تخته سیاه
خیلی دلم می خواست که در این چند روزه بنشینم و بنویسم . تو بگو اصلا برنامه ریزی کرده بودم . اما آمدم و نشد . در این چند شبه ی قدر ، هر چه کردم دستم به نوشتن نرفت . می خواستم باقی نامه ها را بنویسم و نشد . آن چنان چیزی هم نخوانده بودم ، که بخواهم راجع به آن بنویسم . داستان من و« تو» هم که مثل همیشه است و اصلا تکراری ! حال و حوصله این همه برای « تو» نوشتن را نداشتم و این همه جواب ندادن و نبودن و هر چه که نشان دلتنگی است و تنهایی . جالب بود که در این چند شبه ی قدر دلم شادی می خواست و می دانی که انگار چنین کالایی در بازار « تخته سیاه» یافت نمی شود . این شد که نشد ! الان هم این چند خط را فقط و فقط به این امید می نویسم که طلسم بشکند و چیزی نوشته باشم . تکه شعری از قیصر امین پور می نویسم تا بعد چه شود :