سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
انصاف، دوستی را پایدار می کند . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 24

1-     صحبت های محمد رضا باهنر نایب رئیس مجلس را در روزنامه های پنج شنبه بخوانید. او در مورد انتخابات  و مجلس و نقش خانواده شهدا در این دو مورد صحبت کرده است . فکر می کنم جواب خوبی به خیال پردازی های اصلاح طلبان داده باشد !

2-     در مورد طرح امنیت اجتماعی ، هیچ چیزی نمی توان نوشت . وزیر ارشاد گفته است !

3-     سخنگوی دولت اعلام کرده که پولدار بودن باعث شده تا برخی لباس نامناسب بپوشند و حجاب را ان گونه که باید رعایت نکنند . طبیعی است که ما پیشنهاد دهیم برای حل مشکل ، دولت کاری کند تا مردم پولذار نشوند !

4-     سود سهام عدالت هم مشخص شد . ماهانه در حدود سه هزار و خرده ای تومان . به این ترتیب در حدود روزی 110 تومان از پول نفت بر سر سفره ها خواهد امد . هر چند تا 10 سال باید بهای اصل سهام را به دولت پرداخت کرد.

      5-  Sms  جدید را شنیده اید که جان کلام ان " نه حسن ، خیلی خطرناکه حسن " است ؟
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در یکشنبه 86/2/9 و ساعت 9:0 صبح | نظرات دیگران()

1-     در ضمیمه هفتگی 2 هفته ی گذشته "اعتماد" مصاحبه ای با دکتر حمید رضا جلایی پور چاپ شده است که خواندنی است . سروش صحت هم مطابق معمول یادداشت کوتاهی نوشته است .

2-     در شماره چهارشنبه " اعتماد" و به مناسبت توقیف دسته جمعی مطبوعات در سال 79 ، مصاحبه ای با شمس الواعظین چاپ شده است . او از سال های کیهان و بعد از ان جامعه و ... صحبت می کند و در پایان ارزو می کند تا دوباره اجازه فعالیت یابد .

3-     امروز شهادت حضرت معصومه (س) است . تسلیت .

4-     قرار است گزیده ای از شعر های منوچهر اتشی با عنوان " اسب سفید وحشی" و به انتخاب محمد علی سپانلو منتشر شود . حتما خواندنی است . اتشی گفته بود :

اسب سفید وحشی ، مشکن مرا چنین

بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش

اتش مزن به ریشه خشم سیاه من

         بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 86/2/8 و ساعت 9:0 صبح | نظرات دیگران()

1-     شماره جدید "شهروند امروز" منتشر شده است . در این شماره مصاحبه بسیار جالبی با دکتر محمد حسین عادلی ، سفیر سابق ایران در انگلستان چاپ شده است . در مورد سیاست خارجی ایران ، انگار که حرف های تازه ای گفته می شود .

2-     هنوز تکلیف نمایشگاه کتاب مشخص نیست . این که مصلی میزبان من و تو خواهد بود با محل دائمی نمایشگاه ها ، معلوم نیست . تنها خبر خوش در این زمینه ، اعلام توافق ناشران مطرح کشور با وزارت فرهنگ بود تا ان ها هم در نمایشگاه شرکت کنند .

3-     این توافق در ضیافت شامی که وزارت برگزار کرده است ، حاصل شده است . نمی دانم چرا به یاد ضیافت های قبل از دربی افتادم !!

4-     دکتر مهاجرانی به ایران امده است و انگار که در مورد اینده سیاسی خود به رایزنی پرداخته است . یادم هست که دکتر در مصاحبه ای که با ویژه نامه نوروزی " اعتماد ملی" داشت ، گفته بود که تحت هیچ شرایطی ، به هیچ پست دولتی باز نخواهد گشت . امیدوارم که دکتر مهاجرانی که سال ها پیش  حتی شایعه ی ریاست جمهوری اش مطرح بود ، نظر خود را عوض کند و باز گردد . هر چند گفته بود که "در سایه ی کلمه " زندگی می کند وبی شک زندگی در سایه ی کلمه به هر کاری به خصوص این چنین کارهایی ارجحیت دارد .

5-     خبر دیگر در مورد مهاجرانی این است که دادگاه او دوباره به تاخیر افتاده است .راست ش  نمی دانم قرار است در این دادگاه چه اتهاماتی بررسی شود .

6-     دیروز میلاد امام حسن عسکری (ع) بود . تبریک  . به خصوص به اقای مان که منتظرش هستیم ...


