سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آنکه دانشی را پنهان کند، گویی نادان است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: جمعه 04 خرداد 23

این 7 بند در حکم شناسنامه "تخته سیاه" است . شناسنامه ای که وعده اش را داده بودم :

1-     تا سه سال پیش – یا حتی کمی بیشتر – فقط و فقط برای خود می نوشتم . نه برای خود که برای "تو". همان روزها در حالی که " تو" ، سراب و ساغر را پیشنهاد داده بودی نام فانوس را برای وبلاگم برگزیدم . وبلاگی که نمی دانم چه شد !!

2-     این روال ادامه داشت تا ان که شد ان چه که نباید می شد . درست از همان روزها بود که با کمک دوستان نشریه ای را در دانشگاه محل تحصیلم  بنیان نهادیم . نام ستون سرمقاله ان نشریه ، " تخته سیاه" بود و هست .

3-     " تخته سیاه " را چه ان جا و چه این جا از " یار دبستانی من " به عاریت گرفته ام . فکر نمی کنم نیاز به توضیح بیشتری در مورد این ترانه وجود داشته باشد .

4-     نه فقط زیبایی و دلنشینی "یار دبستانی من " دلیل این انتخاب بود که رسالتی که در این ترانه به عهده دانشجویان گذاشته می شد مزید برعلت شد .

5-     ان چه که در "تخته سیاه " نوشته می شود بر دو نوع است : مطالبی که یک نوع بازگشت به گذشته در ان است و پس از رخوتی سه ساله شاید دوباره نگاشته می شوند ، با این توضیح که خطاب این مطالب همچنان با " تو" است و نه همه . دوم مطالبی که برای همگان نوشته می شود و موضوعات مختلفی دارد . اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ورزشی و گاه هم حتی طنز .

6-     با ان که می دانم اینترنت  دنیای مجازی است و ما همه شهروندان مجازی ان هستیم اما نیکو است اگر دوستان بازدید کننده علاوه بر این که لطف می کنند و نظر خود را به رشته قلم در می اورند ، مرا از فیض دانستن نام زیبایشان محروم نسازند .

7-     حرفی نیست جز این که باقی همه دلتنگی است که "تو" هنوز هم نیستی ...  

 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/1/23 و ساعت 12:29 عصر | نظرات دیگران()

در این چند روزه نبودن و به تبع ان ننوشتن فرصت تبریک میلاد پیامبر( ص) و امام جعفر صادق (ع) را از دست دادم . اما بی شک هیچ ننوشتن هم درست  نیست :

تابستان 83 بود که راهی سفر حج شدم . حج عمره دانشجویی . در مدینه الرسول هر چه که دیدم غربت بود و بس . کوچه پس کوچه های بنی هاشم قربانی طرح توسعه حرم نبوی شده اند . دیگر از ان همه خاطره نشانی نیست . بقیع هم که دیگر هیچ . بهشتی که انگار به خیال خودشان ویرانه ای بیش نیست . صبح که می شود ایرانی ها منتظر باز شدن در بقیع هستند تا به زیارت 4 امام شان بروند . حال بماند که در این میان گاه میان ایرانیان شیفته اهل بیت و شرطه های سعودی بحث و جدل در می گیرد که نتیجه ان معمولا بسته ماندن در بقیع برای روز بعد است . ان گونه که در یک هفته بودنم در مدینه نصیب ما هم شد . ایرانی ها به دنبال مدفن حضرت فاطمه (س) هم هستند . خواه و نا خواه . که این کشش را انگار هیچ چاره ای نیست . وقتی هم که از نخلستان ها و کوچه هایی که دیگر نیستند می گذری بی شک مظلومیت علی (ع) را به خاطر می اوری . اما انگار در این میان او که به راحتی فراموش می شود  رسول خداست . در مدینه علی و فاطمه و تمام فرزندان شان غریب هستند اما او که ازهمه غریب تر است هم اوست که نامش بر پیشانی شهر نوشته شده است . در مدینه انگار جزبا دیدن قبه الخضرا کسی به یاد رسول الله نمی افتد . وارد مسجد النبی که شوی ، می بینی .

او که می بیند چگونه فرزندانش را مورد بی مهری قرار می دهند و در عوض برای ابوبکر وعمرکه در کنارش ارمیده اند زیارت نامه می خوانند . او که می بیند حتی ما هم ، حتی ما به یادش نیستیم . در این زندگی هر روزه مان که هیچ ، به مدینه هم که می رویم او را فراموش می کنیم .       


