سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دانش بیش از آن است که به شمار در آید، پس از هر چیز نیکوترینش را برگیر . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: جمعه 103 آذر 9

  • شماره  هشتم « شهروند » چند مقاله ی جالب دارد : مطلبی راجع به نقش قوام و مصدق در تاریخ ایران و به خصوص واقعه ی 30 تیر . جالبی این مقاله در رد و نقد سیاست مصدق است  و تمجیدی در لفافه از قوام . اما مقاله ی فرید مدرسی درباره ی رابطه ی کاشانی و بروجردی و نواب صفوی را به هیچ وجه از دست ندهید . آخرین مورد پرونده ای بسیار جالب در رابطه با سنگسار است . گزارشی مصور از سنگسار در تاکستان و مقاله ای فوق العاده ازعمادالدین باقی از مطالب این پرونده است.
  • اما شماره نهم « شهروند » خواندنی تر است . این شماره حاوی چند پرونده جالب است . اولین مورد پرونده ای است در رابطه با ترکیه ، که سرمقاله محمد قوچانی با عنوان « آتاتورک مسلمان » نیز در رابطه با آن است . مقاله ای که تا روزها بعد مشمول انتقادات لطیف ! کیهان شد . پرونده بعدی در رابطه با اصول گرایی است . با مطلبی افتضاح از رضا خجسته رحیمی . ایشان در این مطلب کوتاه سعی دارد تا مبانی فکری اصول گرایان ایران را به دکتر شریعتی پیوند بزند و در اثبات نظریه ی خود ، « بازگشت به خویشتن » دکتر را مبنا قرار می دهد . اما ایشان یا « کویریات » دکتر را نخوانده است و یا این که به هیچ وجه چیزی از نوشته های دکتر سر در نیاورده است . « کویریات» اصلا تز سیاسی نیست و یا اصلا آن چنان مربوط به این دنیا و به خصوص دنیای نه چندان پاک سیاست است . بماند که لابد اصول گرایان از این سخنان اصلاح طلبانی چون رضا خجسته به شدت خنده شان خواهد گرفت و البته عاقلان آن ها خوشحال هم می شوند که تیشه را در دستان نویسنده ی این مطلب می بینند . در این میان مظلوم دکتر است که از هر دو طرف مورد طعن قرار می گیرد بی آن که کمی ، تنها کمی دنیای زیبایش درک شود . اما در همین پرونده مقاله خواندنی عباس عبدی هم وجود دارد که خوب پنبه ی اصول گرایان را زده است . مقاله ای راجع به جدل ولایتی و لاریجانی ، مقاله ای از مسعود بهنود در رابطه با تیم ملی ، گزارشی عالی از اعدام اراذل و اوباش و نیز روایتی از زندگی آیت الله مشکینی از دیگر مطالب خواندنی این شماره شهروند هستند . ضمن این که پرونده ی جامع انقلاب های رنگین را نباید ازدست داد .
  • شماره دهم « شهروند » همراه با تغییراتی در صفحه بندی و عنوان صفحات است . از مطالب خواندنی این سماره می توان به سرمقاله ی محمد قوچانی ، پرونده ای در مورد شیخ احمد کافی و پرونده ای جالب در رابطه با قیصر امین پور اشاره کرد .
  • با آن که توصیه ام خریدن این هفته نامه است اما می توانید به آدرس زیر هم سری بزنید : www.shahrvandemroz.blogfa.com
  • اما کتاب . کتابی خواندم از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی که ریاست آن را روح الله حسینیان بر عهده دارد . نام کتاب « اصلاح طلبان تجدید نظر طلب و پدر خوانده ها » بود و نوشته ی دکتر جهاندار امیری . در یک کلام خنده دار بود . کتاب به سبک مقاله های کیهان و از تقطیع سخنان و مقاله های اصلاح طلبان به دست آمده بود . بی آن که نویسنده خود حرفی برای گفتن داشته باشد . البته ایشان سعی کرده بود که پایه های تفکر اصلاح طلبان را بحث پلورالیسم جلوه دهد ، غافل از این که فارغ از درستی یا نادرستی این مطلب ، نه ایشان که هیچ یک از اصول گرایان نتوانسته اند به پلورالیسم ، پاسخی محگم دهند . ایشان انگار نمی دانست که در میدان تئوری و نظر مدت هاست که قافیه را واگذار کرده اند . بماند که ناشر نامش چیست و بیت المال چیست و وظیفه ی ناشر چیست که لابد بهتر از من می دانید .
  •  با آن که قبل ها « فرنی و زویی » و « ناطور دشت » و « دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم » را از سلینجر خوانده بودم و با آن که این سه کتابش در ایران معروف تر است . اما به نظرم « جنگل واژگون » که آن را هفته ی پیش خواندم ، از تمام کتاب های قبلی زیبا تر است .
  • آخرین کتابی که خوانده ام ، کتاب جنجالی « نوشتن با دوربین » است که حاوی مصاحبه ی بلندی است با ابراهیم گلستان . نویسنده و کارگردان شهیر ایران که نزدیک به 40 سال است در لندن زندگی می کند و منابع خاص کیهان می گویند که جاسوس است !!
  • « شرق » هم که توقیف شد که البته انتظارش بود و می دانستیم که غیر از این نمی تواند باشد . بعید است که همین « شهروند » هم تا اتخابات مجلس تحمل شود .

