تخته سیاه
نامه ها ( 2 )
سلام .
امروز که دوباره قلم به دست گرفته ام ، هنوز نامه ی اولم را به دستت نرسانده ام و ترانه ی زیر را گوش می کنم :
هر کسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد
اون که عاشقانه خندید خنده های منو دزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئه می دید
هنوز هم آن دو برگ کاغذ A4 روبه رویم نشسته است و بی آن که به وصال دستان تو برسند ، هاج و واج مرا به نظاره نشسته اند . کمی که بگذرد و اگر هنوز هم برایت نامه بنویسم عادت می کنی که مرتب از من بخوانی که نمی دانم چه بنویسم . الان هم یکی از آن نمدانم چه بنویسم هاست و. اما نمی توانم چیزی هم ننویسم . شاید اصلا از روی بیکاری باشد . امروز – جمعه – هم کتاب زیاد خوانده ام و هم زیاد خوابیده ام . الان تنها هستم و مطابق معمول رفیق این ساعت های طولانی تنهایی من سه چیز بیشتر نمی تواند باشد : ترانه که الان به آن گوش می کنم ، کتاب که حدیثش را برایت گفته ام و قلم که اکنون در آغوشم است .
این روزها هم آغوشی من و قلم جز نوشتن برای تو دلیلی نمی تواند داشته باشد . روزهایی که برای « تو» یی دیگر می نوشتم ، مدتد هاست که سپری شده است . روزهایی که « ستاره » مخاطب نوشته هایم بود و از« بی قراری » هایم و از « آرزوها » یم برای « ستاره » می نوشتم . تا آن روزی که « شوکران» را نوشیدم و « تنهایی » هم نشین همیشگی ام شد .
نمی دانم شاید گنگ تر از این که برایت نوشتم ، نمی توانستم این موضوع را مطرح کنم . به هر حال شاید در آینده ای نه چندان دور با این پنج یار همیشگی من بیشتر آشنا شوی . آری داشتم می گفتم که آن روزها مدت هاست سپری شده و روزهایی که مجبور بودم دل نوشته ها را رها کنم و برای سرگرم کردن خویش و فراموش کردن هر چه که بود و نبود به نوشتن در « بنیان » بپردازم نیز سپری شده است . این روزها اگر کسی هم سراغی از « بنیان » بگیرد ، بی گمان سراغی از مصطفی نخواهد گرفت که در« بنیان » می نوشت و یا نمی نوشت . با علم به این موضوع ، برای خودم « تخته سیاه » را ساختم .وبلاگی که در آن بنویسم . این بار آزادانه تر و رهاتر . اما خوب می دانی که دسترسی به اینترنت چقدر محدود است و از آن محدودتر سرعت تایپ کردن من است . ترجیح می دهم قلم را در دستانم بگیرم و سفیدی کاغذ را سیاه کنم . هنوز هم برایم سخت است که آنگونه که بی محابا بر عرصه ی کاغذ به تاخت و تاز می پردازم ، با کیبورد کامپیوتر رفتار کنم ! اصلا به نظرم این کار درست هم نباشد . نمی دانم چرا ما انسان ها به بهانه ی عصر دیجیتال و تکنولوژی های پیشرفته عادت های خوب و قدیمی خویش را فراموش کرده ایم . نمی دانم که چرا جای نامه های زیبا را به email ها و sms های بی روح داده ایم . نمی دانم کدام sms و email ی وجود دارد که بوی یار را بتوانی از میان آن حس کرد ! بماند که گاه مجبوریم برای دلخوشی خویش آن بو را به زور هم که شده در میان این نامه های الکترونیکی جای دهیم . و مگر نه این است که sms ها وemail ها و حتی off های آنانی را که دوستشان می داریم پیش خود نگاه می داریم و گاه و بی گاه به سراغ آن ها می رویم و یادی از یار تازه می کنیم !
داشتم راجع به این موضاعات قلم فرسایی می کردم اما گرسنگی و چند اتفاق دیگر مجال را ربود و از قلم و کاغذ جدا شدم . الان که دارم برایت می نویسم هنوز هم جمعه است و هنوز هم آن شرایط اول نامه تغییری نکرده است . من هم از دست تو عصبانی هستم . عصبانی چون چند sms برایت فرستاده ام و جوابی نگرفته ام . گفته بودی که سات 10 امشب به دیدنم می آیی . برای چه کار نمی دانم . این که نامه ات را بگیری یا نه را هم نمی دانم . این که بخواهم نامه ات را به تو بدهم یا نه را هم نمی دانم . به هر حال از دستت عصبانی هستم .
شاید بهتر باشد که این نامه را ادامه ندهم . باید ببینم تو جوابی به نامه اولم می دهی یا نه . نه که اگر جواب ندادی من هم برایت ننویسم ، نه . اما خب امکان دارد چیزی از من بخواهی که باید به آن در این نامه بپردازم . به هر حال شاید هم زودتر از جواب دادن تو ، من این نامه را تمام کنم و به دستت برسانم . باز هم نمی دانم .
جمعه 11/ اسفند/85