلاغه» در میان ما، چه سرنوشتی دارد. دنیا بماند ...

باز تکرار می­کنم که در مثل مناقشه نیست. خواندن و خواندن و خواندن، آن­گونه که دکتر شریعتی وصیت می­کند، شاید اگر هیچ به ما نیاموزد، تنها آگاه­مان می­سازد که مخاطب تمام سخن نویسنده و گوینده را در نمی­یابد و البته این نه نقصی است برای خواننده و شنونده و نه عیبی است برای نویسنده و گوینده. مگر آن­که آن گوینده، در کار سیاست باشد و یا بهتر بگویم، سیاسی کار باشد. که حتا در میان رابطه­ی معلم و دانش­آموز هم، سخن من صدق دارد.

این­جاست که نمی­توان و نباید مسؤولیت روشنفکرانه را فراموش کرد و تنها برای رأی آوردن در چیزی مثل «همه­پرسی» -- که تازه در شرایط آن هم بحث است! – آن چرا که باید انجام داد را فراموش کرد. در پایان، باز تکرار می­کنم آن دو خط اول یادداشت را و با آرزویی برای خودم و البته برای شما که هر روز بهتر و بیشتر و پرمعناتر از دیروز بخوانیم و بنویسم، سخن را تمام می­کنم.


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/12/22 و ساعت 5:32 عصر | نظرات دیگران()

باز هم کتاب. کتاب چهارم «آتش بدون دود»، با زیر عنوان «واقعیت­های پرخون»، 278 صفحه است. این جلد هم باز سرشار از عشق است. و آرام آرام، شخصیت­های داستان وارد فضای ایران می­شوند. داستان با وقایع تاریخی در هم آمیخته می­شود و مبارزه با رژیم پهلوی و آغاز به کار حزب توده و محمد رضا شاه و خلاصه وقایع آن روزها تبدیل به متن داستان می­شوند.

کتاب پنجم، «حرکت از نو» نام دارد در 280 صفحه. این جلد هم باز سرشار از عشق است و مبارزه و البته خون. از رُمان زیاد نمی­توان نوشت. باید بخوانید. به خصوص چنین رُمانی را. نادر ابراهیمی در تقدیمی کتاب، اشاره­ی جالبی دارد. هر چند نمی­دانم که چرا از ابتدای جلد پنجم دیگر این تقدیمی و آن ضرب­المثل ترکمنی که دلیل نام­گذاری کتاب است، نوشته نمی­شود.

 ابراهیمی می­نویسد: « پیشکش به بزرگی که به درستی، خلوص و بزرگی، باورش کرده­ام؛ به مردی که مرا به نوشتن الباقی «آتش بدون دود» واداشت. نامش برای این خاک، مبارک باد و برای همه­ی عاشقان وطن! و ای کاش زمانی برسد که او، همچنان، باشد و دیگر، درد نباشد، و ایرانی دردمند هم.»

این را هم بگویم تا شاید توضیحی باشد برای دوستان و آبی بر آتش هم، ضرب­المثل ترکمن می­گوید: « آتش، بدون دود نمی­شود، جوان، بدون گناه»

در این فرصت، کتاب دیگری را هم خوانده­ام. « در جست­وجوی امر قدسی» حاصل گفت­وگوی دکتر رامین جهانبگلو است با دکتر سید حسین نصر. کتاب را سید مصطفی شهرآیینی ترجمه کرده است و نشر نی آن را در 465 صفحه به چاپ رسانده است. البته بعد از آن داستان دستگیری جهانبگلو و هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش، چاپ دوم کتاب هم نایاب شد و فکر می­کنم که دیگر اجازه­ی تجدید چاپ هم نیافته است.

 همان روزها و البته بعد از جست­وجویی بسیار، کتاب را از کتاب­فروشی­ای در خیابان فلسطین خریدم که دیگر تبدیل به پاتوق من شده بود. بماند که چند هفته پیش که می­خواستم به آن سری بزنم، دیدم که تعطیل است و مغازه خالی و تابلوی پارچه­ای اجاره­ی مغازه بر کرکره­های پایین کشیده­ی آن آویخته است!!