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 86/2/7 و ساعت 8:47 صبح | نظرات دیگران()

ان مراسم خداحافظی که برگزار شده بود و خود در ان نبودم را خاطرتان هست ؟ گفته بودم که نامه ای نوشته بودم و دوستی ان را در جمع خوانده است . دوست دیگری لطف کرده و فیلمی از ان مراسم تهیه کرده است . او چند روز پیش cd ان شب را به رسم یادگار به من هدیه داد . امروز نشستم و ان فیلم را دیدم . درست در لحظاتی که فیلم به قسمت های مربوط به نامه من رسیده بود ، از دوستی که مخاطب بسیاری از نامه های من بوده است و نگاه ش را در ان شب به جستجو نشسته بودم ، sms ی دریافت کردم .  از فاصله ای بسیار دور. از راه سفری به جنوب ایران . sms ی که از جنس نوشته های خودم بود و نه از این پیام های کوتاه رایج .

راست ش را بخواهید ان sms کوتاه  ، دنیایی برایم ارزش دارد ، حالم را عوض کرد و این شد که این پست را که قرار بود طور دیگری بنویسم ، این گونه نوشتم . ان sms خواهی و نخواهی مرا چون همیشه به یاد "تو" انداخت . " تو" که نمی دانم نوشته ام را می خوانی یا نه ؟

و در همین حال و هوا  ترانه ای از فرامرز اصلانی را گوش می دهم که می خواند :

چون ز تو هیچ خبری نیست        می نویسم تا بدانی         دلم برایت تنگ میشه

انگار که sms را می خواند !!


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 86/2/6 و ساعت 8:53 عصر | نظرات دیگران()

1-     چند روزی است که " روز" به دستم نمی رسد . روزنامه ها هم که تقریبا هیچ چیزی نمی نویسند ، نمی دانم چرا به سایت ها هم سری نمی زنم ، این است که ازاین مثلا دنیا بی خبرم . 

2-     جایی خوانده بودم که باید روزنامه ها را حداقل 6 ماه بعد از تاریخ انتشارشان خواند تا شاید بفهمی در دنیا چه می گذرد .

3-     به همین زودی فروردین 86 هم تمام شد . پر شتاب به پیش می رویم . مقصد اما کجاست ؟

4-     اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی است . گفته بود :

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی                 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل افتابی که حضور و غیبت افتد                   دگران روند و ایند و تو هم چنان که هستی

چون پیشین ، چون همیشه .

5-     گویا عباس کیارستمی  گزیده هایی از غزلیات حافظ و سعدی را به روایت خودش منتشر کرده است  و انگار که این روایت ها کمی جنجال ساز شده است . خواندن غزلیات حافظ به سبک هایکوهای ژاپنی ، حتما کار جدیدی است . می گویند که خوراک sms است !

6-     کورت ونه گات  هم درگذشت . از او داستان کوتاه زیبای " هریسون برگرسون" را خوانده بودم . این داستان علاوه بر این که قبلا در " کتابنامه شرق" – البته "شرق" هم چنان مرحوم !! – چاپ شده بود ، هفته گذشته در ویژه نامه " اعتماد" هم چاپ شد . " همشهری جوان" پرونده ای برای ونه گات  کار کرده و در ان ما را به خواندن "سلاخ خانه شماره 5 " و " گهواره گربه" تشویق کرده است .

7-     راستی "شرق" چه شد ؟


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در یکشنبه 86/2/2 و ساعت 9:28 صبح | نظرات دیگران()

داستان روز اول سر کاررفتن من داستانی نشنیدنی است !خیلی عادی بود . صبح رفتم و به تعدادی ازهمکاران معرفی شدم . بعد از صبحانه برای انجام امور اداری معمول و مخصوص یک تازه وارد به راه افتادم . مسئول مربوطه باید به جلسه ای می رفت . ظهر بعد از ناهار به پیش او رفتم و کار انجام شد . چگونه اش  بماند . این که تمام و کمال هم بود یا نه بماند .مهم ان اتفاقی است که در فاصله این دو بار رفتن افتاد. در این میان صحبت ها هم به کنار . خواندن دستورالعمل ها و گردش کارها و حاشیه ها هم هیچ . می ماند خواندن گوشه هایی از "حکایت عشقی بی قاف ، بی شین ، بی نقطه " نوشته مصطفی مستور . جالب بود . مجموعه داستان کوتاه است . گوشه ای از ان را در پست قبلی اوردم . گویا بد نیست تا گوشه ای دیگر از نوشته ی او را برای " تو" بنویسم . نوشته بود :

« اکنون من با همه ی توانی که برایم باقی مانده است می گویم " دوستت دارم" تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روح ام حس می کنم رها شوم ، تا گوی داغ را ، برای لحظه ای هم که شده ، بیندازم روی زمین . »

انگار درست به همین سختی است که گفتن "دوستت دارم " راحت می شود ...

 

پانوشت : اگر نگویم شاید توجه ای نشود ، اما " ما نگاه ، ما هیچ" انگار که نسبت ماست ، کارمن و شاید "تو" است در مقابل رها نشدن از این فشار غریب . تا گوی داغ هیچ گاه از دستان مان نیفتد .  


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در شنبه 86/2/1 و ساعت 5:29 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2      
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 33
مجموع بازدیدها: 198503
جستجو در صفحه

خبر نامه