تخته سیاه
برای من از میان شخصیت های معاصرامام خمینی و دکتر شریعتی جایگاه والایی داشته اند و دارند . همیشه افسوس این را خورده ام که چرا نتوانسته ام این دو را از نزدیک ببینم و درک کنم . امام را گاه و بیگاه و به خصوص شب های جمعه در تلویزیون می دیدم که دقایقی کوتاه لز سخنانش را پخش می کردند و همین .
از دکتر اما در این سال ها و در رسانه های رسمی هیچ خبری نبود و نیست هم البته ! هنوز هم در بسیاری از نهادهای دولتی نگه داشتن و خواندن کتابی از دکتر انگار که گناه کبیره ای است . خود جاهایی را سراغ دارم که کسانی به جرم !! خواندن کتاب های دکتر مورد مواخذه قرار گرفته اند . دیده ایم و می دانید که هیچ گاه رسانه های رسمی حرفی از دکتر به میان نمی کشانند . اما همان ها شاید تنها هر ساله در نمایشگاه کتاب شاهد استقبال با شکوه نسل جوان از کتاب های دکتر باشند . و البته این شاهد بودن هم اثری ندارد که بینایی تنها به دیدن نیست !! یادم هست سال های دبیرستان بود که به دنبال کتاب های دکتر بودم تا ان ها را بخوانم . کاشف به عمل امد که یکی از اقوام بسیار نزدیک علاوه بر کتاب خانه ی نسبتا بزرگی که در پذیرایی خانه اش دارد، چند کتابی هم در انباری خانه نهان کرده که حتما جای ان ها در میان دیگر کتاب ها نیست !! با کسب اجازه از خانم خانه -- که نسب بسیار نزدیکی با من داشت – به سراغ ان کتاب ها رفتم و چند تایی از کتاب های دکتر را در ان میان یافتم و شاد و خندان ان ها را به زیر بغل زدم و به خانه امدم . نیم ساعتی گذشت . کتاب ها در گوشه ی اتاق بود و من ناهار خورده ، اماده رفتن به مدرسه می شدم . که ناگهان صدای مضطرب همان خانم را شنیدم که مرا صدا می زد و سراغ کتاب ها را می گرفت و می گفت که شوهر معلم اش که کتاب ها برای اوست از قضیه خبردار شده و ناراحت شده که این کتاب ها برای مصطفی مضر است و نباید ان ها را بخواند و... این شد که ان روز کتاب های دکتر نیم ساعتی بیشتر در کنارم نبود .
قرار بود در پست امروز از امام بنویسم ، اما پست طولانی شد و من بیشتر از دکتر نوشتم . شاید دقایقی بعد خاطره ای هم از امام در "تخته سیاه " جای گرفت . شاید .