• وبلاگ : تخته سياه
  • يادداشت : شام آخر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + اسكادران عشق 

    من فكر مي كنم، هرگز نبوده قلب من اين گونه گرم و سرخ

    احساس مي كنم در بدترين دقايق اين شام مرگ زار

    چندين هزار چشمه خورشيد در دلم، مي جوشد از يقين

    احساس مي كنم در اين شوره زار ياس

    چندين هزار جنگل شاداب مي رويد از زمين

    آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

    اي يقين گم شده اي ماهي گريز

    در بركه هاي آينه لغزيده تو به تو

    من و گير صافيم، اينك به سحر عشق

    ‏از بركه هاي آينه راهي به من بجوي

    من فكر مي كنم هرگز نبوده دست من اين سان، بزرگ و شاد

    احساس مي كنم در چشم من به آبشور مشك سرخ پوش

    خورشيد بي غروب سرودي كه شب نفس

    احساس مي كنم، در هر رگم ،به هر تپش قلب من كنون

    بيدار باش قافله اي است ،مي زند جرس س س س س

    آمد شبي برهنه ام از درك، رو به آب

    در سينه اش ماهي و در دستش آينه

    گيسوي خيس او خزه مو چون خزه به هم

    من بانگ كشيدم از آستان ياس

    آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

    اي يقين يافت

    بازت نمي نهم.

    (احمد شاملو)

    پاسخ

    سلام . ممنون . کاش نام زيبايت را دريغ نمي کردي .

    سلام.بالاخره اومدم.

    نخست دير زماني در وي نگريستم چندان كه چون نظر از وي باز گرفتم در پيرامونم همه چيز به هيئت او در آمده بود، آنگاه بود كه دانستم مرا ديگر از او گريزي نيست.

    ‍« ا.شاملو »

    پاسخ

    سلام . چه خوب چون هميشه پرده از راز بر مي گيري ...