تخته سیاه
میگویند که ملت ایران، ملتی شفاهی هستند. بیشتر اهل گفتن هستند تا نوشتن، چه رسد به عمل! خوب میدانند که شفاهی بودن عوارض کمتری در بردارد و در این زمینهی تاریخی از استبداد، لابد شفاهی بودن و سند و مدرک به جای نگذاشتن، از زرنگی است و زیرکی. بگذریم از اینکه این اخلاق ناپسند چه مصیبتهایی را به سر همین مردم آورده است و آن تمدن عظیم را به کجا کشانده است. بگذریم که این سانسورها و بدتر از آن خود سانسوریها چه بلایی بر سر فکر و فرهنگ آورده است و ما را از کجا به کجا کشانده است. بگذریم که پایههای ریا و نفاق و باز بدتر از آن دروغ را چگونه در میان جامعه مستحکم کرده است و غافلمان کرده است از آیندهای که گریزی از آن نخواهد بود. از همهی اینها که بگذریم، که نمیخواهم راجع به آنها مرثیه سرایی کنم، باید این را گفت که گاه همین شفاهی بودن هم، همیین ننوشتن و تنها گفتن هم، مایهی دردسر میشود.
هر چه که در «تخته سیاه» کمتر از سیاست مینویسم و البته که چه خوب است، متأسفانه هنوز در همان عالم «شفاهی» این عروس هزار داماد دست از سر من بر نمیدارد. این میشود که گاه پیغامهایی میشنوم که فلانی چنین است و چنان، که باید کاری دیگر کرد از جنسی دیگر ...
نمیخواهم توضیح بیشتری بدهم. تنها این را بگویم که چند روزی است سعیام بر این است تا این شفاهی بودن را رها کنم و سر در گریبان خود فرو برم. گاه حادثهای هم در این گوشه و کنار پیش میآید تا مطمئن شوم که باید زودتر از اینها، رها کنم . حدیثی از حضرت علی (ع) به یادم میآید، آنجا که میفرماید : « چه بسیارند عبرتها و چه کماند عبرت گیران» اما آن حادثهی جدید :
به خاطر کار، رفته بودم سراغ «نمایه» و راجع به «افکار عمومی» جستوجو میکردم. مطالبی آمد و آنها را ذخیره کردم. در میان آن مطالب، نوشتههای زیادی هم راجع به پروندهی «عباس عبدی» بود. چند تایی از آنها را در همان کتابخانه خواندم. عبدی در گوشهایی نوشته بود: « در یک نظام یا باید ذوب در آن شوی که من اهل این کار و این وضع نیستم، یا باید برانداز باشی که این کار را قبول ندارم و مفید نمیدانم و از حوصله امثال ما هم خارج است! یا این که اصلاح طلب باشی که این کار هم سرنوشتش همین است که میبینید و به براندازی و فروپاشی تعبیر میشود. و لذا تنها راه سکوت است و امور را به تقدیر سپردن.» دیدید؟
اگر بخواهم راجع به مهندس و جریان زندانی شدنش و نامههایش چیزی بنویسم، دوباره اسیر عروس هزار داماد میشوم. اینترنت خیلی از مشکلات را حل کرده است! تنها این را به یادتان میآورم که عباس عبدی جزء حلقهی مرکزی و تصمیمگیر دانشجویان پیروی خط امام بود که سفارت آمریکا را تسخیر کردند ... و لابد میدانید که بعدش چه شد ...