بگذارید در مورد کتاب توضیح بدهم. دکتر نصر و دکتر جهانبگلو، پسرخاله­ی یکدیگر هستند و نواده­ی دختری شیخ فضل­ا... نوری. دکتر نصر دانش­آموخته­ی هاروارد و MIT است. پیش از انقلاب رییس دانشگاه آریامهر آن دوران و صنعتی شریف خودمان بوده است. ریاست دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، ریاست انجمن سلطنتی فلسفه و ریاست دفتر فرح پهلوی را بر عهده داشته است. از سال 57 تا به حال هم، باز در آمریکا مشغول زندگی و تدریس است.

دکتر نصر طرفدار سرسخت سنت و منتقد آشکار مدرنیته است. با مظاهر مدرنیته هم سخت مشکل دارد و از حکمت اشراق و جاویدان خرد صحبت می­کند. از همین­رو، مرزبندی آشکار و پررنگی با دکتر سروش دارد و تا به حال چندین بار، به بحث با یکدیگر پرداخته­اند.

این را هم بگویم که کتاب در 6 بخش زیر تقسیم­بندی شده است و پست را تمام کنم: « از تهران تا بوستون، بازگشت به ایران، ایرانی بودن چیست؟، اسلام و دنیای مدرن، هنر و معنویت و اسرار ملکوت»


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/12/2 و ساعت 6:38 عصر | نظرات دیگران()

جواب دادن به کامنت دوستان و به این بهانه، پستی را نوشتن و وبلاگ را به روز کردن، از آن کارهاست. شاید اما این هم جالب باشد که بیشتر از این کامنت­ها که البته کم نوشته می­شوند، صحبت و گفت­وگوی حضوری و تلفنی و البته SMSی در مورد این نوشته­ها برایم پیش می­آید و رفقا و دوستان، گاه و بی­گاه مرا مورد لطف­شان قرار می­دهند. عیبی که ندارد هیچ، گله هم نه می­توان و نه باید کرد. اما، این چند خط بهانه­ای است تا باز هم به بهانه­ی پاسخی به کامنت دوستی به نام عباس، -- که البته ایشان را نمی­شناسم -- که برای دو یادداشت آخر من مطالبی را نوشته­ است، کمی شفاف­تر سخن بگویم و شاید بتوان گفت مواضعم را روشن کنم.

کامنت این دوست را نمی­نویسم. اما پاسخ می­دهم که من نه عاشق سرمست خاتمی هستم و نه مخالف سرسخت احمدی­نژاد.

 کتمان نمی­کنم که سید را دوست دارم، اما او را بیشتر یک اندیشمند می­دانم تا سیاستمدار. ارزش­های مورد قبول او را باور دارم و می­ستایم و این لابد دلیل بر آن نیست که به شیوه­ی دوران ریاست جمهوری او نقدی نداشته باشم. بماند که از کجای «آزادی در قفس» می­توان بوی عشق و عاشقی را استشمام کرد. این را هم بگویم که آن عکس گوشه­ی سمت راست صفحه­ی وبلاگ، خود به مدد هنر عکاس، به نیکی گویای منظور است. که اگر قصد نمایش دادن عکسی از سید بود – که البته اشکالی هم ندارد – هزاران تصویر زیباتر یافت می­شد.

در مورد رئیس جمهور فعلی هم، باز کتمان نمی­کنم که بسیاری از عقاید و اقدام­های ایشان را نمی­پسندم. اما او را مردی نیک، صالح، شجاع و دارای بسیاری صفات نیک اخلاقی دیگر می­دانم. و این­ها هیچ کدام به معنای مخالفت سرسختانه نیست. که مگر اصلا، چون منی، توان آن عاشقی و این مخالفت را دارد!؟ که مگر اصلا در چنین مقامی هست؟

دیگر این­که من تعریفی از آزادی، ارایه نداده­ام. تنها و تأکید می­کنم تنها، سیر ماجرایی کوتاه را نوشته­ام و نقل قول­هایی کرده­ام از شخصیت­هایی واقعی. قضاوت هم حتا نکرده­ام و دیده­اید و خوانده­اید که آن را به بعد واگذار کردم، به بازتابی که از این پست، به دستم می­رسد ...