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در چهارشنبه 86/1/22 و ساعت 11:38 صبح | نظرات دیگران()

« مستقل از انسان و ان چه انسان می کند ، در جست و جوی چیزی در ذات زندگی نباید بود . هرگز از زندگی ان گونه که انگار گلدانی است بالای تاقچه یا درختی در باغچه ، جدا از تو و نیروی تغیر دهنده تو ، گله مکن! هرگز از زندگی ان گونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو ، بدون کار تو ، بدون نگاه انسانی تو ، محبت تو ، ایمان تو ، نفرت تو ، خشم تو ، فریاد تو و انفجار تو ، باز هم زندگی است و می تواند زندگی باشد... »

این گوشه ای بود از یکی از نامه های نادر ابراهیمی به همسرش که در کتاب " چهل نامه کوتاه به همسرم " چاپ شده است . امروز تولد اقای نویسنده است و من که شیفته ی کتاب های اویم جز ارزوی سلامتی و این که هر چه زودتر از دست ان درد کهنه رها شود تا باز هم بنویسد کار دیگری نمی توانم بکنم . کلاس سوم  راهنمایی بودم که " اتش بدون دود " را از کتابخانه گرفتم . روایتی 7 جلدی از عشق ، از گالان و سولماز و قصه های ان ها .  به دانشگاه که رفتم بیشتر با اقای نویسنده اشنا شدم . شاهکارش " بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم " را بارها خواندم و به سراغ " یک عاشقانه ی ارام " رفتم . می دانم که ابراهیمی اثار بسیار زیادی دارد اما همین چند کتابی که از او خوانده ام  حاوی نگاهی از عشق و دوست داشتن است که در یک کلام نگفتنی است . باید بخوانی ، چند بارحتی .

« هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت . تو بیدار می نشینی تا انتظار، پشیمانی بیا فریند . بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرت بیا میزد ، زیرا که نفرین،بی ریا ترین پیام اور در ماندگی است .

شب های اندوهبار تو از من و تصویر پروانه ها خالی است »                                     از" بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم "


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در سه شنبه 86/1/14 و ساعت 3:5 عصر | نظرات دیگران()

زیر لب زمزمه ی نام تو را

من چه ارام فریاد کنم

 

زیر لب هر لحظه را

لحظه های بی تو را

من چه مستانه ، غریبانه

در دلم غوغا کنم

 

زیر لب  شعر قشنگ زندگی

حس خوب سادگی

لحظه حس کردنت در گاه تنهایی خویش

این همه افسانگی، دلدادگی

تو بگو

من چگونه با تو فریاد کنم

 

بی تو تنها و پریشان و غریب

زیر این باران تند و سهمگین

از همه دنیا بریده ، بی شکیب

تا کجا و تا به کی

دست های خویش را چتری برای خود کنم

 

زیر لب من تا به کی

تا کدامین فصل مهر

شعر زیبای چشمان تو را

با خودم نجوا کنم

با تو فریاد کنم


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در دوشنبه 86/1/13 و ساعت 7:31 عصر | نظرات دیگران()

1-     خبر خاصی ندارم تا بخواهم در مورد ان بنویسم پس احتمالا این پست کوتاه خواهد بود و بیشتر برای خالی نبودن عریضه به درد می خورد .

2-     امروز روز جمهوری اسلامی است .جای تبریک دارد . فکر نمی کنم نیاز باشد چیز بیشتری بنویسم  یعنی راستش را بخواهید حرف هست اما حالش نیست . کمی دوری از سیاست و بحث و جدل های به ظاهر منطقی طبیعی است ....

3-     امروز سرشار از عطر حضور "تو" بود در غیبتت . بارها و بارها یادت امد و من تنها به نظاره نشسته بودم . خیره ی نبودنت گشته بودم....


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در یکشنبه 86/1/12 و ساعت 6:2 عصر | نظرات دیگران()

1-     دربی که مساوی تموم شد . انگار که مثل تمام زندگی . بی بو و خاصیت . بی ان که کفه ترازو به طرفی سنگینی کند . بی ان که جمع شویم در کنار یکدیگر و دست در دست یکدیگر فریاد شادی سر دهیم .

2-     این قضیه ملوانان انگلیسی هم به قوز بالا قوز تبدیل شده . ان قدر که دیروز سیما – تلویزیون را می گویم !!-- در هر بخش خبری حداقل 10 دقیقه را به اتفاقات پیرامونی ان اختصاص داد . لاریجانی هم خیلی در این زمینه صحبت کرد . اما شاید پخش فیلم ان ملوان زن انگلیسی به اندازه خود اصل خبر حاشیه ساز شد . امید وارم که این قضیه ختم به خیر شود . هم انگلیسی ها بابت تجاوز شان به میهن عزیزمان عذرخواهی کنند و هم ما کاری نکنیم که ...   نمی کنیم ان کاررا !

