تخته سیاه
در این روزها، از انتخابات زیاد نوشتهام. زیاد هم صحبت کردهام. اما فعلا قصد ندارم هیچ کدام از آن نوشتهها و صحبتها را در «تخته سیاه» بیاورم. دلیل هم نمیخواهد. این روزگاری که داریم خود بهترین دلیل است. تنها برای دوستانم، برای آنها که با هم بودیم و هستیم و خواهیم بود، چند خطی مینویسم. برای اشکهایی که فرو ریخت و دلهایی که شکست. برای بهتی که هنوز هم، سایهاش ما را در برگرفته است. برای تکتک آنانی که صحبت کردهایم با هم و SMS زدهایم و نوشتهایم و خواندهایم. برای آنانی که اجازه بدهند، نامشان را ننویسم:
ما میمانیم. ما سکوت میکنیم و میمانیم. ما میخوانیم و میخوانیم و میخوانیم و میمانیم. ما مینویسیم و میمانیم. ما نظاره میکنیم و میمانیم. ما آرمان خویش را حفظ میکنیم، دم فرو میبندیم و میمانیم. دموکراسی را در این عصر غیبت، باور داریم و به نتیجهی آن پای بندیم. بیعدالتی را اما زمزمه میکنیم و میمانیم. دست در دست هم قرار میدهیم برای ساختن ایرانی آباد و آزاد و باز ... میمانیم.
آزادی را لقلقهی زبان خود میکنیم تا آن دم که از خاکمان، سوتکی ساخته شود و خواب بیدادگران را آن کودک فقیر، برآشوبد. ما میمانیم. ما اخلاق را پاس میداریم و میمانیم. با هر چه دروغ است و ریا، دورویی است و فریب، با هر چه تهمت است و ناسزا، مخالفیم و میمانیم. ما میمانیم تا شاید روزی از این خواب گران همراه با هم، برخیزیم. ما میمانیم تا روزی که باور کنیم و ببینیم پیروزی اندیشه را بر جهل. پیروزی آزادی را. پیروزی مردم را.
ما میخوانیم و میخوانیم و میخوانیم، از تاریخ درس میگیریم و آن را چراغ راه آینده میکنیم. دل به خدا میبندیم و تنها از او یاری میجوییم. ما، دینمان را، اعتقادمان را، اخلاقمان را خرج وسوسههای دو روزهی دنیای دیگران نخواهیم کرد. ما میمانیم و ...
گرگها خوب بدانند در این ایل غریب
گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همهگی کشته شدند
توی گهوارهی چوبی، پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید، که در قافلهمان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز