تخته سیاه
و اما دوستی . که در همین نزدیکی است . به نزدیکی میان همین قلم و همین کاغذ که بر رویش می نویسم . یا اگر آن دم که قرار باشد در « تخته سیاه » جای گیرد ، می بینی که دوستی به همین نزدیکی میان نوک انگشتان من و صفحه ی کیبورد است . گفتم نوک انگشتان و به یاد ناز انگشتان « تو » افتادم که شاملو گفته بود : ... ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه ...
دوستی ، گاه به نزدیکی تیری می ماند که یک باره و ناگهانی درون سینه ام کشیده می شود و من ناچار که لحظه ای تامل کنم تا افتادنم معقول تر باشد ...