3-     همیشه وقتی دربی مساوی می شود در میان عده ای این شایعه می پیچد که قرار بوده این جوری شود و این جوری می خواسته اند . بماند که هیچ وقت مرجع ضمیر مشخص نمی شود و معلوم نمی شود که چه کسانی می خواسته اند و باز بماند که ما خوراک مان شایعه است و جان می دهیم برای صحبت ها ی در گوشی . صحبت در خفا که معمولا اشکارا بیان نمی شود . درست مثل ان وقتی که در مقابل دوربین خبرنگاران همه ی ما ادم های مثبتی می شویم که خیلی خوبیم و به همه کمک می کنیم و همه چیز خوب است وهیچ مشکلی در جامعه نیست و ...  اما کافی است که همین ما سوار تاکسی شویم !! توضیح نمی خواهد دیگر . همه چیز مساوی مثل تمام زندگی .

4-     و این مساوی بودن انگار که ما را به بی عملی سوق می دهد . به راضی بودن از شرایط موجود .بی ان که کوششی کنیم برای بهبود اوضاع .

5-     سیاست عرصه بازی است درست مثل فوتبال . هیچ تیمی برای باخت وارد زمین نمی شود . ان که به مساوی راضی است هر لحظه ترس از گل خوردن و باخت را در کنار خود دارد . سایه به سایه . دربی را فقط یک تیم می برد . هیچ وقت هر دو تیم برنده نمی شوند . بازی برد ، برد در عالم واقع وجود ندارد . همیشه در مساوی هم یک طرف سود بیشتری می کند . انگار که مثل دیروز استقلال .

6-     امید که ایندگان "مثل تمام زندگی" ما را جور دیگری بنگارند . لبالب از لبخند و بوسه .

7-     بی "تو" اما ..... 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 86/1/11 و ساعت 12:24 عصر | نظرات دیگران()

1/ نامه ای به دوستی نوشته بودم که قسمت کوتاهی از ان را به عنوان پست قبلی خود در "تخته سیاه" قرار دادم. قرارم با خود بر این بود که این وبلاگ علاوه بر ان که شاید بتواند تا حدودی بازتاب دهنده نوشته هایم در موضوعات مختلف باشد بیش از ان ادای دینی باشد به "تو" . دینی که هنوزهم ادا نشده است....

2/ امروز دربی تهران است و من به عنوان یک استقلالی نمی توانم ارزوی برد استقلال را نداشته باشم .

3/می خواستم بیشتر بنویسم اما انگار هیچ دلیلی برای این کار ندارم ...  بی "تو" بودن وحشتناک است...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/1/10 و ساعت 12:53 صبح | نظرات دیگران()

دوست داشتن عام است و عشق خاص . این است که دکترشریعتی دوست داشتن را از عشق برتر می داند که جهان را اولی می سازد و دومی ویران می کند . اما خود دکتر ، این غریق رود سن ، نیک می داند که سخنش جامعه را نشانه رفته و نه خلوت تنهایی را . این است که می اموزد به ما که عشق در اوجش به ایثار می رسد و باز هم این است که سوی دیگر ان کلمه مقدس انحصار است . کجا دیده ای عاشقی را که معشوقش را با دیگری قسمت کند ؟ و این حق است . اما همیشه یک راه برای گریز "تو" از این انحصار، برای ارام نگرفتن "تو" در میان بازوان من در پیش رویم باقی مانده و ان نخواستن "تو"ست . ان جا که ازادی بر عشق هم پیشی می گیرد .که "تو" ازادی تا همان گونه که من عاشقت گشتم ، خود عاشق دیگری باشی و این سخت دردناک است . این اما همان قصه خلقت است که خدا عاشق انسان شد و اما این عشق دلیل بر ان نشد تا به تن و جان او زنجیری ببندد و ازادیش را سلب کند . و این قصه ی من است با "تو". قصه ی سقفی بی دیوار.......
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در چهارشنبه 86/1/8 و ساعت 6:0 عصر | نظرات دیگران()

1/ شکر خدا "جای تو خالی" هیچ بازدید کننده ای نداشته است . انگار که در میان نوشته ها هم جای تو خالی است !

2/ حتما کسی که خودش یک وبگرد حرفه ای نیست و معمولا به باقی وبلاگ ها سرنمی زند و تازه هر روز هم وبلاگ خودش را به روز نمی کند، نباید انتظار داشته باشد نوشته هایش را کسی بخواند .

