تخته سیاه
خواهرم از نمایشگاه کتاب امسال ، گزیده ای از داستان های کوتاه صادق هدایت را خریده بود . کتاب نام یکی از داستان های مجموعه را بر پیشانی دارد : « زنی که مردش را گم کرد » . 14 داستان کوتاه در مجموعه چاپ شده است و من تنها از داستان « داش آکل » خوشم آمد . البته اصولا از سبک نویسندگی هدایت لذت نمی برم و این داستان ها هم برای من جدا از خوانده های قبلی ام از او نبود .
حتما خبر دارید که از چند روز پیش ، نادر ابراهیمی به لقا خداوند شتافته است . گفته بودم که از دوران راهنمایی ، خواننده ی کتاب های او بوده ام و به نظرم تردیدی در هنر والای او نبوده و نیست . عشق ، از نگاه آقای نویسنده ، رنگ و بوی دیگری دارد . آن ها که کتاب های او را خوانده اند ، می دانند چه می گویم .
آخرین کتابی که از او خوانده ام در همین هفته گذشته بود . « رونوشت ، بدون اصل » کتابی است که آقای نویسنده ، 7 قصه ی کوتاه خود را در آن گردآوری کرده است . وقتی که در نمایشگاه کتاب ، متن تقدیمی آن را خواندم ، تردیدی نکردم که باید کتاب را بخرم . نوشته بود :
« به سربازان خوب ، در بحبوحه ی همه ی درگیری ها و جنگ ها وقتی هم برای بازی می دهند ؛ وقتی برای استراحت . و این مجموعه ، همان بازی ست به هنگام استراحتی که به این سرباز داده اند . اما نگاه کن که حتی بازی یک سرباز نیز شباهتی فراوان به زندگی او دارد . »
وحشتناک است . کتاب مثل دیگر آثار نادر ابراهیمی نیاز به چند بار خواندن دارد . کتاب از ترس ، مرگ – چه زیبا هم -- ، قهرمان های دنیا ، نویسنده ها ، جنگ و عشق و باز هم عشق می گوید . در گوشه ای از داستان « قصه ی نقاشی که عاشق شد و معشوق از او خانه یی خواست » می خوانی :
« من تو را تصویر خواهم کرد .
تو را به رنگ ،
به نور ،
و به آوازهای رنگین تبدیل خواهم کرد .
تو را به گل ،
به کوه ، و به رودخانه های خروشان تبدیل خواهم کرد .
من از تو دنیا را خواهم ساخت
و برای تو دنیا را
اگر سخنم را باور نمی کنی
هنوز قدرت دوست داشتن را باور نکرده یی ... »
وحشتناک نبود ؟