تفکرت برایت بینش می آورد و مایه عبرت گرفتن تو می گردد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: شنبه 03 اسفند 4

 

 

نامه ها ( 1 )

 

سلام .

هم تو می دانی من چه می گویم و هم خود من می دانم که تو چه می گویی .

اولین ساعات بامداد سه شنبه 8/ اسفند / 85 بود که با هم صحبت می کردیم و تو پیشنهاد نوشتن نامه را مطرح کردی . می گفتی که برایت نامه بنویسم که شاید و حتی حتما در آن نوشته ها راحت تر از این صحبت ها خواهم توانست با تو گفت و گو کنم . پیشنهاد جالبی بود . گفتم به شرطی که تو هم برایم جواب بدهی . نمی دانم شرط را قبول کرده ای یا نه . به هر حال من که دارم می نویسم .

در میان این نامه نگاری ها – اگر ادامه یابد – حرف های بسیاری را می توان گفت . اما خب عکس این قضیه هم وجود دارد . هنوز برایم مشخص نیست که این نامه ها را باید به قصد فقط تو بنویسم یا این که آنگونه بنگارم تا روزی دیگر هم اگر به دست من یا تو به دست دوست دیگری رسید ، مشکلی به وجود نیاید . تو هم همان شب خواسته و ناخواسته چنین دغدغه ای را مطرح کردی . بماند .

 

دو سال پیش بود که در نمایشگاه کتاب ، « سلام خانم رنگین کمان » یغما گلرویی را خریدم . مدتی بعد ان را خواندم . مجموعه نامه های یغما است به نامزدش آزاده در طول یک سال . قطعا تمام نامه ها و از متن هر نامه تمام متن نیست و نخواهد بود اما همین هم شیرین است و دلپذیر . برخلاف انتظار یغما تنها از دوست داشتن آزاده و دلدادگی به او نمی نویسد . در این نامه ها یغما حتی نگران گربه ی سرگردان خیابان است و یا بارها از به قول خودش شاملوی بزرگ یاد می کند . همان روزها که این کتاب را می خواندم ، تصمیم خود را گرفته بودم که اگر به فرض محال ! برای من هم چنین موقعیتی پیش آمد حتما جا پای یغما بگذارم . –با اجازه ! – یا حتی بعد ترها هم این کار را ادامه دهم . این هم بماند .

 

نمی دانم قبل از خواندن « سلام خانم رنگین کمان » بود یا بعد از آن که نامه هایی را تحت عنوان « لیلاواره» برای لیلا می نوشتم . لیلایی که بود و نبود ، هست و نیست . اما حقیقت این است که نوشتن نامه برای یک دوست آن هم نه یک بار و آن گونه که شاید تو خواسته ای حداقل برای مدتی – که امیدوارم زمانش بسیار طولانی باشد – فکری بود که به مغزم خطور نکرده بود . برایم جالب است بدانم که آن شب همین جوری این حرف را زدی یا این که قبلا به آن فکر کرده بودی ؟ باز هم بماند .

 

راستی مصطفی ، نوشتن این نامه ها دردسری شیرین است . من می نویسم هم برای خود و هم برای تو . تو هم اگر بنویسی قطعا همین گونه است و این استعاره ای زیباست اگر به عمق آ ن بیندیشی مصطفی ! و باز هم بماند که یک بار باید در دفتری برای خود بنویسم و یک بار پاکنویس اش کنم برای تو .

 

نمی دانم که باید باز هم بنویسم یا برای شروع بس است ؟ حرف های زیادی بوده و هست اما همیشه این حرف ها آن گاه که از نوک قلم سفیدی کاغذ را به نظاره می نشینند ، فرار می شوند . خوب است قبل از ادامه نامه یک سوال مطرح کنم : می دانی جاودانه ترین ترانه ی تاریخ چیست ؟

 

در این بحبوحه ی جست وجو در مورد چیستی زندگی و برای رهایی از این تکرار دایره وار نمی دانم باید چه کرد . شاید ندانستن اغراق باشد اما همت نداشتن برای انجام همان دانسته های اندکد چه کرد . بی شک اغراق نیست . یادم نیست به تو گفته بودم یا نه که دوستی به من گفته بود با همه فرق دارم .—یادم آمد که گفته بودم – آری . این حقیقت هم تلخ است و هم شیرین . تلخ است چون زندگی را سخت می کند . بسیار سخت . در میان جمع بودن و تنها بودن . تعبیر« دکتر» است . اما این تنهایی لذت بخش هم هست . رها می کند انسان را . بال و پری می دهد که باور کردنی نیست .  تو را به جست وجوی چیزی فراتر از آن چه دیگران می بینند سوق می دهد و این وحشتناک شیرین است . نمی دانم چنین تجربه ای داشته ای یا نه ؟ تجربه ی رسیدن به آن چه دیگران شاید سال ها بعد به آن می رسند در مدت زمان اندکی . زودتر از آن چه باید عاشق شدن ، زودتر از آن چه باید فهمیدن ، زودتر از آن چه باید شروع کردن ، آمدن و حتی رفتن . این چنین است که تو همیشه و همواره نه یک قدم که چندین قدم از دیگران پیشی و همین است درست علت تنهایی تو . تنها چون درک نمی شوی . اطرافیان و دوستان لزومی برای این کار تو حس نمی کنند و درست به همیین دلیل رهایت می کنند . بماند اگر سنگری در مقابلت نسازند و موضعی نگیرند . فکر می کنم زیاد نوشته ام . ادامه ی این حرف ها  و هر چه که تو ترجیح دهی از آن گفت وگو کنیم را به بعد می سپارم  . – اگر عمری باشد --  می خواهم کمی به همین حال و روز امروزمان برگردم و باز هم چند سوال بپرسم :

-  این دغدغه ی فکری و این اوضاع این جا و ماجرای آن دختر چگونه در کنار هم جای می گیرند ؟ رفتن به سوی او در میانه ی این درگیری صحیح است ؟

-  می خواستی به دیدن گوشه ای از شهر بروی و گفتم که فکر کنی تا این که من بیایم یا نه . راستش می دانستم که جوابت منفی خواهد شد . بماند که همان SMS اولی رسیده بود و من قصدم جواب ندادن بود . می خواستم دلیل جوابت را صادقانه برایم بنویسی یا بگویی . بی ملاحظه ی این که چه می شود و چه خواهد شد .

 

جرات می کنم و درپایان اولین نامه ام به تو کلمه ای مقدس را به قلم می آورم و می نویسم : دوستت دارم .

                                                                                                      پنج شنبه 10/ اسفند/ 85

 

پانوشت : ساعتی بعد دوباره نامه ام را خواندم . حیرت کردم از جمله ی آخرم و ترس برم داشت که ناراحت نشوی . یادت باشد انسان ها بسیار متفاوتند و احساسات آن ها هیچ گاه به یک شکل نیست . بالاخره باید در نامه ام حرفی متفاوت از گفته هایم می نوشتم . حرفی که شاید در گفته ها به این راحتی راه نمی یافت . راستی قرار بود جواب بدهی که حقیقتی را فدای مصلحت  کرده ام یا نه . برایم  فوق العاده مهم است . شرمنده .


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/5/19 و ساعت 12:50 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 14
مجموع بازدیدها: 201835
جستجو در صفحه

خبر نامه