سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
 
امروز: جمعه 103 آذر 9

این چند روزه قصد نوشتن داشته­ام و مهمان­ها نگذاشته­اند. آن چند ساعت بعد از تحویل سال تا نیمه­ی شب، به خصوص زمان مناسب و جالبی بود برای نوشتن. ساعاتی که در سال 88 بود و در عین حال هنوز یکم فروردین ماه نبود. به هر حال زمانی توانستم پشت کامپیوتر بنشینم که دقایقی از بامداد گذشته بود. نوشتن در روز 30اُم اسفند را هم از دست دادم که خب می­دانید 4 سال یک­بار است و و باید باز هم صبر کرد، البته اگر عمری باشد. از پارسال وعده دارم برای نوشتن از باقی کتاب­های خوانده شده، چیزهای دیگری هم هست اما اول کتاب­ها:

چند سال پیش، احمد و آرش به بهانه­ی تولدم، هدیه­ای را برایم به ارمغان آورده بودند. چند کتابی بود. یکی از آن­ها را در روزهای پایانی سال خواندم یا بهتر است بگویم در این یک مورد ورق زدم! «تاریخ جنون» نوشته­ی میشل فوکو. کتاب را فاطمه ولیانی در 296 صفحه به فارسی ترجمه کرده است و انتشارات هرمس که وابسته به شهر کتاب است، آن را منتشر نموده است. کتاب در رابطه با دیوانگی و جنون و نحوه­ی برخورد اروپاییان با آن در طول تاریخ است. چند فصل اول را خواندم و دیدم که موضوع آن هیچ تناسبی با من ندارد. بقیه­ی فصل­ها را ورق زدم و باز هم چیزی نیافتم. کتاب به درد روان­شناسان می­خورد لابد. راستی این را هم بگویم که به نظرم بقیه­ی کتاب­های همراه این هدیه را در طول این سال­ها خوانده­ام.

به نظر می­رسد که باز هم نتوان از تمامی کتاب­ها در یک پست نوشت. به دو کتاب دیگر اشاره­ای کوتاه می­کنم و 3 کتاب دیگر را به پستی دیگر وا می­گذارم.

«شاده احتجاب» را خواندم. اثر معروف هوشنگ گلشیری. کتاب را در 120 صفحه انتشارات نیلوفر منتشر کرده است. نکته­ی جالب سال انتشار و سپس تجدید چاپ­های کتاب است. گلشیری در سال 1348 کتاب را برای اولین بار چاپ می­کند. تا پیش از انقلاب، 6 بار دیگر کتاب تجدید چاپ می­شود. اما اولین تجدید چاپ بعد از انقلاب مربوط به سال 1368 است و باز یک فراموشی 11 ساله­ی دیگر، تا «شازده احتجاب» چاپ نهم خود را در سال 1379 تجربه کند. در همان سال، 2 بار دیگر تجدید چاپ می­شود و در سال 80 هم یک­بار. نسخه­ای را که من خریده بودم، مربوط به چاپ سیزدهم است در سال 81. راستی به نظرتان ... هیچ!

کتاب دیگری که می­خواهم در این پست از آن بنویسم، «دستور زبان عشق» است از قیصر امین­پور. این کتاب 95 صفحه­ای را انتشارات مروارید در برگه­هایی منتشر کرده است که وقتی به آن دست می­زنی ناحودآگاه یاد «نزدیکی» حُنیف قریشی می­افتی. آن شعر معروف مربوط به ایستگاه هم در این کتاب است. من اما دو بیت کوتاه از شعری دیگر را می­نویسم:

« دوست­ترت دارم از هر چه دوست

ای تو به من از خود من خویش­تر

دوست­تر از آن­که بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر»   


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در دوشنبه 88/1/3 و ساعت 10:47 صبح | نظرات دیگران()

باز هم کتاب. کتاب چهارم «آتش بدون دود»، با زیر عنوان «واقعیت­های پرخون»، 278 صفحه است. این جلد هم باز سرشار از عشق است. و آرام آرام، شخصیت­های داستان وارد فضای ایران می­شوند. داستان با وقایع تاریخی در هم آمیخته می­شود و مبارزه با رژیم پهلوی و آغاز به کار حزب توده و محمد رضا شاه و خلاصه وقایع آن روزها تبدیل به متن داستان می­شوند.

