تخته سیاه
این روزها باید از چه نوشت؟ از ندا و سهراب یا از مروه و سین کیانگ چین؟ از گاز اشکآوری نوشت که در بازگشت از نماز جمعه، نصیبت میشود یا از ضربهی باتومی که بر بدن پیرزن مینشیند؟ از وحشت و ترس نوشت یا از امید و شاید هم آزادی؟ از اخبار معروف سیما نوشت و خبرنگار محبوب دولتاش یا از بیبیسی فارسی و سیاوش و پونه؟ از کارت دعوتهایی باید نوشت که برای نماز جمعه صادر میشود و بی آن، باید مدتها در پشت در بمانی تا بلکه زمین چمن سابق دانشگاه پر شود یا اینکه از خیل جمعیت بنویسی که شعار میدهند و هیچ هم که نگویند، تردیدی را فریاد میزنند؟ از عکسهای خبرگزاری فارس باید نوشت که باز هم همان اخبار معروف، با خوشحالی نشان میدهد یا از صحنههایی که به چشم خود دیدهای؟ از گزارشهای کیهان نوشت یا باز هم همانها که دیدهای؟ از سانسور صحبتهای هاشمی در سیما نوشت یا آن صحبتهایی که تو، خود شنیدی؟ از مردم سالاری دینی یا دموکراسی؟ از وظیفه و تکلیف یا حق؟ از اُمت یا ملت؟ از سرسپردگی یا آزادی؟ از زندان انفرادی و بازداشت و اعتراف یا حقوق بشر و معیارهای انسانی و البته دینی؟ از چه باید نوشت؟ میتوان از وحدتی نوشت که از آن دم زده میشود و آنگاه در خلوت، آن کار دیگر میکنند؟ میتوان؟ بعید است. سخت بعید است.
میتوان حتا از نفرستادن SMS نوشت، از روشن کردن شمع، از سفر به مشهد و هیچگاه به تماشای آن اخبار معروف ننشستن، میتوان از تمام اینها نوشت. از تاریخ سرشار از درد این سرزمین میتوان نوشت و سخت دل نگران قضاوت آیندهگان بود، همانگونه که اینک ما با افسوسی دردناک، گذشتهی گذشتهگانِمان را میخوانیم. میتوان از تمام اینها و باز بسیار چیزهای دیگر نوشت. اما من، اینها را نوشتم تا شاید توجیهی باشد بر ننوشتنم. که خُب از اینها همه، «تنها» میتوان نوشت ...