 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/5/25 و ساعت 4:51 عصر | نظرات دیگران()

امروز فرصتی دست داد و چند ساعتی با « تو » صحبت کردم . نه حضوری و نه تلفنی که اینترنتی . گفت و گویمان نه چندان خوب شروع شد و به اوج رسید . در میانه ی این ساعت های زیبا ، انگار که فاصله ها کم تر شده بود . انگار که « تو» در همین نزدیکی بودی . اما افسوس که نه چندان خوش و خوب پایان یافت . هر چند که من حرف های زیادی زدم  و حتی شاید حرف هایی تازه . اما « تو» همان سخن قبلی را تکرار می کردی و تکرار . که نمی آیی .  که منتظرت نباشم . گله هم کردی البته از من و من هم قبول کردم و هیچ هم نگفتم که مرا جای گله کردن نیست . گفتی که دیگر همین گاه و بیگاه sms ی هم که برایت می فرستادم را دیگر نفرستم . گفتی که دیگر به « تو» تلفن هم نزنم . غافل از این که مدت ها قبل این را گفته بودی و من هم گوش کرده بودم . گفتی که هیچ گاه به « تخته سیاه» سر نزده ای  و من ناغافل به یاد آن روزها افتادم که می گفتی :« دفترت را دوبار خواندم . بار اول به خاطر دست خط بدی که داری و بار دوم تا ببینم چه می گویی .» چون همیشه ی من و« تو» گذشت و باز آخر سر این « تو» بودی که یکباره رفتی ، بی خداحافظی حتی که لابد کار داشته ای و چاره ای هم نبوده است . تمام سعی ات را کردی تا خاطرم را جمع کنی که نمی آیی . و من را چاره ای نیست جز این که به تمام این حرف ها گوش کنم و صبر کنم و صبر . مانده ام که خوب است نمی توانی مرا از نوشتن در « تخته سیاه » منع کنی که آن وقت چه باید می کردم ؟ به هر حال     « حکم آن چه تو فرمایی » . من چون گذشته تمام سعی ام را می کنم تا دم فرو بندم و فریادم آزارت ندهم . اما چون همیشه منتظر می مانم و برایت می نویسم . خواه بخوانی یا نه . دل بسپاری یا نه که مرا جز امید آمدنت چاره ای نیست .

پانوشت : با این صحبت های امروز مصمم شدم تا « لیلاواره » ها را به «تخته سیاه » بیاورم .  


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در چهارشنبه 86/5/24 و ساعت 11:5 عصر | نظرات دیگران()

و اما دوستی . که در همین نزدیکی است . به نزدیکی میان همین قلم و همین کاغذ که بر رویش می نویسم . یا اگر آن دم که قرار باشد در     « تخته سیاه »  جای گیرد ، می بینی که دوستی به همین نزدیکی میان نوک انگشتان من و صفحه ی کیبورد است . گفتم نوک انگشتان و به یاد ناز انگشتان « تو » افتادم که شاملو گفته بود : ... ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه ...

