سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خوشا کسى که معاد را به یاد آورد ، و براى حساب کار کرد ، و به گذران روز قناعت نمود ، و از خدا راضى بود . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 10

قراری بود نانوشته با خود، که خبر ازدواجم را اولین بار در «تخته سیاه» بنویسم و از این طریق، آن را به رفیقان و دوستان برسانم. اما خُب می­دانید که همیشه، زنده­گی آن­گونه نیست که می­خواهیم یا باید باشد. به هر حال این­ها همه دیگر بهانه است و قصه گفتن. اصل خبر را اگر بخواهید و دلیل این یک­باره ننوشتن من و دور شدن از فضاهای پیرامونی، همان است که قرارم بود خبری باشد در «تخته سیاه». این­که زنده­گی طعمی تازه یافته است با دوتایی که یگانه شده­اند. بله. باید علاوه بر نامی که در شناسنامه­ام نوشته شده است، سری هم به شناسنامه­ی «تخته سیاه» بزنم و تغییراتی در آن بدهم. به هر حال در شب میلاد امام محمد باقر «علیه­السلام» در بیست و هشتم دی ماه 88، حلقه­ای بر دستانم نشست و حلقه­ای بر انگشتان بانویم نشاندم. سرخوش و شاد. با دنیایی آرزو و امید و البته با چشمانی که انتظار را هنوز هم می­شناسد و می­بیند ...

راستی این را هم اضافه کنم که قرارم بر ننوشتن نبود. آن­چه که گفتم علت ننوشتن بود و دلیل را هم اگر بخواهید، خرابی کامپیوتر بود و حدود 350 هزار تومانی که برای­ش خرج شد تا انگار که بروز شود و ... شده است لابد!

می­نویسم. حتماً هم می­نویسم. قرار این بوده و باید هم باشد تا برای بانوی بهترین­ها، برای «الهام»م بنویسم. کمی صبر باید تا این یخ بشکند و سیل واژه رها شود ... کمی صبر باید ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 88/11/8 و ساعت 3:29 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 80
مجموع بازدیدها: 198105
جستجو در صفحه

خبر نامه