تخته سیاه
مدتی بود که این واژهی «سبز»، سخت تکراری شده بود. هر کسی که میخواست متنی بنویسد برای دعوتی، یا اینکه مجری برنامهای باشد، همیشه از حضور سبز میگفت و مینوشت. و خُب این حضور، خواه ناخواه یادآور حضور ملت همیشه در صحنه!! بود. آری، «سبز» بودن که یادمان هست سالها پیش با مهربان صدای خسرو شکیبایی، مهمان خانههامان شده بود، به تکرار کشانده شد و ابتذال.
روزها گذشت. وقتی که «سبز» نماد میرحسین شد در انتخابات و دوستدارانش شهر را به «سبز»ی آذین کردند، باز هم باور من جز این نبود که این تنها یک رنگ است و نماد. برای با هم بودنی و تبلیغ کردنی جوانانه در انتخابات. که البته خوب و درست و نیکو و زیبا بود. اما، روزهای بعد از انتخابات قصهی دیگری یافت. حدود سه ماهی از آن ایام تبلیغ میگذرد و حالا دیگر انگار، کمکم هم که شده، «سبز» تبدیل به یک مفهوم میشود. یک آرمان. یک افق. دیگر مجریها و برنامهسازان رسانهی به خیال خودشان ملی، نه جرأت دارند و نه اجازه، که از «سبز»ی بگویند و این خود، بهترین دلیل بر پایان ابتذال است. این روزها که دادگاه است و اعتراف، که حبس است و بند، راه همان است که میر حسین موسوی در بیانیهاش بر آن تأکید کرد. باید «سبز»ی را گستراند. باید برقرار بود و «سبز».