تخته سیاه
نامه ها ( 8 )
سلام .
دل نوشته ای است که ساعتی قبل از رفتنم نگاشتم . بی هوا و بی هیچ تفکری . هوای رفتن به سرم زد و باز قلم و کاغذ انگار چاره ی فرصت باقی مانده بود . تقدیم به تو،با تمام دردهای نگفته ام .
سخت است از هیچ نوشتن . از بودی که نبود شد . از هستی که نیست . سخت است قصه گفتن ، درد را فریاد زدن و یا حتی دم فرو بستن .
یا نه اصلا آن چه که سخت ترین کارهاست خود بودن است. همین بودنی که ما را رها می کند از یکدیگر و جدا . یه ظاهر فارغ می سازد که تو پی کار خود باش و من هم به دنبال خود که نه تو از منی و نه من از آن تو . سخت است این قصه ی مدام . این تکرار مکرر دایره ی حیات .
و باز درست همین جاست که گویی چاره ای نیست تا تنها ، تنها بنشینیم و سر در گریبان تنهایی خویش فرو بریم و نغمه سر دهیم و بخوانیم و زار بزنیم و سرانجام به تلخی ، عادت کنیم . تنهایی را همنشین همیشگی خود می سازیم که تو دیگر نیستی . که تو ، نه که نیستی که هستی و درد این است که از آن من نیستی .
و راستی مگر ، این از آن من بودن ، عین خودخواهی نیست ؟ و مگر من و تویی که گاه به تکرار و گاه به ناچار نام خود را عاشق نهاده ایم ، قرارمان با خود و با تو بر این نبوده تا فراموش کنیم خود را و با تو باشیم ، با تو تنها .
مگر قرارمان این نبوده که دیگر در کنار تو ، منی وجود نداشته باشد که من ، همه تو ام و تو ، همه من .حال در این میان این انحصار ، این گلایه از « از آن من نبودن » چه جایی دارد ؟ مگر هنوز منی هم وجود دارد که تو از آنش باشد یا نه؟ و مگر نه این است که اگر هنوز این من زنده است و دستی بر آتش مثلا عشق مان دارد دیگر این آتش عشق نیست که چیز دیگری است . و جواب انگار که سخت دردناک است .
این تناقض وحشتناک عاشقی است انگار . درد بی درمان را می بینی ؟
یکشنبه 26 / فروردین / 86