جستجوی دانش در هر حال واجب است . [امام صادق علیه السلام]
 
امروز: جمعه 03 اسفند 3

نامه ها ( 5 )

 

سلام .

راست می گوید شاملوی بزرگ :

 

« گر بدینسان زیست باید پست

من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم

بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست .

 

گر بدینسان زیست باید پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود ، چون کوه

یادگاری جاودانه پف برتر از بی بقای خاک . »

 

نامه دیگری برایت نوشته بودم . مفصل تر . اما کمی که گذشت ، با خود گفتم چه فایده ؟ نه احتمالا آن نامه تغییری در تصمیم و حکم تو ایجاد می کرد و نه قطعا گره از کار فروبسته من باز می کرد . این شد که تصمیم گرفتم چون همیشه چون آنی را به کناری بنهم و بر سنت دیرینه پای فشارم .

با خود گفتم من که لابد چون همیشه زبانم الکن است و قلمم خاموش . پس چه باید بگویم که پیش از این نه من که دیگران نگفته باشند :

 

« به هر حال ، خواننده ی صادق کویر – ای دوست ، ای دشمن دانا – این « شقشقیه » را – هم چنان که شقشقیه ی خویش – مشنو ، ببین !  مخوان ، بیاب ! و پیش از آن که بیندیشی تا چه بگویی ، بیندیش که چه می گویم . »          

                                                                                                            دکتر شریعتی . برگرفته از «کویر»

 

 

آری . این چنین است . نه بار اول بوده است و نمی دانم بار آخر است یا نه . هر چند خدا کند باشد . چون قبلا هم گفته ام خسته شده ام و کم آورده ام . به چنین چوبی رانده شدن سخت دردناک است . اما عیبی هم ندارد . سر دوستان سلامت !

 

سال ها پیش از این ، « مهراوه» ی خود را چون « اسماعیل » به قربانگاه برده بودم و چاقوی تیز مسئولیت را بر گردنش نهادم . از همان روز ها بود که « بنیان» پا گرفت و ما با هم آشنا شدیم . اینک که انگار غبار سالیان دور بر گرد آن خاطرات نشسته ، تو غافل از آنی که هم اینک « مسیحا» در کنارت نشسته و « ید بیضا» را اگر بخواهی ، خواهی دید ، به راحتی .

 

آن روز که آخرین بار با هم صحبت کردیم ، یادت هست ؟ منظور از صحبت ها و کارها را یادت هست ؟ این که آن قدر با منظور بودیم که بی منظوریمان را نمی شد تصور کرد ؟ امروز از تمام این نوشته ها منظور دارم ! آن قطرات اشک که بر گونه ات نشست را یادت هست ؟ می پرسم از تو ، [...] ، این احتمال را می دهی که همچون قطرات اشکی در چشمی دیگر هم بجوشد و این بار به جای گونه بر صفحات کاغذ بچکد ؟

علی ( ع ) می گوید : هر آن چه را برای خودت می پسندید برای دیگران نیز بپسندید » یادم هست همیشه می گفتم این جمله انگار که تمام دین است . جمع دو دنیا .

 

دارد باز هم زیاد می شود . مثل نامه قبلی . باید تمامش کنم . سخن بسیار است اما مجال کم و البته احتمالا دلیل برای شنیدن آن ها کمتر !

 

می میرم اگر نگویم دلگیرم از قضاوت زود هنگام و یک طرفه دوستان . به هر حال گذشت یا شاید انگار که گذشت . اگر آن سخن اصلی را نگفتم – که گفتم بسیار در لفافه !—خرده مگیر . قول خواهم داد « ظهور مسیحا » را به چشم خواهی دید ، اگر « شام آخر» را به یاد داشته باشی !

 

جرم ما « هبوط» است و آنان که چون دکتر آگاه تر از دیگران اند بر این جرم ، زندگی شان همواره سخت تر است و شیرین تر !

« هبوط در کویر» را به رسم یادگار از من بپذیر به این امید که ...  به این امید که هیچ !

« رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن                                             ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا ، شب تا به روز تنها                                     خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن » 

                                                                                                     چهارشنبه 23/ اسفند / 85 

 

 

·        آن نامه دیگر هنوز هم هست . دلیل ننوشتنش در « تخته سیاه» را خواهم گفت ...

·        «ظهور مسیحا» و « ید بیضا» ، وام گرفته شده از sms های زیبا و در عین حال وحشتناکی بود که مخاطب « شام آخر» برای من فرستاده بود .

·        چند روز بعد در نوروز 86 ، مخاطب این نامه ،  emailی برای من فرستاد با عنوان « کمی آن سو تر از لفافه » . دروغ نیست اگر بگویم که آن نوشته مرا مات کرد و مبهوت . اشک در چشمانم نشست که این چنین مورد قضاوت قرار گرفته ام . له شده بودم .

·        به درخواست آن دوست و با تاخیری چند روزه ، « سقف بی دیوار» را در پاسخ نوشتم که همان روزها بندی از آن را در« تخته سیاه » قرار دادم .

·        همان دوست از من خواست که آشنایان از محتوای این نامه ها با خبر نشوند و لابد مرا هم چاره ای نبود .

·        به درخواست آن دوست و البته بیشتر از آن به این دلیل که در این نامه ها مسائلی خصوصی در مورد من و دیگران مطرح شده است ، از قرار دادن آن ها در « تخته سیاه » خودداری می کنم .

·        بماند که می شد « سقف بی دیوار» را نوشت ، اما آن قدر میزان استفاده از علامت [ ... ] بالا می رفت که خواندن و نخواندنش برای مخاطب « تخته سیاه » حاصل آن چنانی نداشت . 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 86/6/10 و ساعت 9:0 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 21
مجموع بازدیدها: 201827
جستجو در صفحه

خبر نامه