تخته سیاه
قرار نبود و نیست که نوشتن در «تخته سیاه» این همه به تأخیر بیفتد و رها شود اصلاً. این روزها از خواندن هم کمتر میتوان نوشت. با توقیف «اعتماد» و لغو امتیاز «ایراندخت» باز هم فضا تنگتر شده است و با این حال محمد علی خان توقیف!!، در رثای این همه فضای باز مطبوعاتی به مصاحبه مینشیند و ما هم که هیچ، لابد نمیبینیم و خبر نداریم. به هر حال، از میان رفتن نشریهای دیگر از محمد قوچانی جدا از اینکه عادت شده است، این انگار حسن را دارد که وقت را آزاد میکند برای خواندن کتاب. این روزها، که هنوز هم میگذرد و برای این درد، چارهای هم نیست، خواندن شمارههای 48 و 49 «ایران دخت» را تمام کردهام و دیگر هم نیست تا غصهی شیرین خواندن آن همه مطلب ویژهنامهی عید را داشته باشم. «مهرنامه» را همانطور که در پست قبلی هم گفته بودم، هنوز در دست خواندن دارم و همینطور 4 کتاب. مدتی است که «هزار و یکشب» را در دست دارم و آرام آرام، آن را مینوشم. کتابی دربارهی ازدواج – که خُب در این باره حق هم دارم!! – و «شرق بنفشه» و «عهد جدید» باقی کتابهایی است که ذره ذره میخوانمشان. از این کتابها هم، لابد خواهم نوشت اگر عمری باقی باشد ...
کمی هم خبر خوب، بد نیست لابد. دو شب پیش، در میانهی هیاهوی چهارشنبه سوری، احمد SMS زد و خبر داد که «بنیان» ماهنامه شده است. میگفت که به قول او به عنوان پدر «بنیان» باید خبر داشته باشم. خوشحال شدم و تشکر کردم و گفتم که البته مدتها است به شکرانهی خداوند، «بنیان» قد کشیده است و بزرگ شده است و بر روی پای خویش ایستاده است. راستش را بخواهید در این روزهایی که در آن هستیم و این شرایط وحشتناک کار مطبوعاتی در جامعه و به خصوص دانشگاه، همین بودن، خود دارای معنا است. خوشحالی هم دارد که بذری را بیش از 5 سال پیش در خاکی میتوان گفت نابارور بپاشی و حالا که 3 سال تمام است دیگر هیچ دستی بر آن خاک و آن نهال دوست داشتنی نداری، خبر میوه دادنش را بشنوی. بگذارید بگویم پایکوبی هم دارد که این روزها -- که هنوز هم از آن گریزی و گزیری نیست -- «بنیان» را جوانانی اداره میکنند و در آن مینویسند که تولدش را ندیدهاند و هیچ آشنایی با من و ما و بسیاری بعد از ما که در آن نوشتهاند، ندارند. که انگار هنوز هم کاری که از دل برمیآید، بر دل مینشیند و این همان تحقق وعدهی خداوند است در آن نیمه شب قدر، که یکی از بندگان نیکش به پاسخ خواست من، تفألی به مُصحف شریف زد و چراغ راه آینده را روشن ساخت ...