کتاب پنجم، «حرکت از نو» نام دارد در 280 صفحه. این جلد هم باز سرشار از عشق است و مبارزه و البته خون. از رُمان زیاد نمی­توان نوشت. باید بخوانید. به خصوص چنین رُمانی را. نادر ابراهیمی در تقدیمی کتاب، اشاره­ی جالبی دارد. هر چند نمی­دانم که چرا از ابتدای جلد پنجم دیگر این تقدیمی و آن ضرب­المثل ترکمنی که دلیل نام­گذاری کتاب است، نوشته نمی­شود.

 ابراهیمی می­نویسد: « پیشکش به بزرگی که به درستی، خلوص و بزرگی، باورش کرده­ام؛ به مردی که مرا به نوشتن الباقی «آتش بدون دود» واداشت. نامش برای این خاک، مبارک باد و برای همه­ی عاشقان وطن! و ای کاش زمانی برسد که او، همچنان، باشد و دیگر، درد نباشد، و ایرانی دردمند هم.»

این را هم بگویم تا شاید توضیحی باشد برای دوستان و آبی بر آتش هم، ضرب­المثل ترکمن می­گوید: « آتش، بدون دود نمی­شود، جوان، بدون گناه»

در این فرصت، کتاب دیگری را هم خوانده­ام. « در جست­وجوی امر قدسی» حاصل گفت­وگوی دکتر رامین جهانبگلو است با دکتر سید حسین نصر. کتاب را سید مصطفی شهرآیینی ترجمه کرده است و نشر نی آن را در 465 صفحه به چاپ رسانده است. البته بعد از آن داستان دستگیری جهانبگلو و هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش، چاپ دوم کتاب هم نایاب شد و فکر می­کنم که دیگر اجازه­ی تجدید چاپ هم نیافته است.

 همان روزها و البته بعد از جست­وجویی بسیار، کتاب را از کتاب­فروشی­ای در خیابان فلسطین خریدم که دیگر تبدیل به پاتوق من شده بود. بماند که چند هفته پیش که می­خواستم به آن سری بزنم، دیدم که تعطیل است و مغازه خالی و تابلوی پارچه­ای اجاره­ی مغازه بر کرکره­های پایین کشیده­ی آن آویخته است!!

بگذارید در مورد کتاب توضیح بدهم. دکتر نصر و دکتر جهانبگلو، پسرخاله­ی یکدیگر هستند و نواده­ی دختری شیخ فضل­ا... نوری. دکتر نصر دانش­آموخته­ی هاروارد و MIT است. پیش از انقلاب رییس دانشگاه آریامهر آن دوران و صنعتی شریف خودمان بوده است. ریاست دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، ریاست انجمن سلطنتی فلسفه و ریاست دفتر فرح پهلوی را بر عهده داشته است. از سال 57 تا به حال هم، باز در آمریکا مشغول زندگی و تدریس است.

دکتر نصر طرفدار سرسخت سنت و منتقد آشکار مدرنیته است. با مظاهر مدرنیته هم سخت مشکل دارد و از حکمت اشراق و جاویدان خرد صحبت می­کند. از همین­رو، مرزبندی آشکار و پررنگی با دکتر سروش دارد و تا به حال چندین بار، به بحث با یکدیگر پرداخته­اند.

این را هم بگویم که کتاب در 6 بخش زیر تقسیم­بندی شده است و پست را تمام کنم: « از تهران تا بوستون، بازگشت به ایران، ایرانی بودن چیست؟، اسلام و دنیای مدرن، هنر و معنویت و اسرار ملکوت»


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 87/12/2 و ساعت 6:38 عصر | نظرات دیگران()

به نظرم خواسته و ناخواسته این یادداشت هم به دُم، مربوط شود! می­خواهم از خواندنی­هایم بنویسم. هر چند که برایم بنویسید، جنجالی کتاب می­خوانم و من آن­گونه که باید متوجه منظورتان نشوم که لابد همین مانده که در میانه­ی این همه چاپ نشدن کتاب­ها و بد ترجمه شدن و سانسور به بهانه­ی ابتذال – معنای ابتذال هم عوض شده البته، به فرهنگ لغت مراجعه کنید، بد نیست!--  و از این­ها همه بدتر، نخواندن­ها، همین چهار کتاب هم جنجالی تلقی شوند و لابد خواندنشان ممنوع! من درک نمی­کنم واژه­هایی را که کتابی را مضر معرفی می­کنند. خوش­بینانه این است که بگویم، دوستان نمی­دانند و متوجه نشده­اند. بدبینانه­اش را هم نمی­نویسم!

