تخته سیاه
به هیچ وجه خوب نیست که انتظاری داشته باشی و به حق هم باشد و برآورده نشود. حال میخواهد این انتظار برای تماسی باشد و زنگی و SMSی و نامهای، یا این که سراغی از تو بگیرد کسی. یا هر چیز دیگری، حتا انتظاری کوچک برای خواندن commentهایی که فکر میکردی برای یک یادداشت، حتما نوشته میشود. سخت است که منتظر باشی تا کسی دریابد چه گفتهای و چه راحت درد را در جام ریختهای و سر کشیدهای، چون شوکران ...
سخت است که این همه نامه بنویسی و مانده باشی حتا برای یک پاسخ. این همه بگویی و نشنوی. سخت است که به نظرت دورانی در زندگیات تمام شده است و این تمام شدهگی را اعلان کرده باشی و هیچ کس، هیچ واکنشی نشان ندهد. احساس خوبی نصیبت نمیشود ...
ترانهای گوش میدهم، میخواند:
« دست تو، یاس نوازش در سحرگاه بهاری ای همه آرامش از تو در سرانگشتت چه داری؟»
انتظار زیادی است نوازش این سرانگشت؟