بگذارید در مورد خصوصی­سازی هم این را بگویم که اگر تنها سرکی کوچک به اصل 44 قانون اساسی بزنید و بعد سیاست­های ابلاغی همین اصل را بخوانید، خوب می­بیند که چگونه قانون اساسی به شکلی خلاف آن تفسیر شده است تا راه برای شکوفایی اقتصاد مملکت باز شود. و آن وقت لابد، به خصوصی سازی گیر نخواهید داد!

و مطلبی کوتاه در مورد کامنت همین دوست بر «همیشه از عشق سخن باید گفت». کاش کتاب­ها را می­خواندیم. کاش می­خواندیم و به این راحتی قضاوت نمی­کردیم.

شاید بگویید که یک کامنت چند خطی، یک جواب این چنینی می­خواهد؟ حق دارید. این­ها همه را گفتم تا این را بگویم که درد ما در این­گونه مطلق­انگاری­هایی است که در روح آن کامنت­ها در مورد آقا عباس و در ظاهر همان­ها در مورد نوشته­های من می­بینید. و این سخت خطرناک است. رها کردن نسبیت در دو روزه­ی دنیا و مطلق انگاری و در نهایت، فهم و باور خود را در هاله­ای از تقدس فرو بردن، سخت، بسیار سخت، خطرناک است. باشد که خداوند ما را در زمره­ی آگاهان قرار دهد ... 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 87/12/1 و ساعت 9:22 عصر | نظرات دیگران()

یک هفته­ی مانده به 22 بهمن را فرصت داشتم برای هر روز نوشتن و برعکس، هیچ ننوشتم. الآن هم بعد از دربی و آن اشتباه احمقانه­ی علیزاده، تنها شاید باید کمی از خواندنی­هایم بنویسم که اگر بیش از این بگذرد، نوشتن از آن­ها مشکل می­شود.

قبلا هم اشاره کرده بودم که دوره­ی هفت جلدی «آتش، بدون دود» را در نمایشگاه کتاب امسال خریدم و باز هم نوشته بودم که آن را سال­ها پیش، زمانی که سال اول راهنمایی را می­گذراندم، خوانده بودم. اما این را هم گفته بودم که بعضی کتاب­ها را باید دوباره و چندباره خواند.

چند ماهی، کتاب در دستان مصطفی بود تا بخواند، جلد اول را که تمام کرده بود، تشنه بود برای خواندن بقیه­اش. روزی که دیگر تمام جلدهای باقیمانده­ی کتاب را از من گرفت، عازم اصفهان بود و همین چند هفته­ی پیش که تمام آن­ها را یک­جا به من پس داد، باز هم راهی خانه بود ...

بماند. این­ها خود شاید طرح­واره­هایی باشند از داستانی که روزی باید نوشته شود ...

«آتش، بدون دود» که در عنوان اصلی­اش این ویرگولی را که من به کار بردم، ندارد، نوشته­ی استادِ مرحوم نادر ابراهیمی است در هفت جلد، که آن را نشر روزبهان منتشر کرده است. توضیح بدهم که ویرگول را به جای ساکنی استفاده کردم که باید برای خوانش دقیق نام کتاب، بر روی حرف آخر آتش قرار گیرد. خواندن 3 جلد اول کتاب را تمام کرده­ام و این­جا کمی از آن­ها می­نویسم.