دوستی ، گاه به  نزدیکی تیری می ماند که یک باره  و ناگهانی درون سینه ام کشیده می شود و من ناچار که لحظه ای تامل کنم تا افتادنم معقول تر باشد ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در دوشنبه 86/5/22 و ساعت 11:48 عصر | نظرات دیگران()

بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم این همه یادداشت پراکنده ، بعد ها چه خواهند شد؟ سال ها پیش 5 دفتر نوشتم . از « بی قراری» و « آرزوها» شروع شد و با « ستاره » و « شوکران» ادامه یافت و سرانجام به « تنهایی» انجامید . روزها در« بنیان» نوشتم . این بار گاه به اسم خود و گاه با اسم دیگری . از آن همه یادداشت هنوز هم آرشیوی درست و حسابی ندارم . متن دست نویس نوشته ها که معمولا در دفتر کار نوشته شده و به دست تایپ سپرده شده ، پیش من نیستند و نسخه چاپی « بنیان» ، را هم تمام و کمال پیش خود ندارم . بماند آن همه نوشته های گاه و بیگاه آن سال ها که در تکه کاغذی یا سررسیدی جای می گرفتند و هیچ ماوایی نمی یافتند که نه به کار « بنیان» می خوردند و نه دیگر من به سراغ « تنهایی» می رفتم تا در آن بنویسم ، تا شاید خود را گول بزنم و تو را فراموش کنم . آن سال ها هم که گذشت ، به سراغ « تخته سیاه » رفتم . وبلاگی درست کردم تا مثلا نوشته هایم را در آن قرار دهم . غافل از آن که بیشتر از آن چه که نوشته می شود و آن جا دیده می شود ، نوشته هایی هستند که نوشته می شوند و هیچ جا دیده نمی شوند . و این گونه است که الان هم که تریبونی مخصوص به خود دارم !! باز هم حجم نوشته هایی که در آن جا قرار نمی گیرند ، بسیار است . کافی است تا قلم باشد و برگی کاغذ و خرده وقتی تا حرفی با    « تو» زده شود . و لابد می دانی که هر حرفی را نمی توان در میان جمع گفت که خلوت انگار که شیرین تر است . نمی دانم ، شاید روزی – روزی که دیگر نیستم – این یادداشت های پراکنده به دست دوستی یا شاید « تو » -- اگر باشی ! – جمع آوری شود و سرانجامی یابد . نمی دانم .   


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در یکشنبه 86/5/21 و ساعت 7:59 عصر | نظرات دیگران()

چند روز پیش بود که سری به نوشته های قدیمی ام زدم . انبوه متن هایم برای « تو» که هیچ کس ان ها را نخوانده است ، نامه هایی که خطاب به برخی ازدوستان نوشته شده اند و بیشتر به دستشان رسیده است و گاه هم تنها در میان کاغذ های من به یادگار مانده اند ، نوشته هایم برای «بنیان» و البته لیلا واره ها . این شد که تصمیم گرفتم به مرور زمان ان ها را در « تخته سیاه» قرار دهم . مگر ان نوشته هایی از « بنیان» که قابلیت قرار گرفتن در « تخته سیاه » را ندارند و یا گوشه هایی از نامه ها که به شخص ان دوست مربوط می شود . دلیل هم حتما واضح است : نه می خواهم که کسی برنجد و نه می خواهم که باز خواستی در کار باشد . تمام این ها را نوشتم تا دونکته را بگویم . اول ان که برای این گونه حذف ها از علامت [...] استفاده می کنم  و دوم ان که این مطالب نه چون همیشه در ارشیو ماهانه که در ارشیوی جداگانه و به نام خودشان جای می گیرند . با نامه ها شروع می کنم و امیدوارم که مقبول افتد ... 

پانوشت : عنوانی به ذهنم نرسید برای متنی که بیشتر شبیه به مقدمه است جز همان « تخته سیاه» .


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/5/19 و ساعت 12:54 صبح | نظرات دیگران()

1-     جایی خواندم که ابن سینا گفته است : « دانایی ما ، دانش ما ، به اندازه شعاع دایره است و جهل و نادانی ما به اندازه مسلحت همان دایره . هر چه شعاع دانایی بیشتر شود ، مساحت جهل هم بیشتر می شود »

2-     در هفته ای که گذشت بیش ازخواندن کتاب ، مشغول خواندن مجله بوده ام و به نظر می رسد که این روال ادامه پیدا کند . با توقیف "هم میهن" ، "شهروند" به صورت هفته گی منتشر می شود و با توجه به انتشار شماره جدید "آیین" و "مدرسه" طبیعی است که حجم مجله های خواندنی به یک باره افزایش یابد .

