سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و در وصف جمع فرومایگان فرمود : ] آنانند که چون فراهم آیند پیروز گردند ، و چون پراکنده گردند شناخته نشوند [ و گفته‏اند امام فرمود : ] آنانند که چون فراهم آیند زیان رسانند و چون پراکنده شوند سود دهند . [ گفتند زیان فراهم آمد نشان را دانستیم سود پراکنده شدنشان چیست ؟ » فرمود : ] خداوندان پیشه‏ها به سر پیشه‏هاى خود بازگردند و مردم از آنان سود برند : چون بنّا که بر سر ساختن بناى خود رود و بافنده که به کارگاهش و نانوا که به نانوا خانه بازگردد . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 24

این پست هم نامه ای است که چون قبلی هنوز به دست صاحبش نرسیده و قبل از این که او بخواند ، " تو" شاید بخوانی اش .اگر بخوانی ...

 

سلام

همه چیز را نمی توان گفت حتما . غم را چگونه می توان به زبان اورد ؟ درد را چطور ؟ مگر کفتن دوستت دارم به همین راحتی است ؟ انان که عامه اند گاه به راحتی این سخنان را ، این کلمات مقدس را به زبان می اورند و راحت تر از ان خرج هر که و هر چه که باید و نباید ، می کنند . و یا اصلا شاید این سخنان برایشان مفهومی ندارد که عشق یعنی چه ؟ منظورت از درد چیست ؟ غم نان داری شاید ؟

می ماند ان عده ای که چاره ای ندارند جز سکوت و یا گفتن با استعاره و اشاره . که خب در نظر چون انانی، این سخنان حرمتی دارندکه بی شک نمی توان به سادگی ، برای هر کسی گفت که لابد درد از ان من است و به خاطر تو . که حتما غم با بودن تو رنگ می بازد و در نبودت ، این منم که رنگ می بازم .

و یا مگر جز این است که دوستت دارم را به هزار اشاره و ناز برایت می گویم و شاید ، تنها شاید در خلوتی بی همهمه ان را در گوش ت زمزمه کنم که می دانم و می دانی : گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش .

و می ماند سکوت . سکوتی که فریاد ناگفته هاست . سکوتی که راجع به ان حتی نمی توان نوشت ...

اما می دانی این دسته دوم در مقابل عامه چه دارند که انان را بی نیاز می کند ؟ اینان ، کلمه را دارند و زیر سایه ی کلمه زندگی می کنند . گاه حتی با او عشق بازی می کنند . حیران می شوی گاه وقتی که رقص کلمه را بر روی کاغذ به نظاره می نشینی که وای ، عجب طراح رقصی پشت این موزون کلمات است . زندگی می کنند با این کلمات . می نشینند و می خوانند و می نویسند . روزی ، دردنامه را ، نوشته هایشان را به چون تویی می دهند و گاه هم ، هیچ چاره ای ندارند که تو ، انگار نیستی . و تاب اوردن در برابر هجوم کلمه ان قدر دردناک است و سخت که باید تسلیم شد . هر چه گفت ، بنویسی و هر چه خواست ، انجام دهی و او را به روی صحنه بیاوری . این است که ناچار ، خود را و تو را به میان جمع می کشانند و ...  می شود ان چه که می بینی . وقتی قصه ی " گالان و سولماز" را ، قصه ی " گیله مرد و عسل بانو" را و یا حتما قصه ی "هلیا" را می خوانی ، می بینی که نادر ابراهیمی چگونه اتش گرفته و اتش زده . می بینی که چه کار سختی را انجام داده . که به قول مصطفی مستور ، گوی داغ را بر روی زمین انداخته .

طولانی می شود . بس است . قصدم این قدر نوشتن نبود . اما باز هم به کلمه پناه می برم و باز ان را که از مصطفی مستور نقل کرده بودم و گوشه ای از ان ر sms ساخته بودم ، می نویسم . می نویسم تا شاید بخوانی :

حرف که می زنی / من از هراس طوفان / زل می زنم به میز / به زیر سیگاری / به خودکار / تا باد مرا نبرد به اسمان /

لبخند که می زنی / من – عین هالو ها – زل می زنم به دست هات / به ساعت مچی طلایی ات / به استین پیراهن ات / تا فرو نروم در زمین /

دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای / در کلمه ای انگار / در شین / در قاف / در نقطه ها /


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/2/14 و ساعت 9:14 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 33
مجموع بازدیدها: 198496
جستجو در صفحه

خبر نامه