 3/ قبل از عید خبر انتشار مجدد "شرق" بهترین خبری بود که می توانست به روزنامه خوان ها برسد . عطریان فر گفته است که تصمیم گیری در مورد انتشار "شرق" بعد از عید انجام می شود . از موضع محمد قوچانی خبری ندارم . محمد جواد روح هم در وبلاگش "صمیمانه تر" به شدت از انتشار مجدد "شرق" دفاع کرده است .اما این که ان روزنامه نگارانی که از "شرق" به"اعتماد" کوچ کردند باز خواهند گشت یا نه، معلوم نیست اما به هر حال این بازگشت و یا عدم بازگشت موجب تضعیف یکی از این 2 روزنامه می شود و این اصلا خوب نیست ، لابد .  در این میان سرنوشت روزنامه "اخبار" که قرار بود بعد از عید به جای "شرق" منتشر شود وهفته نامه " شهروند" که یک شماره از ان به سردبیری قوچانی منتشر شده است در هاله ای از ابهام است . باز خدا را شکر که این هاله از جنس ابهام است و نه از جنس نور !!

اما هنوز هم " افتاب از شرق طلوع می کند "


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در سه شنبه 86/1/7 و ساعت 10:29 عصر | نظرات دیگران()

دید و بازدید های این چند روزه  مجال هر کار دیگری را می گیرد . فرصت کوتاهی اگر به دست بیاید صرف گشت و گذاری کوتاه در دنیای مجازی و یا خواندن سالنامه های نشریات مختلف می شود . دراین میان نشستن و تایپ کردن شاید کمی سخت باشد.

1/ قبل از عید موفق شدم "راز فال ورق " یوستین گردرر و "پیرامون انقلاب اسلامی" استاد مطهری را بخوانم . "راز فال ورق" دومین رمان فلسفی گردرر پس از "دنیای سوفی" است . او دراین کتاب دیگر از فلاسفه یونان قدیم تا فلسفه های امروزی سخن نمی گوید. بلکه دنیایی خیالی می افریند و به ورق های بازی جان می بخشد.  او در این کتاب به هم چو منی که ورق بازی را بلد نیست و حتی تا قبل از خواندن کتاب اسامی ورق ها را نمی دانست می اموزد که باید در زندگی اش یک ژوکر باشد . اما انگار که او یا از درد ژوکر بودن در این دنیا بی خبر است و یا ان را به فراموشی سپرده است .دردی که در مورد ان حتما بیشتر خواهم نوشت اما شاید اول در نامه های خصوصی و نه این گونه در جایی عمومی تر.

اما کتاب استاد مطهری هم برای مقایسه ان چه که در سال های ابتدایی انقلاب گفته می شد و البته هدف انقلابیون تلقی می شد با ان چه که در سال های بعد اتفاق افتاد معیار خوبی است . هر چند به نظرم استاد مطهری در بعضی از قسمت های کتاب و البته در لفافه  به انتقاد از دکتر شریعتی می پردازد. مصاحبه دکتر سروش که ان روزها استادی انقلابی بود و نه نظریه پردازی پلورالیست با استاد مطهری هم جالب است .

 2/ این روز ها بحث پرونده هسته ای ایران و شورای امنیت هم چنان داغ است . در غیاب روزنامه ها خبر ان چنانی به دست نمی رسد . تلویزیون هم با قدرت کامل در حال پخش فیلم سینمایی است و مردم هم خوب سرگرم اند. رئیس جمهور بر خلاف توصیه اکثریت کارشناسان می خواهد به نیویورک برود و در جلسه ای شرکت کند که حداکثر سفرای کشور های عضو در ان شر کت می کنند و نه مقام های بالاتر. او احتمالا می خواهد در جلسه شورای امنیت موجودیت ان را زیر سوال ببرد و دوباره از دختر بچه 16 ساله ای بگوید که در اشپز خانه به کمک وسایلی که برادرش از بقالی سر کوچه تهیه کرده انرژی هسته ای تولید کرده است!!

تازه اگر رئیس جمهور عزیزمان کشف تازه تری نکرده باشد!

3/ چند روز پیش مقام رهبری با اشاره به ملی شدن صنعت نفت به کسانی اشاره کرده بودند که دکتر مصدق را قهرمان می دانند اما در مورد پرونده هسته ای معتقدند که باید در مقابل شورای امنیت کوتاه امد . این سخن به خوبی نشان می دهد که ما تاریخ نمی خوانیم و مردمی که تاریخ نمی خوانند درسی نمی اموزند و مدام گذشته خود را تکرار می کنند . در این زمینه دکتر سوسن شریعتی مقاله جالبی را در سالنامه "اعتماد" به رشته تحریر در اورده است .

4/ هیچ ، جز این که در این چند شب و چند روزه انگار که چون گذشته جای تو خالی است.....  


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 86/1/4 و ساعت 5:47 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   21   22   23   24      >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 25
مجموع بازدیدها: 203745
جستجو در صفحه

خبر نامه