تخته سیاه
قراری بود نانوشته با خود، که خبر ازدواجم را اولین بار در «تخته سیاه» بنویسم و از این طریق، آن را به رفیقان و دوستان برسانم. اما خُب میدانید که همیشه، زندهگی آنگونه نیست که میخواهیم یا باید باشد. به هر حال اینها همه دیگر بهانه است و قصه گفتن. اصل خبر را اگر بخواهید و دلیل این یکباره ننوشتن من و دور شدن از فضاهای پیرامونی، همان است که قرارم بود خبری باشد در «تخته سیاه». اینکه زندهگی طعمی تازه یافته است با دوتایی که یگانه شدهاند. بله. باید علاوه بر نامی که در شناسنامهام نوشته شده است، سری هم به شناسنامهی «تخته سیاه» بزنم و تغییراتی در آن بدهم. به هر حال در شب میلاد امام محمد باقر «علیهالسلام» در بیست و هشتم دی ماه 88، حلقهای بر دستانم نشست و حلقهای بر انگشتان بانویم نشاندم. سرخوش و شاد. با دنیایی آرزو و امید و البته با چشمانی که انتظار را هنوز هم میشناسد و میبیند ...
راستی این را هم اضافه کنم که قرارم بر ننوشتن نبود. آنچه که گفتم علت ننوشتن بود و دلیل را هم اگر بخواهید، خرابی کامپیوتر بود و حدود 350 هزار تومانی که برایش خرج شد تا انگار که بروز شود و ... شده است لابد!
مینویسم. حتماً هم مینویسم. قرار این بوده و باید هم باشد تا برای بانوی بهترینها، برای «الهام»م بنویسم. کمی صبر باید تا این یخ بشکند و سیل واژه رها شود ... کمی صبر باید ...