تخته سیاه
1/ 5 ماهی از سال گذشته است و من تنها یک پست در «تخته سیاه» نوشتهام. حتا کار کردن با بعضی از کلیدهای کیبورد کامپیوترم را هم از یاد بردهام! این از خطهای قرمزی که word به زیر کلمات میکشد و من ثانیهای بعد متوجهی آن میشوم، به خوبی پیداست.
2/ 5 ماه از سال گذشته است و من در این مدت و به خصوص در این 3 ماههی آخر، شاید به تعداد انگشتان یک دست هم، سراغی از رفقا و دوستانم نگرفتهام. کتاب خواندنم به شدت کم شده است و حتا شاید باورکردنی هم نباشد که در اردیبهشت ماه به نمایشگاه کتاب هم نرفتم.
3/ در این روزها، چه بد که حتا برای بانوی زندهگیام هم جز متنی کوتاه به مناسبت سالروز تولدش، چیزی ننوشتهام و این برای چون منی که برای این روزها، قصههایی داشتم نوشتنی و خواندنی، هیچ خوب و دلپذیر نیست. بماند که انگار داغ این ننوشتن، بر روی دل من تا ابد خواهد ماند ...
4/ بعد از نوشتن «باز هم شمارهی نهم» که انگار توجیهی بود برای ننوشتن تا آن روزها، اتفاقهای دیگری هم افتاد. در این مدت چند یادداشتی هم نوشتم در دفترچهای که البته الآن همراهم نیست. تمامی این یادداشتها بر روی تخت بیمارستان نوشته شدند. در حالیکه پدرم بر روی تخت کناری، به بیماری بستری بود. در این چند ماه، پدرم سخت بیمار بوده و متأسفانه هنوز هم هست. این بود که راستش را بخواهید هیچ حال و حوصلهای برای هیچ کاری نبود و همین نوشتن این چند خط هم هیچ با دلخوشی نیست.
5/ نوشتن، جاودانه ساختن است و روزهای ناخوشی را پس از درس گرفتن و تجربهاندوزی باید به فراموشی سپرد. این است که مجالم دهید چند روزی دیگر ...
6/ این را هم بگویم که در این مدت، یک هفته یا 10 روزی هم بود که به صفحهی مدیریت «تخته سیاه» دسترسی نداشتم و سرانجام با ارسال چند ایمیل این مشکل حل شد. مشکلی که علتش را نمیدانم و لابد قابل حدس زدن هم نیست ...
7/ نشانهها، مسیر زندهگی را تعیین میکنند، اگر به خوبی دیده شوند. اینها همه که گفتم و نگفتم، نشانهای است بر نزدیک شدن به روزهای پایانی عمر «تخته سیاه». هم حال و احوال شخصی من تغییر کرده است و هم حال و روز جامعه و هم اینکه گشتی حتا کوتاه در دنیای مجازی به خوبی نشان میدهد که باید نغمهای جدید نواخت ...
8/ این پست، به منزلهی پست خداحافظی نیست. یقین دارم که تا خانهای جدید نیابم و از آن مهمتر، در سبک و سیاقی که میخواهم در پیش بگیرم، به قطعیت نرسم، بر روی «تخته سیاه» مشق خواهم کرد ...