کتاب اول 264 صفحه­ای است و زیر عنوان «گالان و سولماز» را بر پیشانی دارد. دو عاشقی که دیوانه­وار عاشق هم هستند و به پای این عشق، خون­ها ریخته می­شود. ابراهیمی در جایی از کتاب می­نویسد: «از عشق سخن باید گفت، همیشه از عشق سخن باید گفت. عشق در لحظه پدید می­آید، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی­ترین تفاوت عشق و دوست داشتن است. عشق، معیارها را در هم می­ریزد، دوست داشتن بر پایه­ی معیارها بنا می­شود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله می­کشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می­گیرد. عشق، قانون نمی­شناسد. دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه­ایی از قوانین عاطفی است. عشق، فوران می­کند چون آتشفشان و شُره می­کند چون آبشاری عظیم. دوست داشتن، جاری می­شود چون رودخانه­یی بر بستری با شیب نرم. عشق، ویران کردن خویشتن است. دوست داشتن، ساختنی عظیم.»

یاد دکتر شریعتی، اگر افتاده­اید، عیبی ندارد! به مقصود رسیده­اید!

گفتم که این جلد از کتاب سرشار است از عشق و خون و البته جهل. جلد دوم با نام «درخت مقدس» 296 صفحه است و قصه­ای دردناک را روایت می­کند از جدال عقل و خرافاتی که نام دین را بر خود نهاده­اند تا بر دل ساده­ی مردم، راه یابند. کتاب سوم در 428 صفحه و با زیر عنوان «اتحاد بزرگ» داستان جدال سخت و سرانجام پیروزی نماد عقل بر نماد خرافه را بازگو می­کند. این جلد که به گفته­ی نویسنده، پایان دوره­ی اول مجموعه است، پایانی خوش داد و انگار به سامان.

آن­چه که در این 3 جلد فراوان رخ می­نماید، کشته شدن جوانان است. جهل و خرافه و تعصب­های کور هم دلیل آن می­شود. این است که شاید زیاد – البته تنها شاید – دردناک نباشد. اما آن­گونه که به خاطر دارم و از حال و هوای داستان نیز بر می­آید، این است که این تازه آغاز کار است و مرگ­هایی را در پیش داریم که سخت دردناک است. از آن، گونه مرگ­ها که درد را، درد این ملت را به یاد می­آورد ... 

 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/11/25 و ساعت 5:34 عصر | نظرات دیگران()

حدود 9سال پیش، وزیر ارشاد دولت اول خاتمی، دکتر مهاجرانی در مجلس پنجم استیضاح شد. آن استیضاح به دلیل مطالب بسیار مهم مطرح شده در آن که نشان دهنده­ی دو دیدگاه بسیار متفاوت در مورد فرهنگ بود و البته به دلیل ترکیب مجلس پنجم و رأی اعتماد گرفتن کسی چون مهاجرانی از مجلسی با آن ترکیب، تاریخی شد. همان سال – 1378 -- کتاب «استیضاح» مهاجرانی را به واسطه­ی یکی از اقوام – که از قضا، کیهان خوان بود و هست! – تهیه کردم. کتاب را خواندم تا این­که 9 سال گذشت ...

هفته­ی گذشته، شاید سرم درد گرفته بود که دوباره به سراغ این کتاب رفتم. برخی از کتاب­ها را باید بعد از چند سال خواند و دوباره قضاوت کرد. سال گذشته هم البته اتفاقی دیگر در این زمینه افتاد. همکار مهربانی که سال­ها سابقه­ی خدمت داشت، شدید مخالف دکتر بود و سخن من را که گاه از سایت او نقل قولی می­کردم، تاب نمی­آورد. دیدم که فایده­ای ندارد. قراری گذاشتیم که «استیضاح» را برایش بیاورم تا بخواند و بعد از آن با هم صحبت کنیم. کتاب را در روزنامه پیچاندم و تحویلش دادم. هفته­ای گذشت. روزی که کتاب را برایم آورد، باور کرده بود که تنها کیهان خواندن، چاره­ی کار نیست ...

