باز هم از مترو. داخل مترو بسیار شلوغ است و طبیعی است که راهروها هم شلوغ باشند. پیاده میشوم. همراه با باقی مسافران به سختی و آهستگی از پلههای راهروی تنگ، پایین میآیم. جوانی از پشت سر میگوید: «برای بحران جهانی، راه حل میدهیم، ولی نمیتوانیم برای متروی خودمان راه حل بدهیم.» میدانم که منظوری ندارد و شوخی میکند. تنها لبخندی میزنم ...
نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/3/1 و ساعت 12:3 صبح | نظرات دیگران(بدون)