تخته سیاه
شب جمعه گذشته ، جشن نامزدی خواهرم بود . جشنی کوچک و به غایت جمع و جور. همان شب می خواستم از « تو» بنویسم که نشد ، که باز چون همیشه ، نبودن « تو» بر بودن من چیره شده بود . این شد که هیچ نشد و « تخته سیاه » خالی ماند . آن شب گاه با کلام و گاه با نگاه ، انگار همه سراغ « تو» از من می گرفتند ...