بگذریم. تنها این را بگویم که یکی از موارد مطرح شده توسط استیضاح کنندگان، نوشتن مقاله­ی «مذاکره مستقیم» است در رابطه با آمریکا. امروز اما، لابد خبر دارید از نامه­نگاری­های رسمی و پیام دادن­های با چشم و ابرو! دیگر این­که کارگردانانی که فیلم­هایشان دلیل بر استیضاح مهاجرانی بود، تنها با گذشت چند سال، مجری و برنامه­ساز تلویزیون می­شوند و روزنامه­نگاری که دوره دیده­ی اسراییل است – به قول آقایان البته! – سال­ها پیش از همکاری با دکتر، به همکاری با کسالت! دعوت می­شود. گفتم که سرم درد گرفته بود که دوباره به سراغ این کتاب رفتم! راستی کتاب 541 صفحه­ای است و ناشر آن اطلاعات.

کتاب دیگری هم از دکتر سید جواد طباطبایی خوانده­ام. «زوال اندیشه­ی سیاسی در ایران» با زیر عنوان «گفتاری در مبانی نظری انحطاط ایران» را نشر کویر منتشر کرده است و نزدیک به 400 صفحه است. دکتر از یونان باستان و سقراط و افلاطون و ارسطو شروع می­کند و با ورود به ایران بعد از اسلام، تاریخ اندیشه­ی سیاسی را تا یورش مغولان و آغاز دوران انحطاط ایران، پی می­گیرد. برخی از مطالب کتاب، هم پوشانی­هایی با کتاب قبلی که از دکتر معرفی کرده­ام دارد و به نوعی دو کتاب، مکمل یک­دیگرند. کتاب به خوبی نشان می­دهد که چه بوده­ایم و چه شده­ایم ...

دست آخر آن­که، شماره­ی 17 و 18 «آیین» را خوانده­ام. در بخش «تأملات ایرانی» این مجله، موضوع اصلاحات در کدام­سو؛ جامعه یا دولت؟ به نقد گذاشته شده است و کسانی چون یوسف اباذری، محمد جواد غلامرضا کاشی، سید علی­رضا بهشتی، محمد رضا تاجیک، حسین سلیمی، سعید حجاریان و مصطفی تاج­زاده در آن مطلب نوشته­اند که شاید بتوان «لگالیسم و پارلمانتاریسم» حجاریان را خواندنی­ترین آن­ها دانست. مقالاتی از سید محمد خاتمی، محمد رضا خاتمی، مصطفی معین محسن امین­زاده، هادی خانیکی و محمد مجتهد شبستری به همراه مصاحبه­ای با ذکتر ناصر هادیان از دیگر مطالب خواندنی «آیین» هستند. در بخش «اندیشه» هم، علاوه بر مقاله­ی بسیار خواندنی مصطفی ملکیان، ابوالقاسم فنایی در نقد نظریه­ی دکتر سروش در مورد وحی، مطلبی بسیار عالی نوشته است.


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/11/11 و ساعت 5:8 عصر | نظرات دیگران()

به نظرم خواسته و ناخواسته این یادداشت هم به دُم، مربوط شود! می­خواهم از خواندنی­هایم بنویسم. هر چند که برایم بنویسید، جنجالی کتاب می­خوانم و من آن­گونه که باید متوجه منظورتان نشوم که لابد همین مانده که در میانه­ی این همه چاپ نشدن کتاب­ها و بد ترجمه شدن و سانسور به بهانه­ی ابتذال – معنای ابتذال هم عوض شده البته، به فرهنگ لغت مراجعه کنید، بد نیست!--  و از این­ها همه بدتر، نخواندن­ها، همین چهار کتاب هم جنجالی تلقی شوند و لابد خواندنشان ممنوع! من درک نمی­کنم واژه­هایی را که کتابی را مضر معرفی می­کنند. خوش­بینانه این است که بگویم، دوستان نمی­دانند و متوجه نشده­اند. بدبینانه­اش را هم نمی­نویسم!

