سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خداوند، آدم هفتاد ساله ای را که در رفتار و جلوه، چون جوان بیست ساله است، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 16

بیش­تر از یک ماه است که از کتاب­ها ننوشته­ام. این نوشتن از کتاب­ها هم، گاه در حکم تنفسی است، مجالی است برای نوشتن و ننوشتن. نوشتن از آن رو که پُستی به پُست­های «تخته سیاه» اضافه می­شود و ننوشتن به این خاطر که لااقل در ظاهر، هیچ اثری در بر ندارد. در این مدت که از آخرین پُستم راجع به کتاب­ها می­گذرد، دو دوره بوده که مدتی نخوانده­ام. بار اول بعد از خواندن و تمام کردن شاه­کاری بود. وقتی که شاه­کاری را می­خوانی به راحتی نمی­توان بلافاصله بعد از تمام کردن آن، مشغول کتاب دیگری شد. باید کمی صبر کرد ...

این شاه­کار چیزی نبود جز «مرشد و مارگریتا»ی میخائیل بولگاکف. کتاب را عباس میلانی ترجمه کرده است، هر چند به نظر ترجمه کمی ضعیف است و یادم هم هست که دکتر مهاجرانی در پُستی به صورتی مستدل به این موضوع اشاره کرده بود. کتاب را فرهنگ نشر نو در 443 صفحه منتشر کرده است. 12 سال طول می­کشد تا بولگاکف نوشتن کتاب را تمام کند و بعد می­میرد. دوران دیکتاتوری استالینی اجازه­ی انتشار نمی­دهد و 25 سال بعد، کتاب چاپ می­شود و حالا جزء کلاسیک­ها و شاه­کارهای ادبیات است. در جایی از کتاب آمده است: «عشق گریبان ما را گرفت، درست همان­طوری­که قاتلی یک دفعه از کوچه­ای تاریک سر آدم هوار می­شود. هر دومان را تکان داد. همان تکان رعد و برق، همان تکان برق تیغه­ی چاقو.» کتاب به معنای واقعی کلمه دور از انتظار است و رها کننده نیست. همین حالا هم که این­ها را می­نویسم، این یادآوری، نوشتن و ادامه دادن باقی پُست را برایم سخت می­کند.

کتاب بعدی «عقاید یک دلقک» است. نوشته­ی هاینریش بُل و ترجمه­ی شریف لنکرانی. کتاب را انتشارات جامی در 315 صفحه منتشر کرده است. کتاب سرشار است از توصیف نگاهی خاص به زنده­گی و نوعی از عشق. کتاب جالبی است که با کمی تعمق، ارزش­هایش بیش­تر آشکار می­شود. جمله­ای از این کتاب را هم می­نویسم: «دلقکی که به می­خوارگی می­افتد، زودتر از یک شیروانی­ساز مست سقوط می­کند.»

بُهومیل هرابال، نویسنده­ای اهل چک است که نویسنده­ی «تنهایی پر هیاهو» است. پرویز دوایی مترجم کتاب 131 صفحه­ای است و کتاب روشن، آن رامنتشر کرده است. کتاب هرابال هم دست­خوش سیاست­های دیکتاتورهای پراگ می­شود و مثل بسیاری از آثار دیگر، غیر قابل انتشار. کتاب، داستان مردی است که کارش از بین بردن کتاب­ها است. خرد و خمیر کردن آن­ها برای تبدیل شدن به مقوا. از این کتاب نمی­توان جمله­ای نوشت، چرا که از آن کتاب­هایی است که از دیکتاتوری­ها می­گوید و البته به ما هم، ربطی ندارد ...  

آخرین کتاب تمام شده­ هم، «سرخ و سیاه» استاندال است. مهدی سحابی مترجم کتاب معروف این نویسنده­ی فرانسوی است که نشر مرکز در 698 صفحه آن را منتشر کرده است. کتاب با دست­مایه قرار دادن زندگی ژولین سورل به جامعه­ی فرانسه در سال 1830 می­پردازد. به جای نقل قولی که از «تنهایی پر هیاهو» نکردک، 2 گوشه از «سرخ و سیاه» را می­نویسم. استاندال می­نویسد: «سیاست سنگی است به گردن ادبیات، که در کم­تر از 6 ماه غرق­اش می­کند. سیاست در گیر و دار کار تخیل، شلیک تپانچه­ای است در گرماگرم یک کنسرت. صدایی است رعدآسا اما بدون پویایی. با نوای هیچ سازی هماهنگ نمی­شود.» و این­که: «رمان آینه­ای است که در جاده بزرگی در حرکت است. گاهی آبی آسمان­ها را در نظرتان می­آورد و گاهی گل و لای و لجن چاله­های راه را. و شما کسی را که آینه را به دوش می­کشد به بی­اخلاقی متهم می­کنید! آینه­اش لجن را نشان می­دهد و شما آینه را متهم می­کنید.»

حالا و با این اوضاع امروزی­مان، باید از سیاست گفت و نوشت یا از رمان؟ کمی فکر ...  


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/6/6 و ساعت 8:40 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 91
مجموع بازدیدها: 198306
جستجو در صفحه

خبر نامه