تخته سیاه
زیر لب زمزمه ی نام تو را
من چه ارام فریاد کنم
زیر لب هر لحظه را
لحظه های بی تو را
من چه مستانه ، غریبانه
در دلم غوغا کنم
زیر لب شعر قشنگ زندگی
حس خوب سادگی
لحظه حس کردنت در گاه تنهایی خویش
این همه افسانگی، دلدادگی
تو بگو
من چگونه با تو فریاد کنم
بی تو تنها و پریشان و غریب
زیر این باران تند و سهمگین
از همه دنیا بریده ، بی شکیب
تا کجا و تا به کی
دست های خویش را چتری برای خود کنم
زیر لب من تا به کی
تا کدامین فصل مهر
شعر زیبای چشمان تو را
با خودم نجوا کنم
با تو فریاد کنم