سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
روا نشدن حاجت ، آسانتر ، تا آن را از نا اهل خواستن . [نهج البلاغه]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 16

پیاده­روهای کنار بزرگ­راه لویزان را پیاده به سمت پایین می­آیم. افطار را مهمان مهربان هم­کاری بوده­ام و حالا گوشه­ای از شب را پیدا کرده­ام تا انگار، قبای ژنده­ی خویش را بر آن بیاویزم ...

غوغایی است. دختران و پسرانی که در کنار هم – کنار به هر دو معنا!! – نشسته­اند به شادی و قهقهه و لابد زندگی. به آرش تلفن می­کنم بعد از مدت­ها و مقدمه­ی قراری را ردیف می­کنیم برای پس فردا، که به دانشگاه برویم. به کاری که گفتنش بماند ... بعد، به مهدی تلفن می­کنم. سه باری انگار و هیچ جوابی نمی­گیرم. چند ساعتی بعد، او است که تماس می­گیرد. از من می­گوید و خود و پُست­های «تخته سیاه» و غزل­های «دیشا». می­پرسم که چند وقتی است غزل نمی­گوید و او از خشک شدن می­گوید. از غزلی هم اما می­گوید که برای این روزهای بعد از انتخابات سروده است و جرأت نکرده است در وبلاگ­اش قرار دهد. می­گویم که برای من بفرستد تا در «تخته سیاه» قرار گیرد. چند SMS ی می­فرستد.

 شعرش ویران کننده است. آن­چنان که من هم جرأت نمی­کنم آن را در این­جا بیاورم. برای­اش می­نویسم که ویران شده­ای انگار در این حوادث و تأیید می­کند. می­گویم که مرا هم چاره­ای جز سکوت و سانسور نبوده است. شما هم نپرسید چرا، که اگر گفتنی بود و اثری هم داشت، لابد از اصل ماجرا می­نوشتم و نه فرع آن. که در نبود آزادی، به خیال خود واژه­ها را به بند می­کشند و اندیشه را به زنجیر. اما غافل­اند از این­که همواره در استبداد بوده است که اندیشه­ی ایرانی پر و بال گرفته است. اما درد، شاید از این باشد که تا به کی، باید این گردونه را تکرار کنیم؟ این تکرار، این نسل سوخته بودن، این بیش از یک­صد سال فریاد آزادی و عدالت و پیشرفت و حق آدمی را سر دادن، کی پایان خواهد گرفت؟   


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/6/13 و ساعت 7:23 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 91
مجموع بازدیدها: 198302
جستجو در صفحه

خبر نامه