سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هان! بدانید دانشی که در آن اندیشیدن نباشد، خیری ندارد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 13

(1)

آخرین لیلاواره ای که نوشته ام ، شاید تنها بر حسب تصادف سرآغاز لیلاواره های « تخته سیاه » می شود . شاید .

 

به تماشایت نشسته ام ، لیلا . وضو ساخته ام و در میان این همه هیاهوی چیستی حیات ، « تو» را ، لحظه لحظه ی نبودن « تو» را به تماشا نشسته ام ، لیلا . که آخر روزی به همین زودی ها و یا روزی که فاصله اش با من به درازای ابد است ، رخ می نمایی ، که می آیی . چه فرقی هم می کند اصلا که آن روز ، فقط و فقط آمدن « تو» مهم است . این است که سرمست و بی تاب ، پا را از رکاب خسته گی بیرون کشیده ام و فریاد می زنم که در وادی عشق « تو» با آن که سخت حیرانم و تشنه اما گم کرده ره نیستم . که همین نفس کشیدن « تو» دلیل است برای من . باورت بشود یا نه ، مرا دست کشیده از دامانت نخواهی دید . گاه در سکوت و گاه در فریاد . گاه در میان نوشته هایی که نام « تو»  را بر پیشانی خود دارند و گاه آن هایی  که بی نامت ، « تو» را به فریاد ، صدا می زنند .

 

خشکیدم . تمامم کردی . دیگر قلم هم تکانی نمی خورد . مات مانده و مبهوت . این بار با ننوشتن است که دوست داشتن « تو» عیان می شود . انگار که انگار .

 

 دوستی می گفت خوش به حال این « تو» .می گفت که آفرین دارد این « تو» که تو را این چنین ساخته . اما ، می دانست مگر؟ همین چند نوشته ی این جا را خوانده بود فقط . نمی دانست که داستان من و « تو» قصه ی نگفته هاست . نمی دانست ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/6/8 و ساعت 11:57 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 7
مجموع بازدیدها: 198165
جستجو در صفحه

خبر نامه