تخته سیاه
خبر انصراف خاتمی از رقابتهای انتخاباتی ریاست جمهوری دهم با آنکه قابل پیشبینی بود، اما شاید به دلیل نحوه و زمان اعلام آن، شوکآور هم بود. برای خود من که از مدتها پیش گمانم بر این بود که میرحسین موسوی کاندیدای نهایی اصلاح طلبان است، این نوع کناره گیری به راحتی قابل هضم نبود چه برسد به طرفداران دو آتشه و اعضای ستاد 88 و بچههای موج سوم. به هر حال به نظرم میرسد که علاوه بر اینکه سید محمد خاتمی به قول خود اخلاقی عمل کرد و قرار پیشین خود را زیر پا نگذاشت، رفتارش عاقلانه هم بود. هم به این دلیل که در مقابل او، جبههگیریها بسیار زیاد است و به طور قطع نخواهند گذاشت تا آنگونه که میخواهد کار را پیش ببرد و هم به این دلیل که به اجماع اصلاح طلبان کمک بزرگی کرد. تنها مشکل این است که بتوان آن جوانان علاقهمند را هدایت کرد و ضرورتها و شرایط موجود را برایشان به درستی تبیین کرد. تنها مشکل این است که عاقلانه رفتار کرد و کمی آرمانگرایی را با واقعیتها تطبیق داد، که چارهای هم جز این نیست.
چند شب پیش دوستی برایم SMSی فرستاد. میگفت که به شمارهای SMS بزنیم و به آن بگوییم: khatami beman. اضافه میکرد که این آخرین فرصت است و تلاش برای انصراف سید از انصراف! کاری نکردم. موافق نبودم با این کار. چند دقیقه بعد، همان دوست تماس گرفت. میگفت که این پیام را برای 40 نفری ارسال کرده است. صحبت کردیم و من به او میگفتم که شاید کاندیدای آرمانی ما، سید باشد البته آن هم با هزار اما و اگر. اما واقعیت را باید در نظر داشت و از این حیث، میر حسین موسوی و حتا کروبی بر خاتمی ارجحیت دارند. میگفتم که این هم مهم است که این دو نشان دادهاند بیش از آن یکی، مرد سیاست هستند و خب سیاست هم به چنین مردانی نیاز دارد. او هم از دغدغهها میگفت و باورهایمان. راست میگفت که نخست وزیر دوران جنگ در سخنرانیاش در نازیآباد بسیار کم و تقریبا هیچ از آرمانها و باورهایی که ما با آن ساخته شده بودیم، نگفت. حرفش را قبول داشتم. تنها به این اشاره کردم که باید به نفرات تیم همراه و کابینه اندیشید که آنها میتوانند چنین کمبودی را جبران کنند. بماند که هر سخن جایی دارد و هر نکته مقامی و شاید هم در نازیآباد از دموکراسی گفتن و حرفی از اقتصاد نزدن، کج سلیقگی باشد.
این را هم اضافه کنم که شرایط بسیار پیچیدهتر از این حرفها است و راستش را بخواهید، نمیشود و نمیتوان هر چه را که آدمی میداند و یا به آن میاندیشد، بر زبان بیاورد. که در غیر این صورت، میشد حرفهای دیگری هم زد و بسیار بهتر دلیل آورد و تحلیل کرد. یاد گرفتهام که در میان کتابها و یادداشتهای روزنامهها و سایتها و وبلاگها، تنها باید به دنبال نشانهای بود. باقی راه را باید خود رفت و تنها به وقت عمل، کاری کرد ...
شاهد هم، همین ملی شدن صنعت نفت و نامهایی که از تاریخ بر جای ماندهاند و نامهایی که تبلیغ میشوند. خیابانهایی که نام میگیرند و میدانهایی که بینام میمانند! تاریخی که ساخته میشود تا باز به یاد «1984» جورج اورول، از مردانی بگوییم که در حال، نه به فکر ساخت فردا، که به فکر اصلاح و گاه حتا ساختن گذشتهاند! اگر دوست خوبم «رضا» باز بر من خرده نگیرد!!
