سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آن که سپاس نیکى تو را نگزارد ، مبادا به نیکویى کردنت بى‏رغبت گرداند ، چه بود که کسى تو را بدان نیکى سپاس دارد که سودى از آن برندارد ، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابى بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار ، « و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد . » [نهج البلاغه]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 16

1 /  برای من آذر، ماه خاصی است . به میانه که می رسد ، می رسیم به 16 آذر و روز دانشجو . به آن پیام دکتر شریعتی و به خاطره ی تلاش برای آغاز کار «بنیان» . دو روز که می گذرد به روزی می رسیم که اولین شماره «بنیان» به چاپ رسید و روزها خاطره از آن آغاز شد. باز دو روز دیگر که بگذرد به روز تولد خود من می رسیم . روزی که شب تولد « تو» است . این است که آذر سرشار خاطره است . سرشار از عطر حضور « تو» .

2 /  قصد داشتم تا به مناسبت تولد «بنیان» یادداشتی بنویسم و در « تخته سیاه» قرار دهم . چند روز پیش دوستی ، از بچه های این روزهای «بنیان» تماس گرفت و وعده ی انتشار ویژه نامه ای را داد و خواست که من هم چند خطی بنویسم . با خودم گفتم خوب است هر دو را یکی کنم . این شد که می بینید ...

3 / می نویسم و خط می زنم . نوشتن برای «بنیان» و از «بنیان» سخت است . می ترسم این یادداشت زیادی شخصی شود و به همین بهانه این فرصتی که پس از مدت ها نصیبم شده است ، از کف برود . این است که باید حرفی دیگر زد ...

4 / یادم هست آن روزها که به دنبال تیمی برای شروع کار «بنیان» می گشتیم در میانه ی صحبت ها و پرس و جوها و به اصطلاح مصاحبه هایی که با علاقه مندان می شد ، یک سوال نقش اساسی داشت : این که آخرین کتابی که خوانده اید چه بوده و کی آن را خوانده اید ؟ اغراق نیست اگر بگویم اولین هدفمان در « بنیان» همین خواندن و خوانده شدن بود . که هنوز هم فکر می کنم در این بی مطالعه گی محض ، هدف بزرگی است .

5 / چند هدف دیگر هم بود که گفتنش شاید ضرورتی ندارد . اما در میان آن ها ، ایجاد ارتباطی صمیمانه میان دانشجویان و مسوولین دانشگاه بسیار مهم بود . سعی داشتیم تا صدای گویای دانشجویان باشیم و از آن سو الزامات محیط را نیز رعایت کنیم .

6 / در «بنیان» بسیار چیزها یاد گرفتیم . یکی از آن ها این بود که مدیر یا مسوول یک مجموعه باید درعین حال که جلوتر از بقیه حرکت می کند ، پشت سر همه هم باشد ! یاد گرفتیم که باید خط شکن باشیم و نوآور ، دغدغه ی پست و مقام نداشته باشیم و دلمان برای کارمان بسوزد . از آن سو یاد گرفتیم که همان مدیر و مسوول خط شکن باید حواسش به همه باشد ، پشت سر همه حرکت کند تا کسی جا نماند ، کسی زمین نخورد و یا این که توسط دیگران از گردونه خارج نشود . یاد گرفتیم که باید با هم باشیم و برای هم .

7 / «بنیان» برای من و ما فقط کار نبود . زندگی بود ، خاطره بود و البته درس . تجربه ای بود که به قیمتی گزاف به دست آمد و اگر خدا بخواهد چراغ راه آینده مان خواهد بود .


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/9/22 و ساعت 5:53 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 91
مجموع بازدیدها: 198298
جستجو در صفحه

خبر نامه