تخته سیاه
« مستقل از انسان و ان چه انسان می کند ، در جست و جوی چیزی در ذات زندگی نباید بود . هرگز از زندگی ان گونه که انگار گلدانی است بالای تاقچه یا درختی در باغچه ، جدا از تو و نیروی تغیر دهنده تو ، گله مکن! هرگز از زندگی ان گونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو ، بدون کار تو ، بدون نگاه انسانی تو ، محبت تو ، ایمان تو ، نفرت تو ، خشم تو ، فریاد تو و انفجار تو ، باز هم زندگی است و می تواند زندگی باشد... »
این گوشه ای بود از یکی از نامه های نادر ابراهیمی به همسرش که در کتاب " چهل نامه کوتاه به همسرم " چاپ شده است . امروز تولد اقای نویسنده است و من که شیفته ی کتاب های اویم جز ارزوی سلامتی و این که هر چه زودتر از دست ان درد کهنه رها شود تا باز هم بنویسد کار دیگری نمی توانم بکنم . کلاس سوم راهنمایی بودم که " اتش بدون دود " را از کتابخانه گرفتم . روایتی 7 جلدی از عشق ، از گالان و سولماز و قصه های ان ها . به دانشگاه که رفتم بیشتر با اقای نویسنده اشنا شدم . شاهکارش " بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم " را بارها خواندم و به سراغ " یک عاشقانه ی ارام " رفتم . می دانم که ابراهیمی اثار بسیار زیادی دارد اما همین چند کتابی که از او خوانده ام حاوی نگاهی از عشق و دوست داشتن است که در یک کلام نگفتنی است . باید بخوانی ، چند بارحتی .
« هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت . تو بیدار می نشینی تا انتظار، پشیمانی بیا فریند . بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرت بیا میزد ، زیرا که نفرین،بی ریا ترین پیام اور در ماندگی است .
شب های اندوهبار تو از من و تصویر پروانه ها خالی است » از" بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم "