تخته سیاه
شب عید فطر است . اول باید تیریک گفت لابد . این چند روزه ی ننوشتن دلیلی نداشته جز یک احساس بیهودگی و خسته گی . این همه نوشتن و خواندن و شاید هم گفتن و حاصل ، همه هیچ ...
نمی خواهم رنگ نا امیدی بگیرد نوشته ام . می آیی ...
باز هم از کتاب ها و مجله ها می نویسم ، تا شاید مجالی یابم برای شنیدن « تو» .
خیلی دلم می خواست که در این چند روزه بنشینم و بنویسم . تو بگو اصلا برنامه ریزی کرده بودم . اما آمدم و نشد . در این چند شبه ی قدر ، هر چه کردم دستم به نوشتن نرفت . می خواستم باقی نامه ها را بنویسم و نشد . آن چنان چیزی هم نخوانده بودم ، که بخواهم راجع به آن بنویسم . داستان من و« تو» هم که مثل همیشه است و اصلا تکراری ! حال و حوصله این همه برای « تو» نوشتن را نداشتم و این همه جواب ندادن و نبودن و هر چه که نشان دلتنگی است و تنهایی . جالب بود که در این چند شبه ی قدر دلم شادی می خواست و می دانی که انگار چنین کالایی در بازار « تخته سیاه» یافت نمی شود . این شد که نشد ! الان هم این چند خط را فقط و فقط به این امید می نویسم که طلسم بشکند و چیزی نوشته باشم . تکه شعری از قیصر امین پور می نویسم تا بعد چه شود :
اخطاری برایم آمده است از طرف تیم مدیریتی پارسی بلاگ . گفته اند – نوشته اند !! – که از قوانین سایت تخلف کرده ام و باید منتظر برخورد باشم اگر اصلاح نکنم – نشوم !! -- . مورد را در یادداشت « شام آخر» ، پیدا کرده اند . در عکس هایی که در این یادداشت به کار برده ام . من که هر چه گشتم ، عکسی پیدا نکردم . اگر شما پیدا کردید ، من را هم خبر کنید . اگر هم پیدا نکردید که مدیران پارسی بلاگ را از خواب بیدار کنید . حتما نیاز به گفتن ندارد که در وبلاگ من تنها دو عکس وجود دارد یکی از خودم و دیگری عکسی محو از سید محمد خاتمی . فکر نمی کنم هیچ کدام از ما دو نفر ممنوع التصویر باشیم !! مگر آن که اتفاق جدیدی افتاده باشد . به هر حال کاری جز نوشتن این توضیح از دستم بر نمی آمد . راستی به سایت دکتر مهاجرانی حتما سر بزنید . دو یادداشت جنجالی در حمایت از احمدی نژاد منتظر شماست .
پانوشت : آن وقت می گویند از سیاست بنویس !!
دوستی می گفت نام « تخته سیاه » بیشتر یادآور جنبش های دانشجویی است و حتما سیاست . اما تو نه از این می نویسی و نه معمولا از آن . که هر چه هست – اگر باشد – سخن « تو» است . این دوست انگار که به یاد نداشت که دیگر چیزی از این دو که گفته است ، باقی نمانده که بتوان از آن نوشت . بماند که گاه اشاره ای هم می کنم و باز بماند که این کتاب ها و مجله ها که گاه و بی گاه در «تخته سیاه» معرفی می شوند ، همان کار مورد نظر او را می کنند به طریقی دیگر . و باز بماند که فراموشی عشق ، بدترین اتفاق ممکن است چه در ساحت زندگی خصوصی و چه در عرصه عمومی . آن گاه که عشق و محبت از عرصه عمومی حذف می شود بی درنگ اخلاق هم به فراموشی سپرده می شود و این می شود که می بینید . جامعه ای بی سروته و البته سرشار از ادعای نیکی و پاکی . بماند . همه چیز را نباید گفت ...
با رفیقی در بوشهر صحبت می کردم . می پرسید خطاب برخی از نوشته ها را . آن ها را که به « تو» بر نمی گشت . فکر می کنم بیشتر منظورش «این نامه را برایت نخواهم فرستاد » بود . جوابی نداشتم . گفتنی نبود .
و چه جالب که مخاطب همان نامه ، چند روز پیش که آخرین نامه اش به دستش رسیده بود ، در گوشم می گفت که اگر کسی نداند و این نامه ها را بخواند خیال می کند که تو آن ها را برای دوست دخترت نوشته ای ، بس که عاشقانه هستند .
می بینی حال و روزگار مرا ؟
اما ادامه سنت پیشین :