سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوستترا چندان دوست مدار مبادا که روزى دشمنت شود و دشمنت را چندان کینه مورز که بود روزى دوستت گردد . [نهج البلاغه]
 
امروز: یکشنبه 103 آذر 11

امشب انگار از آن شب هاست که نه ستاره ها سر یاری دارند و نه قرار است که صبح شود . هنوز به نیمه شب نرسیده ایم و من خسته از شب ، صبح را امید دارم . نمی دانم چه باید کرد . نه چون نیما ، خواب در چشم ترم می شکند و نه ...  و نه هیچ !

راستش تمام این ها بی خود است . هیچ انگیزه و دلخوشی برای نوشتن ندارم . روزهاست که منتظرم . صبح را به ظهر می رساندم تا شاید خبری شود . نمی شد اما . پیغام می دادم و گاه نشانه  هم حتی اما باز هم هیچ . ظهر می گذشت و غم غروب در دل می نشست . به یاد روزهای رفته می افتادم و به سراغ ساعاتی می رفتم که بوی « تو» ، می آمد . امیدوار می شدم تا شاید از غروب گذشته ، پیغامی از « تو»  به دستم برسد و راحت . به  شب می رسیدم و تنها تر از قبل . خبری از « تو» نبود . خبری از« تو» نیست ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/6/30 و ساعت 9:55 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 48
بازدید دیروز: 20
مجموع بازدیدها: 200981
جستجو در صفحه

خبر نامه