تخته سیاه
دوستی می گفت نام « تخته سیاه » بیشتر یادآور جنبش های دانشجویی است و حتما سیاست . اما تو نه از این می نویسی و نه معمولا از آن . که هر چه هست – اگر باشد – سخن « تو» است . این دوست انگار که به یاد نداشت که دیگر چیزی از این دو که گفته است ، باقی نمانده که بتوان از آن نوشت . بماند که گاه اشاره ای هم می کنم و باز بماند که این کتاب ها و مجله ها که گاه و بی گاه در «تخته سیاه» معرفی می شوند ، همان کار مورد نظر او را می کنند به طریقی دیگر . و باز بماند که فراموشی عشق ، بدترین اتفاق ممکن است چه در ساحت زندگی خصوصی و چه در عرصه عمومی . آن گاه که عشق و محبت از عرصه عمومی حذف می شود بی درنگ اخلاق هم به فراموشی سپرده می شود و این می شود که می بینید . جامعه ای بی سروته و البته سرشار از ادعای نیکی و پاکی . بماند . همه چیز را نباید گفت ...
با رفیقی در بوشهر صحبت می کردم . می پرسید خطاب برخی از نوشته ها را . آن ها را که به « تو» بر نمی گشت . فکر می کنم بیشتر منظورش «این نامه را برایت نخواهم فرستاد » بود . جوابی نداشتم . گفتنی نبود .
و چه جالب که مخاطب همان نامه ، چند روز پیش که آخرین نامه اش به دستش رسیده بود ، در گوشم می گفت که اگر کسی نداند و این نامه ها را بخواند خیال می کند که تو آن ها را برای دوست دخترت نوشته ای ، بس که عاشقانه هستند .
می بینی حال و روزگار مرا ؟
اما ادامه سنت پیشین :