3-     شماره ششم "شهروند" پرونده ای درباره راه سوم دارد . در این پرونده می توان نسبتا با سیاست های  تونی بلر و مارگارت تاچر اشنا شد واین برای من که هم زمان مشغول خواندن خاطرات خانم تاچر هستم ، بی شک جالب است .

4-     اما شماره هفتم "شهروند" پرونده ای درباره میر حسین موسوی دارد و در لفافه از اختلاف نظرهای او و رئیس جمهور وقت سخن می گوید که البته به نظر می رسد تا الان ادامه دارد .

5-     و اما کتاب . بالاخره " سنت و مدرنیته " دکتر زیبا کلام را تمام کردم . کتاب فوق العاده ای است که دلایل به سرانجام نرسیدن اصلاحات در ایران را بررسی می کند . البته اصلاحات زمان قاجار و به خصوص مشروطه را و نه این اصلاحات خودمان را !

6-     و "روی ماه خداوند را ببوس" از مصطفی مستور . این دومین کتابی است که از او می خوانم . نویسنده ای که عشق را زیبا به قلم می آویزد . هیچی نگویم بهتر است و مثل همیشه گوشه هایی از ان را بنویسم : « گفت بخاری را خاموش کن و قرص ت رو بخور. گفتم هوا سرده ، بخاری رو خاموش نمی کنم اما تو فقط یک کلمه، فقط یک کلمه به من بگو که دوست م داری اون وقت اگه بخواهی صد تا قرص هم می خورم.اون قدر قرص خواب آور می خورم که تا صد سال دیگه ، تا هزار سال دیگه هم بیدار نشم . می دونی چی گفت ؟ گفت برو گم شو . گفت می خوام سر به تن ت نباشه »

7-     ویا « کاش ما یکی بودیم ، یک نفر دوتایی »


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 86/5/6 و ساعت 6:0 عصر | نظرات دیگران()

1-     می گویند که امام جواد (ع) زود و سریع حاجت می دهد و برعکس حضرت علی(ع) سخت ودیر. در میانه ی میلاد این دو امام ، هوای حاجت گرفتن به سرم زده و نذر کردن ، که بیایی . بیایی تا سال دیگر در همین روزها نذر خود را ادا کنم ...

2-     میلاد علی (ع) که حرفی برای گفتن نمی خواهد . جز تبریک و سه کتاب که لابد می شناسیدشان : "نهج البلاغه" و "جاذبه و دافعه" استاد مطهری که هیچ کدام را کامل نخوانده ام و"علی " ، دکتر شریعتی .

      3-    هم چنان ما را فراموش نکنید . خواه از دعا و خواه از یاد .
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/5/5 و ساعت 10:43 عصر | نظرات دیگران()

... کمی آن سو تر از عشقت ، هجوم فصل تنهایی است و من طوفان زده در باد ، به یاد روز آشنایی ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/5/5 و ساعت 10:30 صبح | نظرات دیگران()

1-     چند روزی است که هیچ ننوشته ام . خبر خوب این چند روزه ، بهتر شدن حال پدرم است و خبر بد ، چون همیشه ، نبودن " تو" است .

2-     در  این چند روز کار بوده است و کار و کار . ان قدر که از حال خود ، از حال تو هم بی خبر بودم . می دانم که گفتنش بی فایده است اما ببخش ...

3-     باز هم در این چند روزه دوستان آمده اند و سری به " تخته سیاه" زده اند و رفته اند . بی آن که قلمی خونین کنند . ممنون اما در این صحرای بی کسی ، باور کنید که چند کلمه ای از شما هم امید دهنده است . از "تو" که انتظاری نیست ...

4-     شعری خواندم از سعدی :

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی              عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

            دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم               باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/5/4 و ساعت 8:36 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 6
مجموع بازدیدها: 200773
جستجو در صفحه

خبر نامه