تخته سیاه
این که دم انتخابات، کامپیوتر ویروسی شود و نیاز به تعویض ویندوز پیدا کند و بعد هم تازه کلی مشکل داشته باشی برای ویروسکشی و نصب برنامههای جدید، به احتمال زیاد از تقدیر است. تا شاید کمتر بنویسی!!
با این حال، کمتر از چند ساعت طول کشید تا سهیل، کیس را ببرد و بیاورد. اما این تازه شروع کار من بود برای جنگی نابرابرانه با ویروسها. این شد که جا ماندم از نوشتن و اینکه اصلا میخواستم چه بنویسم.
دیروز بعدازظهر یکی از اقوام درجه یک، به خانهی ما آمده بود. البته بعد از اینکه یکی دیگر از اقوام درجه یک بعد از مهمانی ناهار، تازه عازم خانهی خود شده بود. فکر میکنم مطابق معمول بحثهای این چند روزهی خانههای ایرانی، بحث به انتخابات کشیده شد. کمی از این و آن گفتیم و شنیدیم. اما درد جای دیگری بود. نتیجه اصلا خوب نبود. یعنی ایدهآل و آرمان گرایانه نبود. اینکه سر در لاک خود فرو باید برد. قوم و خویش ما حرفهایش را با مثالهایی از سرنوشت خود، توضیح میداد و من مطابقت میدادم با فضای جامعه و البته فضای کاری خود و به ناچار تأیید میکردم. به اینجا رسید که اگر بخواهی کار خوب بکنی – هر چند میدانم نوشتن این جمله، جنجالی است. خواهشم این است که با دید منفی، نگاه نکنید – مردم و اطرافیان نمیگذارند و کار بد را هم که خداوند. چاره این است که دنیا را به حال خود واگذاری و درگیر نشوی تا آخرتت را از دست ندهی و همین زندگی ساده و عادی دنیا را در پیش بگیری. میگفت که من کسی بودم که در اوایل انقلاب، با دوچرخه ورود ممنوع را نمیرفتم، به این اعتقاد که خلاف شرع است و امروز ...
حدیثی از امام محمد باقر(ع) شاید تکمیل کنندهی سخنان مفصل و یادداشت بسیار کوتاه من از آن سخنان باشد. حدیثی که خواند و من به مضمون مینویسم: بیش از دو سوم دنیا برای مؤمن، تغافل است. یعنی اینکه چشم بر هم بگذارد و نبیند. آن یک سوم دیگر را هم که دیدنی است و نیاز به هوشمندی دارد، همیشه نیاز به گفتن ندارد البته! و من به یاد سخن امام علی(ع) میافتم: «بگذارید و بگذرید، ببینید و دل مبندید ... »