تخته سیاه
خشونت در عراق بیداد می کند . با ان که دل خوشی از این همسایه ی به تازگی عزیز شده ندارم و هنوز ان 8 سال را نه تنها به پای صدام که به پای تک تک عراقی ها می گذارم ، اما به 2 دلیل نمی توان نسبت به ان چه که این روز ها در عراق می گذرد بی تفاوت بود . دلیل اول همان دید حقوق بشری و جهان وطنی است که لابد زنده ماندن ، اولین و کمترین حق هر انسانی است . بماند زندگی کردن که بسیار متفاوت است از زنده بودن . بماند تمام اقسام ازادی و عدالت و تمام مواد ان اعلامیه ی جهانی حقوق بشر. که هنوز نه تنها در عراق که در بسیاری از مناطق جهان هر لحظه ممکن است بمبی پیش پایت منفجر شود و تمام . که امنیت و ارامش به یغما رفته است انگار . راستی اما این مصیبت امروز همسایه مان به تلافی ان همه کشته شدگان خود ما نیست ؟ به تلافی ان همه اضطراب که ان اژیر کذایی در دلهایمان می انداخت ؟ مگر نمی گویند که دنیا دار مکافات است و از هر دستی که بدهی ، از همان دست هم می گیری ؟ جواب را نمی دانم .
اما دلیل دوم که اصلا دلیل نوشتن این پست هم هست ، وجود بارگاه 6 تن از امامانمان در عراق است . لابد می دانید که چند روز پیش چه شده است و نیاز به گفتن دوباره نیست که همان گفتن هم دردناک است . این که از نظر من چرا این چنین می شود را به پستی دیگر می سپارم که تا ساعتی دیگر باید عازم سفری شوم . تنها این را می نویسم که امروز دوستی sms ی برایم فرستاد . خطاب به اماممان نوشته بود : مناره های بارگاه پدرانت هم تاب تحمل ایام غم مادرت را نداشتند ...