ساعت دوازده ظهر با اصغر قرار داشتم در چهار راه قصر. چند دقیقهای دیر آمد. میخواست که از عابربانک پول بگیرد. به سمت عباس آباد آمدیم و تا چهارراه سهروردی، دو تا از بانکهای دولتی را امتحان کردیم و هر دو بینتیجه. از بانکی خصوصی پول گرفتیم. نام بانکها را هم نمینویسم تا نه تبلیغ شود و نه تخریب! سوار تاکسی شدیم به مقصد ایستگاه متروی بهشتی. به نزدیک مصلی رسیده بودیم. گفتم: « راستی، چرا رئیس جمهور نخواسته که این پروژهی مصلی نیمه تمام را تمام کند؟» اصغر نیشخندی زد و گفت: « وقت هست. گذاشته است برای دور بعدی» گفتم که کار به دور بعد نمیرسد. رانندهی تاکسی گفت: «گذاشته است برای قالیباف. او میآید و تمام میکند.» گفتم: « اصولگراها جرأت نمیکنند که با آمدن خاتمی، دو کاندیدا به صحنه بیاورند.» اصغر پرسید که مگر آمدن خاتمی قطعی شده است و من گفتم که اعلام کرده آمدنش را. راننده هم نیشخندی زد و فحشی داد به دخترها و پسرها و گفت: «جوانها به خاتمی رأی میدهند. به آنها آزادی داده بود.» من گفتم که به هر حال از این وضعیت بهتر بود و ماند در دلم که هیچ دورهای خالی از اشکال نیست. اینجا بود که رانندهی تاکسی، تیر خلاص را شلیک کرد. گفت: « چه فایده! آزادی در قفس!» جواب کوتاهی به راننده دادم که آن را فعلا اینجا نمینویسم. تا شما چه بخواهید ... به مصلی رسیدیم و پیاده شدیم ...
قرار بود که بنویسم. در طول هفته هم، کم ننوشته بودم. اما نمیدانم چه شده که حالا که باید نوشت و در وبلاگ قرار داد، نمینویسم. اوضاع چندان خوب نیست. قرار بود که به مسافرتی بروم و همراه آن مسافرت، وعده را وفا نکرد. خلاصه این که انگار، روزگار چندان بر وفق مراد نیست.
در این هفته، شخصی که دارای مقام بالای نظامی در کشور است و البته حجم بدن او بیشتر به مکعب مستطیل شبیه است تا چیز دیگر، افاضاتی در رابطه با انتخابات و احمدینژاد داشته است و غیر مستقیم، اصلاح طلبان را نواخته است. این صحبتها را لابد خواندهاید و جواب آتشین کروبی را هم. به مزخرفات این مکعب مستطیل و اینکه حرفهایش بیشتر در انتخابات به نفع اصلاح طلبان خواهد بود تا اصولگرایان – البته اگر اصلاح طلبی بماند!-- کاری ندارم.
درد از اینجا هم شاید نباشد که چرا کسی، نظارتی نمیکند و سخنی نمیگوید که داشتن چنین انتظاری و بهتر بگویم، امید به ثمربخش بودن آن سخن فرضی و گفته نشده، خود کار بیهوده و عبثی است. درد از این تاریخ بیسرانجام و این تکرار مکرر است که هنوز زمین و سرزمین خویش را آباد نکرده، به رهبری و نجات جهان میاندیشیم. که اگر چون منی، کار خویش را درست انجام میدادم، در همان محدودهی کوچک و یا بزرگ مسؤولیتم، دنیای ما اینگونه نبود.
درد شاید از این باشد که همچنان چوب وظیفه را بر سرمان میکوبند، بی آنکه به حق خود بیاندیشیم ... و نمیدانیم انگار که ابتدای راه پیشرفت، باور محق بودن آدمی است ...