تخته سیاه
از مترو پیاده میشوم. از کنار واگن مخصوص بانوان رد میشوم و نگاهی به داخل واگن میاندازم. البته اگر به این کار ایراد نگیرید! در نمای اول خانمی را میبینم که که سررسیدی در دست، در حال خواندن چیزی است. از توجه دیگران، مشخص است که با صدای بلند میخواند و در حال اطلاع رسانی خبری است.
نمای دوم از آنِ خانمی است که مشغول فروختن روسری است و عدهای در کنارش جمع شدهاند و لابد انتخاب میکنند. اما سومین نما، نمایی است که در آن دختری، روژلبی را بالا گرفته و باز به احتمال زیاد آن را به دوستش نشان میدهد. هم قطار میگذرد و هم من ...
رفیق خوبم محمد بینا، برایم نوشته است: « ... مهم حضور در انتخابات است. من نمیگویم به چه کسی رأی بدهید ... ولی به کسی رأی بدهید که کاپشن [!!] به تن میکند ... »
شاید تنها همین یک خط را از میان نوشتهاش، میتوانستم در «تخته سیاه» جای دهم. و باز شاید این اولین واکنش به کامنت یکتا، از طرف من باشد ...
سخت دلتنگ شده بودم برای نوشتن در «تخته سیاه». اما خواندن چند تایی از کامنتهای یادداشتها، مثل آب سردی بود بر سر اشتیاقم. کمی که گذشت با خودم گفتم که عیبی هم ندارد، خوب هم هست تازه. قصد ندارم دوباره این زمان کوتاه بودن را به بازخوانی کامنتها اختصاص دهم. تنها از دوستی که در پیامی خصوصی از من گله میکند و من بیاجازهی او، پیامش را عمومی میکنم، خواهش میکنم تا دستکم، نامش را بنویسد تا بتوان شاید کمی از او دلجویی کرد.
اینها همه هم بماند. هفتهی گذشته درگیر همایشی بودم که حدود 15 ساعت از وقت هر روزم را میگرفت. این هفته هم سه باری به نمایشگاه کتاب رفتم .
بار اول برای گرفتن لیست کتابهای مورد نظرم از انتشاراتیهای باز هم مورد نظر. بار دوم برای انتخاب کتاب برای کتابخانهی اداره و البته به دستور رؤسا. بار سوم هم با مصطفی و به قصد خرید کتاب. با خودم قرار گذاشته بودم که از نمایشگاه امسال فقط کتاب ادبی بگیرم و البته تا امروز هم موفق شدهام. گفتم که دور سیاست و تاریخ و جامعه و فلسفه و خلاصه همه را خط بکشم تا به همهی اینها برسم!
«مثنوی معنوی» و «کلیات شمس» و «هزار و یکشب» را از «هرمس» خریدم. آنچنان که دختر فروشنده با خوشرویی دعوتم میکرد به خرید از دفتر مرکزی انتشاراتشان و استفادهی همیشهگی از تخفیف 20 درصدی. «بیوتن» اثر رضا امیرخانی، «کافه پیانو» اثر فرهاد جعفری، «کتاب اوهام» از پل اُستر، «بحر در کوزه»ی دکتر عبدالحسین زرینکوب و البته کتاب پرفروش «دا» از خانم نویسندهای که نامش را متأسفانه به یاد ندارم و کتاب هم پیش مصطفی است و نمیتوانم از روی آن نام نویسنده را ببینم، خریدهایم از نمایشگاه کتاب امسال بود.
دیروز هم باز با مصطفی به سینما رفتیم و «وقتی همه خوابیم» بهرام بیضایی را دیدیم. به نظرم فیلم خوب و جالبی بود و به خصوص از بازیهای قویای برخوردار بود. اینها همه در کنار هم، باعث شد تا کمتر از پیش فرصت خواندن و البته نوشتن داشته باشم. هر چند در همین مدت هم خواندن 3 کتاب را تمام کردهام و 3 کتاب دیگر را در دست خواندن دارم. از آنها هم، خواهم نوشت ...
در میدان آرژانتین هستم. به یاد خاطراتم از این میدان. رها میکنم و میگذرم ...
پژویی در جلوی پایم ترمز میکند و میگویم سیدخندان. رانندهی جوان سری به موافقت تکان میدهد. در جلوی ماشین را باز میکنم و مینشینم. چند متری جلوتر، 3 جوان دیگر هممسیرمان میشوند. راننده میپرسد که زیر پل میرویم و من تأیید میکنم. از پارکینگ بیهقی رد شدهایم که انگار 3 جوان عقب ماشین از ارمنستان و تایلند و پاتایا صحبت میکنند. راننده، شیشهی طرف خود را بالا میدهد و بیخیال سیگار میشود. بحث گل انداخته است.