دو کتاب خوانده­ام که به نظرم نوشتن از آن­­ها، کمی طولانی شود. بیشتر البته سعی می­کنم از متن خود کتاب­ها بنویسم تا فضا، بهتر تداعی شود. اولین کتاب، «سمفونی مردگان» است. رمان بسیار زیبای عباس معروفی که برنده جایزه­ی سال 2001 بنیاد انتشارات فلسفی سورکامپ شده است. از معروفی، که به واقع استاد است، «سال بلوا» و «پیکر فرهاد» را پیش از این­ها خوانده بودم. انتشارات ققنوس در پشت جلد این رمان 350 صفحه­ای نوشته است:

« ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تیرماه سال 1325. ساعت سر در کلیسا سال­ها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می­گردد و ویرانی به بار می­آورد.

سمفونی مردگان، رمان بسیار ستوده شده­ی عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می­کشند و در جنون ادامه می­یابند. در وصف این رمان بسیار نوشته­اند و بسیار خواهند نوشت؛ و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک­تک مخاطبان را می­طلبد: کدام یک از ما، آیدینی پیش­رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه­اش درآورده­ایم، به قتلگاهش برده­ایم و با این همه او را جسته­ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده­ایم. کدام یک از ما؟» اگر رمان خوان باشید و کتاب را بخوانید، به من حق می­دهید در اعتقاد به آن­چه که در مورد دراز بودن دُم، گفتم.

کتاب دوم هم از نویسنده­ای است که او هم جنجالی است. «درآمدی بر تاریخ اندیشه­ی سیاسی در ایران» را خوانده­ام. دکتر سید جواد طباطبایی در این کتاب به ریشه­های سیاست در ایران می­پردازد. از اندیشه­های نظام­الملک طوسی می­گوید که در عین سیاستمدار بودن، پایه­گذار سلطنت مطلقه می­شود و از امام محمد غزالی که ظل­ا... بودن سلطان و واجب بودن اطاعت از او را نهادینه می­کند. سید جواد هم عقیده با دکتر شریعتی است که غزالی با کُشتن فلسفه، کمر به قتل علم وعقل در ایران می­بندد و زمینه­ی انحطاط ایران را فراهم می­سازد. کتاب، سخت دردناک است. از حکم واجب بودن قتل شیعیان و گوشه­نشینی و رها کردن دنیا به بهانه­ی عرفان می­گوید و اشک آدم را درمی­آورد. دکتر طباطبایی اشاره­ای می­کند به دوران صفویه و می­نویسد:

« در شرایطی که از دیدگاه تاریخ اندیشه در سده­ی پانزدهم و نیمه­ی نخست سده­ی شانزدهم، نظریه پردازان بزرگی مانند اراسموس روتردامی، تامس مور، مارتین لوتر، ویتوریا و نیکلا ماکیاولی شالوده­ی نظری استواری برای دوران جدید فراهم می­آوردند، اهل نظر و فرمانروایان دنیای اسلام خیال خام تجدید خلافت را در سر می­پختند.» سید جواد طباطبایی در صفحه­ی آخر کتاب 270 صفحه­ای خود نتیجه­گیری می­کند که:

« درست در زمانی که مغرب زمین با تکیه بر اندیشه­ی نوین و شیوه­های نوین اندیشیدن درباره­ی عالم و آدم از خواب گران سده­های میانه بیدار می­شد، ایران زمین به همراه مجموعه­ی کشورهای حوزه­ی تمدن و فرهنگ اسلامی در سراشیب سقوطی که با حمله­ی مغولان آغاز شده بود، به جای رویارویی با چالش مغرب زمین به تنش بی­سرانجام در درون کشورهای اسلامی رانده شد و تا زمان فراهم آمدن مقدمات نهضت مشروطه خواهی و حتا پس از آن به هبوط مقاومت­ناپذیر خود ادامه داد.»

دیگر نیاز به توضیح ندارد. دیگر کنار هم چیدن را نیز طلب نمی­کند. باید خواند و عمل کرد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 87/11/5 و ساعت 7:0 صبح | نظرات دیگران()
   1   2      >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 117
بازدید دیروز: 6
مجموع بازدیدها: 200876
جستجو در صفحه

خبر نامه