دو کتاب خوانده­ام که به نظرم نوشتن از آن­­ها، کمی طولانی شود. بیشتر البته سعی می­کنم از متن خود کتاب­ها بنویسم تا فضا، بهتر تداعی شود. اولین کتاب، «سمفونی مردگان» است. رمان بسیار زیبای عباس معروفی که برنده جایزه­ی سال 2001 بنیاد انتشارات فلسفی سورکامپ شده است. از معروفی، که به واقع استاد است، «سال بلوا» و «پیکر فرهاد» را پیش از این­ها خوانده بودم. انتشارات ققنوس در پشت جلد این رمان 350 صفحه­ای نوشته است:

« ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تیرماه سال 1325. ساعت سر در کلیسا سال­ها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می­گردد و ویرانی به بار می­آورد.

سمفونی مردگان، رمان بسیار ستوده شده­ی عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می­کشند و در جنون ادامه می­یابند. در وصف این رمان بسیار نوشته­اند و بسیار خواهند نوشت؛ و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک­تک مخاطبان را می­طلبد: کدام یک از ما، آیدینی پیش­رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه­اش درآورده­ایم، به قتلگاهش برده­ایم و با این همه او را جسته­ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده­ایم. کدام یک از ما؟» اگر رمان خوان باشید و کتاب را بخوانید، به من حق می­دهید در اعتقاد به آن­چه که در مورد دراز بودن دُم، گفتم.

کتاب دوم هم از نویسنده­ای است که او هم جنجالی است. «درآمدی بر تاریخ اندیشه­ی سیاسی در ایران» را خوانده­ام. دکتر سید جواد طباطبایی در این کتاب به ریشه­های سیاست در ایران می­پردازد. از اندیشه­های نظام­الملک طوسی می­گوید که در عین سیاستمدار بودن، پایه­گذار سلطنت مطلقه می­شود و از امام محمد غزالی که ظل­ا... بودن سلطان و واجب بودن اطاعت از او را نهادینه می­کند. سید جواد هم عقیده با دکتر شریعتی است که غزالی با کُشتن فلسفه، کمر به قتل علم وعقل در ایران می­بندد و زمینه­ی انحطاط ایران را فراهم می­سازد. کتاب، سخت دردناک است. از حکم واجب بودن قتل شیعیان و گوشه­نشینی و رها کردن دنیا به بهانه­ی عرفان می­گوید و اشک آدم را درمی­آورد. دکتر طباطبایی اشاره­ای می­کند به دوران صفویه و می­نویسد:

« در شرایطی که از دیدگاه تاریخ اندیشه در سده­ی پانزدهم و نیمه­ی نخست سده­ی شانزدهم، نظریه پردازان بزرگی مانند اراسموس روتردامی، تامس مور، مارتین لوتر، ویتوریا و نیکلا ماکیاولی شالوده­ی نظری استواری برای دوران جدید فراهم می­آوردند، اهل نظر و فرمانروایان دنیای اسلام خیال خام تجدید خلافت را در سر می­پختند.» سید جواد طباطبایی در صفحه­ی آخر کتاب 270 صفحه­ای خود نتیجه­گیری می­کند که:

« درست در زمانی که مغرب زمین با تکیه بر اندیشه­ی نوین و شیوه­های نوین اندیشیدن درباره­ی عالم و آدم از خواب گران سده­های میانه بیدار می­شد، ایران زمین به همراه مجموعه­ی کشورهای حوزه­ی تمدن و فرهنگ اسلامی در سراشیب سقوطی که با حمله­ی مغولان آغاز شده بود، به جای رویارویی با چالش مغرب زمین به تنش بی­سرانجام در درون کشورهای اسلامی رانده شد و تا زمان فراهم آمدن مقدمات نهضت مشروطه خواهی و حتا پس از آن به هبوط مقاومت­ناپذیر خود ادامه داد.»

دیگر نیاز به توضیح ندارد. دیگر کنار هم چیدن را نیز طلب نمی­کند. باید خواند و عمل کرد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 87/11/5 و ساعت 7:0 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 6
مجموع بازدیدها: 200784
جستجو در صفحه

خبر نامه