جوانان از تور یک هفتهای ارمنستان میگویند با 500 هزار تومان. راننده میگوید که 2 سال پیش از میدان 96 نارمک با یک دستگاه اتوبوس به ارمنستان رفته است. 8 نفر بودهاند و با هم خرج کردهاند. در بهترین خیابان پایتخت و در پشت سفارت آلمان، خانهی 4 خوابهی لوکسی را کرایه کردهاند. میگوید که 2 هفته آنجا ماندهاند و نفری 500 هزار تومان خرجشان شده است. تأکید میکند که با همه چیز! و چقدر بر روی این واژهی همه! اصرار دارد. در میان صحبتهایش از من هم عذرخواهی میکند البته!
کمی بعد، از مشروبهای آنجا تعریف میکند که سردرد نمیآورد و این که یکماه دیگر، فصل رفتن به ارمنستان است و تمام آن خرجها با دیسکو و رستوران رفتن و البته همه چیز بوده است! میگوید که دوستش به تایلند رفته و تعریف میکند که آنجا همه چیز ارزان است. در خیابان دستت را میگیرند و میبرند!
یکی از آن 3 جوان میگوید امسال میخواهم به تنهایی پاتایا را فتح کنم! باز هم راننده میگوید که در مقابل ارمنستان، آدم به تایلند و پاتایا نمیرود و از من عذرخواهی میکند!
میگویم قیافهی من اینقدر غلط انداز است؟! یکی از آن جوانان میگوید که خیلی باحال گفتی! راننده میگوید که آخر به نظرم شما از من بزرگتر هستید. به سهروردی رسیدهایم. میپرسم که مگر من چند ساله به نظر میرسم؟ میگوید که خودش متولد 60 است و من جواب میدهم پس از من بزرگتر هستید. هر 4 نفر خوشحال میشوند. راننده میگوید که پس راحت باشید و همه چیز جور است!
یکی از آن 3 نفر میگوید پس در ارمنستان، [...] و [...] اینا، قشنگ جور است؟ دیگری میگوید که دیگر از ما که بزرگتر است. به منظور رعایت کردن میگوید لابد. به تقاطع قندی و شریعتی رسیدهایم. پیاده میشوم و راننده باز عذرخواهی میکند.
از کنار پارک اندیشه به سمت چهار راه قصر، راه میافتم. فکر میکنم و میآیم. کمی مانده به چهار راه، پیرزنی را میبینم که در میان سطل زباله، به دنبال نیازش میگردد. به چهار راه که میرسم، ماه را در آسمان میبینم، قرص کامل. امشب، انگار که نیمهی ماه است ...
و چه کلمهای هم. «دلواپسی» ...
برایم نوشتهای بعد از سلام، که: «دلواپست شدهام، خبری بده». بخواهم امانتداری کنم، باید بگویم که فینگلیش نوشتهای. همان طور که من برایت مینویسم. ساعت چند؟ فکر میکنم 15 دقیقهای بعد از نیمه شب. و من، تنها، خواب.
نیم ساعتی بعد، به صدای زنگ تلفنی از دور دست، بیدار میشوم. رفیقی است، سراغ از من میگیرد و گله میکند که چرا جواب تو را نمیدهم. که انگار از او خواستهای که حال مرا بپرسد. میگویم که تازه دیدهام SMSی برایم آمده و هنوز آن را نخواندهام. میپرسد که :«زندهای؟». میگویم: «زندهی مُرده». صحبتمان که تمام میشود، برایت مینویسم که خواب بودهام و متوجه نشدهام و تمام. با خودم فکر میکنم که اینها که نوشتهام، لابد در حکم خبر هستند. چند دقیقهای به انتظار به روی تخت دراز میکشم و خبری از تو نمیشود. برایت مینویسم: «میخوابم، باز هم سخت و سنگین. که انگار، این خواب، کیمیای دل است. در این زمانهای که نوشدارو را هم دریغ میکنند حتا بعد از مرگ سهراب ...»
و من برمیگردم به اول، به آغاز. و چه کلمهای هم، «دلواپسی». مینشینم و به معنای این واژه فکر میکنم. بویی از نگرانی را در آستین دارد. ردی از دوست داشتن. تکان دهنده است اگر لقلقهی زبان نشود. دوست داشتنی است اگر پایدار نباشد. حسرتآمیز است اگر از آنِ چون تویی باشد.
با خودم فکر میکنم که از «دلی» میگوید که انگار «پس» از واقعهای، حادثهای، رفتنی یا شاید حتا آمدنی، بودنی، شدنی، «وا» رفته است. شاید این گونه باشد. «دلی» که «پس» از چیزی «وا» رفته است و ترکیب این هجاها، کلمه را ساختهاند، «دلواپسی».
اگر واژهها را به دقت برگزینی و اگر هم واژه را در معنای درست آن به کار بری و البته به شرط اینکه، آن معنای درست و مورد نظر، در نزد مخاطب تو هم موجود باشد و به قولی دیگر، هر دو بر روی آن معنا، توافق داشته باشید، آن وقت، چه میشود. چه هنگامهای میشود ساخت با معنای «دلواپسی».
