سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و فرمود : ] اگر بدین شمشیرم بر بینى مرد با ایمان زنم که مرا دشمن گیرد ، نگیرد ، و اگر همه جهان را بر منافق ریزم تا مرا دوست دارد ، نپذیرد ، و این از آن است که قضا جارى گشت و بر زبان پیامبر امّى گذشت که فرمود : اى على مؤمن تو را دشمن نگیرد و منافق دوستى تو نپذیرد . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 10

یک هفته­ی مانده به 22 بهمن را فرصت داشتم برای هر روز نوشتن و برعکس، هیچ ننوشتم. الآن هم بعد از دربی و آن اشتباه احمقانه­ی علیزاده، تنها شاید باید کمی از خواندنی­هایم بنویسم که اگر بیش از این بگذرد، نوشتن از آن­ها مشکل می­شود.

قبلا هم اشاره کرده بودم که دوره­ی هفت جلدی «آتش، بدون دود» را در نمایشگاه کتاب امسال خریدم و باز هم نوشته بودم که آن را سال­ها پیش، زمانی که سال اول راهنمایی را می­گذراندم، خوانده بودم. اما این را هم گفته بودم که بعضی کتاب­ها را باید دوباره و چندباره خواند.

چند ماهی، کتاب در دستان مصطفی بود تا بخواند، جلد اول را که تمام کرده بود، تشنه بود برای خواندن بقیه­اش. روزی که دیگر تمام جلدهای باقیمانده­ی کتاب را از من گرفت، عازم اصفهان بود و همین چند هفته­ی پیش که تمام آن­ها را یک­جا به من پس داد، باز هم راهی خانه بود ...

بماند. این­ها خود شاید طرح­واره­هایی باشند از داستانی که روزی باید نوشته شود ...

«آتش، بدون دود» که در عنوان اصلی­اش این ویرگولی را که من به کار بردم، ندارد، نوشته­ی استادِ مرحوم نادر ابراهیمی است در هفت جلد، که آن را نشر روزبهان منتشر کرده است. توضیح بدهم که ویرگول را به جای ساکنی استفاده کردم که باید برای خوانش دقیق نام کتاب، بر روی حرف آخر آتش قرار گیرد. خواندن 3 جلد اول کتاب را تمام کرده­ام و این­جا کمی از آن­ها می­نویسم.

کتاب اول 264 صفحه­ای است و زیر عنوان «گالان و سولماز» را بر پیشانی دارد. دو عاشقی که دیوانه­وار عاشق هم هستند و به پای این عشق، خون­ها ریخته می­شود. ابراهیمی در جایی از کتاب می­نویسد: «از عشق سخن باید گفت، همیشه از عشق سخن باید گفت. عشق در لحظه پدید می­آید، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی­ترین تفاوت عشق و دوست داشتن است. عشق، معیارها را در هم می­ریزد، دوست داشتن بر پایه­ی معیارها بنا می­شود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله می­کشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می­گیرد. عشق، قانون نمی­شناسد. دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه­ایی از قوانین عاطفی است. عشق، فوران می­کند چون آتشفشان و شُره می­کند چون آبشاری عظیم. دوست داشتن، جاری می­شود چون رودخانه­یی بر بستری با شیب نرم. عشق، ویران کردن خویشتن است. دوست داشتن، ساختنی عظیم.»

یاد دکتر شریعتی، اگر افتاده­اید، عیبی ندارد! به مقصود رسیده­اید!

گفتم که این جلد از کتاب سرشار است از عشق و خون و البته جهل. جلد دوم با نام «درخت مقدس» 296 صفحه است و قصه­ای دردناک را روایت می­کند از جدال عقل و خرافاتی که نام دین را بر خود نهاده­اند تا بر دل ساده­ی مردم، راه یابند. کتاب سوم در 428 صفحه و با زیر عنوان «اتحاد بزرگ» داستان جدال سخت و سرانجام پیروزی نماد عقل بر نماد خرافه را بازگو می­کند. این جلد که به گفته­ی نویسنده، پایان دوره­ی اول مجموعه است، پایانی خوش داد و انگار به سامان.

آن­چه که در این 3 جلد فراوان رخ می­نماید، کشته شدن جوانان است. جهل و خرافه و تعصب­های کور هم دلیل آن می­شود. این است که شاید زیاد – البته تنها شاید – دردناک نباشد. اما آن­گونه که به خاطر دارم و از حال و هوای داستان نیز بر می­آید، این است که این تازه آغاز کار است و مرگ­هایی را در پیش داریم که سخت دردناک است. از آن، گونه مرگ­ها که درد را، درد این ملت را به یاد می­آورد ... 

 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/11/25 و ساعت 5:34 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 80
مجموع بازدیدها: 198113
جستجو در صفحه

خبر نامه