تا به حال از کتابهایی که در سال جدید خواندهام، چیزی ننوشتهام. باید بنویسم و خدا کند که حال تایپ کردن هم باشد تا چند مطلب دیگر را که حالی دست داده و نوشتهام، در وبلاگ قرار دهم. اما، باز هم اول کتاب:
اولین کتاب، «تضاد دولت و ملت، نظریهی تاریخ و سیاست در ایران» است نوشتهی دکتر محمد علی همایون کاتوزیان. کتاب را علیرضا طیب در 412 صفحه ترجمه کرده و نشر نی منتشر ساخته است. چند سال پیش، با حسین به نمایشگاه رفته بودم و این کتاب، یکی از ارمغانهای آنجا بود. راستش را بخواهید این 4 سال فرصت خوبی بوده برای تمام کردن کتابهایی که از قبل خریده بودم و مانده بود! هر چند امیدوارم دیگر تکرار نشود! از کتاب میگفتم. دکتر کاتوزیان استاد دانشکده شرق شناسی دانشگاه آکسفورد است و نظریهی حکومت خودکامه در ایران را به کمک 11 مقاله، در این کتاب توضیح میدهد. برای شناخت سرشت سیاست در ایران کتاب خوبی است، که البته بیشتر بر دوران بعد از مشروطه، تمرکز دارد.
کتاب دوم، یکی از کتابهای بسیار معروف و البته مرجع در علوم انسانی است. «ایران بین دو انقلاب» نوشتهی پروفسور یرواند آبراهامیان را احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی ترجمه کردهاند. کتاب را نشر نی در 709 صفحه منتشر کرده است و مترجمان آن را به دکتر حسین بشیریه تقدیم کردهاند. استاد بزرگی که در همین سالها، از ایران هجرت کرد. آبراهامیان دوران قاجار و انقلاب مشروطه، دوران رضا خان و ماجراهای سرنگونی او در شهریور 1320 و در پایان، دوران محمد رضا شاه را تا کودتای 28 مرداد 1332 و سپس پیروزی انقلاب اسلامی را بررسی میکند. به دوران تثبیت حکومت پهلوی در سالهای 42 تا 57 اشاره میکند و توسعهی اجتماعی و اقتصادی را در کنار توسعه نیافتهگی سیاسی، عامل اصلی سقوط سلطنت پهلوی میداند. کتاب بسیار خواندنی است و حیف است که جوان امروزی، آن را نخواند. این را هم بگویم که پروفسور آبراهامیان، استاد ایرانی تاریخ کالج باروک دانشگاه نیویورک است.
اما وعده داده بودم که از «روز اول عشق» بنویسم. این سهگانهی محمد محمدعلی را نشر کاروان منتشر کرده است. بخش اول به «آدم و حوا» اختصاص دارد و 281 صفحه است. کتاب دوم «مشی و مشیانه، داستان آفرینش نخستین زن و مرد در اساطیر ایرانی» نام دارد و 226 صفحه است. بخش سوم این سهگانه هم که به نظر من، بهترین و زیباترین بخش آن است، عنوان «جمشید و جمک، سرگذشت جمشید شاه، نخستین پادشاه آریاییان» را بر پیشانی دارد و 275 صفحه است. محمدعلی داستان آفرینش را بسیار زیبا و بر پایهی عشق بنا میکند و گناه نخستین را به یاد ما فرزندان آدم میآورد. متنی را مینویسم که در پشت جلد بستهی مجموعه، نوشته شده است تا کمک کند به کمی آشنایی بیشتر:
«راویان قصههای سهگانه روز اول عشق، زنانی هستند که در کنار قهرمانان بزرگ میزیستهاند و تاکنون به چشم نمیآمدهاند. اما نقش آنان چه بسا بسیار مهم و حضور آنان در تحقق اسطوره بسیار مؤثر بوده است. چرا که در کنار هر مرد بزرگ و خداگونه، زنی، همسری، میزیسته در شأن و منزلت او، که خود عاشقی بینظیر بوده است. اقلیما، دختر حوا قصهی آدم و حوا را روایت میکند، مشیانه از جفت و همسرش مشی میگوید و جمک سرگذشت برادر و همسر خود جمشید را نقل میکند.»
از «آیین» هم بنویسم و این پست طولانی و به احتمال حوصله سر بر را تمام کنم. شماره 19 و 20 «آیین» همان شمارهی ویژهی نوروز است، که در 192 صفحه منتشر شده است. در بخش تأملات ایرانی این شماره، موضوع انقلاب، اصلاحات و انتخابات، مورد بررسی قرار میگیرد. مقالههای دکتر سعید حجاریان، دکتر حمید رضا جلاییپور و مهندس عباس عبدی در این بخش بسیار خواندنی هستند. در بخش جامعه و انتخابات، مقالهای خواندنی از سید محمد خاتمی در تبیین اصلاحات، چاپ شده است. بخش اندیشهی این شماره، مثل همیشه حاوی مقالاتی خواندنی است که به نظرم نوشتههای دکتر مصطفی ملکیان و دکتر سروش دباغ از باقی، بهتر بودند. بخشهای ماهنو، تجربه ایرانی، زنان و خیلی دور، خیلی نزدیک، باقی مطالب این شماره را تشکیل میدهند.